ولادیمیر: صداشون مثل بال حشراته
استراگون: مثل برگها
ولادیمیر: مثل شنها
استراگون: مثل برگها
سکوت
ولادیمیر: همشون با هم حرف میزنن
استراگون: هر کی با خودش
سکوت
«در انتظار گودو»
برشت در شعر مشهور «خطاب به آیندگان» مینویسد: «آن که میخندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است.» اما برای ما آیندگان برشت که هر روز اخبار هولناک را از گویندگان خندان تلویزیونی میشنویم، این جمله با تمامی ژرفنای تلخش، بهشکل متناقضی خوشبینانه جلوه میکند.
سالیان اخیر را شاید بتوان سالهای افشاگریهای بزرگ نامید. در این سالها از یکسو در عرصهی داخلی شاهد افشای حقایق تکاندهنده و بیسابقه ای از اختلاسهای هزار میلیاردی و فساد سیاسی تا تبانی در فوتبال بودهایم و از سویدیگر در عرصهی جهانی، پیشرفتوگسترش تکنولوژی اینترنت امکانات بیسابقهای برای افشای اطلاعات محرمانه فراهم آورده که عملاً منجر به تحقق بزرگترین و وسیعترین افشاگریهای تاریخ شده است. اغلب این افشاگریها چنان وسیع، ریشهای و تکاندهنده بودهاند که آدمی هر بار میپندارد که از آن پس دیگر هیچ چیز نمیتواند به روال سابق ادامه یابد. اما چنان که میدانیم علیرغم اهمیت سیاسی غیرقابل انکار این افشاگریها، واقعیت بهطرز یأسآوری بیتغییر مانده است. پنداری توان تأثیر افشاگری از آنچه اغلب ما در ذهن داریم کمتر است.
چیزی از آغاز قرن بیستویکم نگذشته بود که ژولیان آسانژ، یک هکر شورشی، بههمراه دوستانش شروع به ایجاد سازوکارهایی اینترنتی برای «افشاگری» کرد که در آن افراد مختلفی از سراسر جهان که بهطریقی به اسنادومدارک محرمانهی دولتها دسترسی داشتند، این امکان را مییافتند تا بیآن که هویت واقعیشان معلوم شود این اطلاعات را برای همگان افشا کنند. موفقیت این پروژه بیش از انتظار بود. چیزی نگذشت که آسانژ و همکارانش موفق شدند بزرگترین افشاگری اسناد محرمانهی دولتها را در مقیاسی بیسابقه بهانجام رسانند. میراث این موفقیت نقشی الهامبخش ایفا کرد. چندی پیش (ژوئن 2013) ادوارد اسنودن کارمند سابق سیا و پیمانکار «آژانس امنیت ملی» طی تصمیمی شجاعانه دست به افشای اطلاعات گستردهی طبقهبندی شدهای از برنامههای فوقسری آژانس امنیت ملی آمریکا ازجمله برنامهی شنود «پریزم» (مربوط به جاسوسی از مکالمات تلفنی و اطلاعات شخصی کاربران اینترنت) نمود.
گذشته از اهمیت سیاسی محتوای این افشاگریها، بهنظر میرسد هیچ موضع سیاسی انضمامی، صریح و مشخصی ورای آرمان کلی و نسبتاً انتزاعی «جریان آزاد اطلاعات» در آنها به چشم نمیخورد. با این وجود نفس بیتفاوتی این افشاگریها نسبت به دستهبندیهای سیاسی غالب بر جهان (که در این سالها عموماً ذیل تقابل لیبرالیسم و بنیادگرایی جای میگیرند) جایگاه ویژهای بدان میبخشد. هر کدام از دولتها یا شرکتهای بزرگ اقتصادی ممکن بود در معرض این افشاگریها قرار گیرند. بدینسان، خط تمایزی که این افشاگریها پررنگ میکنند، بیش از هر چیز دیگر تمایز میان تمامی دولتها و قدرتهای بزرگ اقتصادی در یکسو و مردمان جهان در سویدیگر است. به همین دلیل علیرغم این که این افشاگریها مبنای اعتراض بسیاری از دولتها از دولتهای دیگر شده است، اما جز چند کشور معدود (عموماً از جهان سوم) هیچکدام از دولتهای جهان حاضر نشدند خطر اعطای پناهندگی به آسانژ و اسنودن را بپذیرند و اغلب در متهمکردن این افشاگریها بهدلیل بیتوجهی به مسائل امنیتی همداستان بودهاند. حصر آسانژ در سفارت اکوادور در لندن و وضعیت مبهم اسنودن خود گواهی است بر این امر. از این روست که این مبارزه عملاً خصلتی عام و جهانشمول یافته است. اما اگر تقابل اصلی میان دولتها و مردمان است، این «مردمان» کیستند؟
«افشاگری» یکی از مضامین پایدار قهرمانسازی های هالیوود و رمانهای عامهپسند است: خبرنگاری شجاع، کارآگاهی باهوش، پلیسی وظیفهشناس و غیره؛ قهرمانی که با کنجکاوی، شجاعت و سماجتِ خود موی دماغ قدرتمندان و سیاستمداران فاسد میشود تا رازهای تاریکشان را برای همگان افشا کند. او بههیچکس وابسته نیست، کوتاه نمیآید و تهدید و تطمیع بر او اثر ندارد. اما با این که قهرمان بههیچچیز و هیچکس اعتمادی ندارد و اغلب حتی با کسانی که او در استخدام آنها است در میافتد (خبرنگاری با روزنامهاش، پلیسی با ادارهی پلیس ...)، اما ایمان او به یک چیز خدشهناپذیر میماند: عرصهی عمومی، همان نگاه عام، مشتاق و خیرخواهی که او در برابرش دست به افشاگری میزند. دشمن قهرمان اغلب آنچنان با نفوذ هست که قهرمان مجبور میشود با همهچیز و همهکس درافتد: ادارهی پلیس، رسانهها، دولت، سازمانهای جاسوسی، ... اما در این جنگ نابرابر اغلب درست هنگامی که کنش «افشاگری» کامل میشود و همگان از مسأله آگاهی مییابند، ناگهان ورق بر میگردد: پنداری در آنی مناسبات قدرت فرو میریزند و محو میشوند و گناهکاران را برهنهولرزان در برابر قضاوت همگان بر جای میگذارند.
آسانژ در وبلاگ شخصیش مینویسد: « از آنجا که سیستمهای بیدادگرانه، از لحاظ سرشت خود دشمن میآفرینند و در بسیاری از جاها به سختی دست بالا را دارند، افشاگری بهشکل بیهمتایی آنها را نسبت به کسانی آسیبپذیر میکند که بهدنبال جایگزینکردن آنها با شکلهای بازتر اداره و مدیریت هستند.» بدینسان، «مردمان» که وجودشان از پیش مفروض پنداشته میشود همان کسانی هستند که میخواهند سیستمهای بیدادگرانهی موجود را با شکلهای نوین جایگزین کنند. در همین جاست که فاصلهی میان قصه و واقعیت خودش را نشان میدهد. (ازقضا بهزعم من عنصر قهرمانی موجود در مثلاً تصمیم بزرگ اسنودن آن قدرها هست که شجاعت آن قهرمانان خیالی در برابرش کمرنگ جلوه کند.) اما آنچه باعث میشود کنش قهرمانانهی سوژهی افشاگر بر زمین واقعیت به گل بنشیند، بیشتر به کارکرد عرصهی عمومی مربوط است. در گذار از قصه به واقعیت پنداری آن نگاه مشتاق و خیرخواه همگانی که شر و فساد را بر نمیتابید، جای خود را به دهندرهای منجمد، نگاهیبهتزده یا پچپچهایبیپایان و پُر از افسوس و رضا میبخشد.
بنا بر آنچه گفته شد افشاگریها را میتوان با توجه به نقش و کارکرد عرصهی عمومی به دو دستهی کلی تقسیم کرد: دستهی نخست شامل افشاگری در حیطههایی است که «عرصهی عمومی» در آنها ازپیش توسط خود سازوکار سیستم تولید شده و در حیات آن نقش بازی میکند. مثلاً افشاگری در مورد فلان شرکت تولیدی در اقتصاد «آزاد» یا فلان نمایندهی پارلمان در کشورهای «دموکراتیک» میتواند بر اثر دخالت عرصهی عمومی منجر به ورشکستگی آن شرکت یا پایان عمر سیاسی آن نماینده گردد. در این حیطهها عرصهی عمومی (جماعت مشتریان یا رأی دهندگان) نهتنها بخشی از سیستم یا سازوکار غالب بر آن حیطه (تجارت، سیاست) که خود محصول آن است. میتوان گفت این تأثیر عرصهی عمومی دستکم از دو جنبه برای بقای سیستم مفید است: از یکسو واکنش آنی و بیواسطهی عرصهی عمومی و تغییر جزئی حاصل آن موجب میشود که آنچه کنش افشاگری به پرسش میکشد از سطح نقصی فرعی در سیستم یا شری شخصی فراتر نرود و از سوی دیگر تجلی عرصهی عمومی نهتنها در هیأت مشتریان یا رأیدهندگان بلکه در عینحال در هیأت ناظران و بازرسان عملکرد سیستم، پنداری سلامت سیستم را تضمین میکند.
اما دستهی دوم افشاگریها شامل مواردی میشوند که در آنها ابعاد افشاگری چنان وسیع و ریشهایست که کلیت یک سیستم اقتصادی یا سیاسی را مسألهدار میکند یا هستههای مرکزی قدرت را به پرسش میکشد. در این گونه افشاگریها که در این سالها شاهد نمونههای متعددی از آنها بودهایم، اغلب هیچ سازوکار مستقیمی برای مداخلهی عرصهی عمومی در کار نیست. بدینترتیب، مردمانی که بناست تشکیلدهندهی «عرصهی عمومی» باشند، در واکنش به اینگونه افشاگریها یا میبایست خود سازوکاری برای مداخله و اثرگذاری ابداع کنند، یا تن به تسلیم و رضا دهند. میتوان گفت در حالت نخست با ابداع سیاست سر و کار داریم و در حالت دوم با پناه بردن به «عادت».
بکت در رسالهای در باب پروست عادت را «برقگیر هستی» مینامد.(1) برقگیر یا همان صاعقهگیر میلهای فلزی است که بر فراز ساختمانهای بلند نصب میشود تا انرژی الکتریکی ناشی از صاعقه را از طریق یک سیم به زمین منتقل کند و بدینسان، ساختمان را از برقگرفتگی مصون دارد. به همین دلیل بکت عادت را بهمنزلهی «پشتوانهی مصونیتی کسالتبار» وصف میکند. او در ادامه دست به تشبیهی عجیبتر میزند: «عادت وزنهی اعتدالی است که سگ را به استفراغش زنجیر میکند.» این جمله که رابطهی «عادت» و «اعتدال» را برجسته میکند به رفتار غریب بعضی از سگها اشاره دارد که آنچه استفراغ کردهاند را دوباره میبلعند، بدینسان، سگ ابتدا آنچه اعتدال اندامهای هاضمهاش را بههمزده دفع میکند و سپس دوباره آن را جذب مینماید. بدینترتیب، بهزعم بکت «عادت سازشی است که میان فرد و محیط پیرامونش برقرار میشود، یا میان فرد و رفتارهای عجیب و غریب اندامهایش».
گذشته از خیل کثیر ایدئولوژیهای متمرکز بر «عادیسازیِ» روابط قدرت و سلطه، میتوان دید که خیل کثیر افشاگریها، علیرغم اهمیت بیچون و چرای بسیاری از آنها از منظر سیاست رهاییبخش، خود به این عادیسازیها یاری میرساند. امروزه بهندرت میتوان روزنامهای را از ابتدا تا انتها خواند بیآنکه بهنحوی پای «افشاگری» بهمیان نیاید، از این گذشته بسیاری از چهرهها در حیطهی سیاست از «وعدهی افشاگری» بهعنوان عامل جلب طرفدار استفاده میکنند و از «تهدید به افشاگری» بهعنوان وسیلهای برای از میان برداشتن رقبا. در این اوضاع به نظر میرسد که افشای تکاندهندهترین حقایق اغلب با این عکسالعمل «طبیعی» روبرو است: «مگر انتظاری جز این میرفت». انگاری نفس هولناکبودن اوضاع خود از پیش امری طبیعی است. بنا بر این جای تعجب ندارد که دفاعیات اغلب سیاستمداران و دولتمردان نیز متکی بر همین توافق مأیوسانهی عمومی در باب امر طبیعی و عادی است: «طبیعی است که برای حفظ امنیت میبایست... »
چنین است که برقگیر عادت «خبر هولناک» را جذب میکند و آن را به همراه همهمهای از آه و افسوس و فحش و لعنت از دهانی به دهان دیگر به سوی زمین سرد و خاموش انتقال میدهد.
بنا بر این عرصهی عمومی یا عامل بیخطری است در دل سازوکار سیستم که برآمده از خود آن است (جماعت مشتریان یا رأیدهندگان ... ) یا همهمهی بیشکل اقیانوسی از مردمان گنگ و بیچهره است که در گوش هم نجوا میکنند و سر تکان میدهند. طرفه آن که مطابق آنچه از افشاگریهای اسنودن در باب جاسوسی از شهروندان عادی جهان بر میآید، این همهمهی سترون و ملالانگیز که بهزعم ولادیمیر و استراگون به صدای خشخشِ برگها و وزوزِ زنبورها میماند، در گوش قدرت حاکم همچون پچپچ مرموز دسیسهگران جلوه میکند! پارادوکسی که آگامبن چنین وصف میکند: «تشویش و پریشانی غیرعادی قدرت، آنهم دقیقاً در خلال دورانی که طی آن قدرت با رامترین و جبونترین بدن اجتماعیای که در کل تاریخ بشریت وجود داشته است، سروکار دارد».(2)
اما آنچه بر این همه باید افزود، وجود موارد نادر و ارزشمند، هرچند اغلب شکست خوردهای است که در آنها این «شهروندان مظلوم و بیضرر» سازوکاری برای مداخله و اعمال نظر خویش ابداع کردهاند. البته تعجبی ندارد که درپی چنین مواردی، آنچه برای دوباره رام و خنثیکردن این مردمان بیش از هر چیز دیگر به کار حاکمان میآید، درنهایت چیزی از جنس همان «وزنههای اعتدال» باشد، همان که سگ را به استفراغش زنجیر میکند.
یادداشتها:
1- به نقل از آ . آلوارز - «بکت» - ترجمهی مراد فرهادپور، تحلیلی دقیقتر از این عبارت بکت را میتوانید در مقالهی «دیالکتیک عادت» نوشتهی صالح نجفی بیابید که بهزودی در «حرفه هنرمند» چاپ خواهد شد.
2- به نقل از مقالهی «آپاراتوس چیست؟»