دفاع از پرسهزنی در متن استبداد شهری: مرگ تدریجی پرسهزنها در ساحت نمادین مقاومت
سهند ستاری
1- در سالهای اخیر بهخصوص از چهار سال گذشته به اینسو، دامنهی تغییرات شهری در خیابانهای تهران به حدی بوده -که فارغ از تحلیلهای شهرسازی- صوری از مدرنیزاسیون را به شکل جبارانهای از بالا برنامهریزی، تحمیل و اجرا کرده است. این شکل استفاده غیرسیاسی از شهر بهوضوح در تغییر کاربری فضای اجتماع شهری به هندسه شهری در خلق متروپولیس مشهود است. نمونههایی نظیر یکطرفهکردن خیابان ولیعصر، تصرف فضاهای مسکونی بهدست بانکها و ادارات در خیابانهایی نظیر امیرآباد که سیاست خاطره را به مقاومت گره میزنند، تولید فضاهای مسکونی غیراصیل و شهرکها در حاشیههای شهری نظیر آنچه در اطراف پارک چیتگر یا مکانهای مشابه رخ داده، متروی شمال-جنوب که به رغم نسبت شیب غیراجرائی به هر قیمتی اجرا شد و یا نسبت عجیب ساکنین روز به شب در شرق تهران، همه و همه خبر از خالیکردن شهر از «مردم» و ظهور «هندسه سلطه» میدهد. داستان زمانی شکل هولناک خود را عریان کرد که این فرآیند برای توجیه و القای خود بر اذهان عمومی دست به دامن رسانه و مفاهیم برساخته دولت شد و با گرهزدن آن به امر فرهنگی و فرآیندهای واسطهمند فرهنگی، هرگونه ایستادگی در برابر چنین وضعیتی را بهمثابه ستیز با جامعه مدنی تصویر کرد. و اما آخرین دستاورد این وضعیت نیز، نمونه حیرتآوری بود. چندی پیش زیرگذر عابر پیاده چهارراه ولیعصر راهاندازی شد. ساختن زیرگذر و کشیدن نردههای آهنین و هدایت اجباری یا به عبارتی بهتر هلدادن جمعیت پیاده به اندرون و فضایی در زیر زمین در ادامه پروژه استبداد شهری، به بهانه کنترل ترافیک بهحدی نخنما و دستمالی شده بود که برای توجیه وضعیت پیشآمده، باید دست به دامن فرآیندهای فرهنگی میشدند تا بتوانند عابران را تنها به عنوان «عبورکنندگان» در وضعیت حفظ کنند. چراکه مساله اصلی تمام پروژه دگرگونی شهری همانا مدیریت سلطهمند مردم یا عابرانی است که بایستی «امکان» برخوردهای سیاسی در خیابان را بهدست فضای تحت کنترل دوربینها بسپارند. این تصویر، به وضوح واجد نکتهای سیاسی است: «معماری یا انقلاب؛ پرهیز از انقلاب ممکن است». اینطور به نظر میرسد که پیام لوکوربوزیه در کتاب بهسوی معماری نوین میتواند عنصر مقاومت را در جغرافیای سیاسی، دود کند و به هوا بفرستد. گرچه در همپوشانی بهبود کیفی زندگی روزانه (daily life) در چهارراه ولیعصر به واسطه کاهش ترافیک و گذرگاه زیرزمینی با «هندسه سلطه» نوعی تصمیمناپذیری در مواجهه با این نحوه از مدیریت شهری وجود دارد؛ اما نباید فراموش کرد که دلیل ابهام و گیجی عابران در انتخاب یا عدم انتخاب (تصدیق یا عدم تصدیق) مکان تولیدشده جدید و اینکه آیا این مکان هندسی تولیدی اجتماعی است یا نه، همانا سیاسینبودن وضعیت است. در واقع، ابهامی که بر تصمیم قاطع «مردم»، آری یا نه آنها، در قبال تصمیمات «مدیریت» شهری سایه میاندازد، همان چیزی است که فقدان سیاست را پُر میکند و قابل تحمل میسازد. دولت با تبدیلکردن وضعیت به موضوعی مدیریتی، عابران را در انتخاب میان وضعیت «تازه» و خاطره مقاومت معلق نگه میدارد و ایبسا خاطره مقاومت را نیز محو کند. لیکن تنها در میانهی میدان سیاست است که آفتاب قائم نیمروز بر همین خیابان میتابد و مرزهای مشخصی میکشد و سایههای بلند دولت-ملت را قیچی میکند. فضا، مکان هندسی (locus) نهایی و وسیله پیکار و مبارزه است؛ و درست در همین لحظه و در همین مکان هندسی است که بهرغم گُنگی و ابهام هر یک از عابران در همراهی یا سرپیچی از مکان تولیدشده جدید، «مقاومت» میتواند طلیعه ظهور سیاست در خیابان باشد: همانطور که در آن ظهر سیاست، خیابان ولیعصر نشان داد که به رغم هندسهی سلطه، میتواند به عرصهی ظهور سیاست رهاییبخش بدل شود. مقاومت در مقام گذرگاهی به سیاست، در وهلهی نخست چیزی جز فراروی یا تنزدن از این ابهام نیست. در مقابل چنین ابهامی، باید سراغ سوژههای مقاومت، فیگورهای غایب این روایت را گرفت؛ فلانورها (flaneur) یا پرسهزنها که نماد تجلی شهر مدرن هستند. پرسهزن نماد زیست در فضای تجربه شهری است و مادامیکه با فاجعه عرصه فرهنگ و سرمایه کنار نیاید، از عرصه مقاومت جدا نخواهد شد. او سیاست را در خیابان در مجموعهای از مناقشات، میان توده جمعی و دولت در فضای مادی و اجتماعی خیابان دنبال میکند. حضور پرسهزنها، از جنتلمن بورژوا گرفته تا پرسهزنهای هنری، عامه، خطشکن، دانشجویان، سربازها، زنان و نوازندگان دورهگرد و حتا دستفروشان بهمیانجی ساحت نمادین مقاومت، «میتواند» امکان ظهور سیاست را در وضعیت حفظ کنند. خیابان برای پرسهزنها از کوچهپسکوچهها تا کف خیابان گسترده است. این فضا، تنها مکان هندسیای است که امکان بروز سیاست و حرکتهای جمعی را در خود دارد. حتا میتوان با کمی خطر دایره پرسهزنها را گستردهتر کرد و اقشاری را که به لحاظ ساختاری فاقد جایگاهی نهادی هستند را نیز در میان آنها گنجاند؛ دستهای که برای اظهار نارضیاتیشان میتوانند در لحظه ظهور سیاست، حضور داشته باشند: بیکاران، کارگرانی که از خیابان معیشت میکنند، دستفروشان، زنان خانهدار، جیببرها، و حتا تنفروشان یا همان کارگران جنسی. نارضیاتی آنها به دلیل نبود ایدئولوژی خاص، آنها را در کنار پرسهزنها قرار میدهد. چون پرسهزنها تنها بازماندگان عرصه نمادین مقاومت هستند که خیابانها میتوانند به نحو حادث در تماس با ایشان به عرصه سیاست بدل شوند. اما در این میان رابطه فضاهای عمومی و قدرت، چالش را بر سر ستیزهای اجتماعی پررنگتر میکند. از اینرو، دولت با کمک اکثریت، به تلاش خود در تولید کلی توپر به نام دولت-ملت جامه عمل میپوشاند تا با عرضه چنین کلیتی و با زدودن سیاست از شهر برای حفظ جامعه مدنی برساختهاش، عنصر مقاومت در میدانها و خیابانها را نشانه بگیرد. اما در نمونهی اخیر، با رفتن عابران و پرسهزنها به زیرِ زمین بهقطع امکان سیاسیشدن فضا ناممکن خواهد بود، هرچند ماندن آنها در روی زمین نیز هیچ ضمانتی بر سیاسیکردن فضا نخواهد داد. چراکه فرآیند تبدیل جریانی منفعل به جنبشی فعال هیچگاه واجد روند مشخص و معینی نبوده است. از اینرو، سهگانه مفروض برخاسته از حس اضطرار این یاداشت همانا «زندگی روزمره»، «پرسهزنی» و «سیاست» است که در تقابل با فرهنگ، سلطه، سرکوب، رسانه و دولت یا دولت-ملت بازنمایی میشود. اهمیت ماجرا درست در بازنمایی وضعیت سرکوب و سلطه است که در فضای شهری رخ میدهد. بنابراین امکان ظهور سیاست در چنین فرآیندی تنها در گرو واسطهمندشدن پرسهزنی به میانجی «ساحت نمادین مقاومت» و «سیاست خاطره» در اجتماع شهری است که نقش پرسهزنها را بیش از پیش پر رنگ میکند. حتا اگر آنها بیخبر باشند از ارتباطی که میان فرهنگ سوبژکتیو و فرهنگ ابژکتیو برقرار میکنند. تجربه گیجکننده نمایش فرهنگ و سرکوب برای امحای ساحت نمادین مقاومت، علیه تزی ایستاد که گویی مردم شهری فراموش کردهاند باید فریاد بزنند: «خیابان مال مردم است». این شهر بهخصوص از چهارسال گذشته به لحاظ فیزیکی و فضایی، با برنامهریزیهایی تحمیلی به تکههای مجزایی تقسیمشده و تمام این فرآیند را به ایده پیشرفت و مدرنیزاسیون گره زده است. اینجا مردم آنجا ترافیک؛ نتیجتاً در شهر باید تغییراتی ایجاد کرد. پس مردم (پرسهزنها، عابران) نباید در این خیابان حضور داشته باشند، مردم باید به حاشیههای شهری و شهرکها بروند و در نهایت مردم حتا نبایستی بر روی زمین باشند. اما فرستادن مردم به زیرِ زمین باید با فرآیندی فرهنگی واسطهمند شود تا دگرگونیها را همگام با متروپل انتزاعی دولت، بدیهی و سودمند جلوه دهد. پس نحوه بازنمایی طبیعیبودن این تغییرات باید در فاصله حداکثری با سیاست و در رابطه با سرکوب، سلطه و سرمایهداری توسط دولت-ملت، نمود عینی پیدا کند و این مساله نیازمند فرآیندی فرهنگی است. هرچند استفاده «امر سیاسی» (the political) از فرهنگ بههیچوجه امر جدید و بیسابقهای نیست.
2- شبح «فرهنگ» در این سالها به میانجی دال تهی «حقیقت فرهنگ»، جماعت این شهر را به دو دسته مردم و غریبه تقسیم کرده است. هر آنکه نسبتی با این غریبهها پیدا کند، مؤظف است خود را به هر دری بزند تا مبادا غریبه خوانده شود و در دایره تودرتوی فرهنگ به مرکز آن برسد؛ مرکزیتی که مختصات آن را دولت-ملت برساخته و سرمایه تعیین میکند و امکان سرکوب و سلطه را در هر شکل از دگرگونی شهری واسطهمند میکند. اما پیام «ماخولیای فرهنگ» به از دستدادن چیزی گره خورده که امروز وجودش از اساس وابسته به سرمایه و بازار است. دفاع از فرهنگی که اتفاقاً در فرآیند سرکوب و سلطهمند ساختن فضا برای امحای ساحت نمادین مقاومت، صدای مردم را از صدای نمایندگان مردم جدا میکند. امکان سرکوب، سلطه و در نهایت نفی پرسهزنها گرچه به میانجی فرآیندهای فرهنگی برای اکثریت واسطهمند میشود، اما دولت و فرهنگ، زبان خود را بازنمایی میکند؛ زبانی که دچار زبانپریشی است و کسی - غریبهها- از واژگانش سر در نمیآورد. از اینرو، پرسهزنها باید همان غریبههایی باشند که بازنمایی انکار ساحت نمادین مقاومت را یادآوری میکنند. حال میتوانیم بگوییم غرییهها یا پرسهزنهایی که صدای ناکوک کوفتن بر طبل «ماخولیای فرهنگ» را برجسته میکنند، برای آنکه مبادا ضربآهنگ بر هم زدن نظم عمومی را برای فضا-زمان دیگری یادآوری کنند باید به زیرِ زمین رانده شوند. پس بایستی از فرهنگی سخن گفت که به میانجی سرکوب، خود را چهاردستوپا به حذف پرسهزنها از ساحت نمادین مقاومت میرساند. اما روند این تخطی فرهنگی در عدم بالقوگی یا قوهمندی منفی و سلبی به سر میبرد؛ چراکه چنینی فرآیندی مدام در حال تولید عرصهای است که در آن چیزهایی را باید دید که دیده نمیشوند. تصویرهایی که نابود نشده بلکه سرکوب شدهاند. پس چگونگی واسطهمندشدن فرآیندهای فرهنگی از این حیث که میتواند به سرکوب پرسهزنها کمک کند، ضروری است.
3- واسطهمندشدن فرآیندهای فرهنگی چه روندی را از سر میگذراند؟ اگر بپذیریم که مواجهه ما با نیازهایمان به صورت کاملاً طبیعی رخ نمیدهد در آن صورت هر نیازی به شکل ماتقدم، از طریق فرآیندهای فرهنگی واسطهمند و واجد میانجی خواهد بود. به این اعتبار حتا با طبیعیترین نیازهایمان نیز به میانجی فرآیندهای طبیعی روبرو خواهیم شد. از اینرو، چنین به نظر میرسد که کوفتن بر طبل فرهنگمداری و تجلیل از تلاش و تقلای فرهنگ، تنها یک هدف خواهد داشت: اینکه پشتوانه از دست داده در نیازهای طبیعیمان را بار دیگر از طریق فرهنگ احیا کرده و ما را به دلیل خروج از ریل طبیعت، دوباره انسان کند. در واقع من و شما برای آنکه بتوانیم چنین وضعیتی را تاب بیاوریم بایستی دوباره به ریل طبیعت بازگردیم. پس دست بهساخت و تولید طبیعت ثانویه خواهیم زد تا بتوانیم پشتوانههای از دست رفتهمان را باز یابیم. از اینرو، «فرهنگ همواره خود را در تقابل با طبیعت تعریف خواهد کرد». به این معنا که فرهنگ به واسطه نفی طبیعت تولید میشود: شما نخست رابطه بیواسطهتان با محیط پیرامون –طبیعت آغازین- را نفی میکنید تا در طبیعت ثانویه قرار گیرید. در واقع طبیعت دوم در حکم بازآفرینی طبیعتی است که پیش از این از کف دادهایم. بنابراین مجبور خواهیم بود خود را با تمام چیزهایی که طبیعی به نظر میرسند وفق دهیم. پس نحوه بازنمایی طبیعیبودن «چیزها» گرهگاه وصل این مسأله به ساحت سرمایه، دولت و البته سیاست در دنیای امروز خواهد بود. اینکه چه چیزی میتواند طبیعی جلوه کند در فاصله حداکثری با سیاست و در رابطه با سرمایهداری نمود عینی پیدا میکند. در واقع در این رابطه و در دور طبیعت و فرهنگ برای پوشش رابطه نفس، عقل و طبیعت، فرهنگ تاسیس میشود. اما تمام آنچه به نام فرهنگ خوانده میشود و همه کالاهای فرهنگی همانطور که آدورنو میگوید از یک چیز تشکیل شدهاند: از فرآیندی به نام سرکوب، سرکوب طبیعت. از اینرو، بر اساس منطق سیستمها و آنچه سرمایه بر آن القا میکند، هرآنچه هنوز سرکوب نشده و تحت کنترل این منطق در نیامده، باید به انحای مختلف و به هر بهایی سرکوب شده و تحت سلطه در آید. مسألهای که فرهنگ را به امر روزمره گره میزند، همانا امر سرکوب و سلطه است. اینکه چگونه باید سرکوب کرد و آن را سلطهمند ساخت. از اینرو، نقاط تحملناپذیر برای فرهنگ همان «جا»هایی خواهد بود که نتواند بر اساس همین منطق، جلوههای زندگی روزمره را کنترل کرده و آن را به سلطه خود در آورد.
4- اینکه غریبهها/ پرسهزنها نمیتوانند منطق اضطراری متروپل و «تقدم سواره بر پیاده» را تاب بیاورند و خود را از میان نردههای ممتد چهارراه ولیعصر به ادامه مسیر میسپارند الزاماً نمیتواند ارتباطی به تمدن و فرهنگ و شهروندی آنها داشته باشد. اتفاقاً پرسهزنهایی که توسط دولت-ملت و همسرایانش در عرصه فرهنگ، غریبه خطاب میشوند، همان صورت نمادین شهر مدرناند. پرسهزنها، بیآنکه به منطق هندسه شهری تن دهند، به دنبال فضای اجتماعی شهری هستند و در برابر کوششی که آنها را ناخواسته از خیابان به اندرون و مکانهای سرپوشیده، هل میدهد، مقاومت میکنند. مقاومت، گرهگاه سه مولفه زندگی روزمره، پرسهزنی و سیاست است. پرسهزن نماد زیست در فضای تجربه شهری است و مادامیکه با فاجعه عرصه فرهنگ و سرمایه کنار نیاید و غریبه خوانده شود، از عرصه مقاومت جدا نخواهد بود و تنها با موجودیت تاریخی واقعیاش شناخته خواهد شد. منطق سلطه میگوید: «پرسهزنها باید حذف شوند» چون آنها مرتکب مرئیکردن سازمان فضاییای میشوند که از پیش در واقعیت وجود داشته و امکان انکار آن وجود ندارد. ساختن زیرگذر و کشیدن نردههای آهنین و هلدادن جمعیت پیاده به فضایی در زیرِ زمین و حمله به عرصه نمادین مقاومت، تقدمبخشی سواره بر پیاده و نفی پرسهزنی، برای شوالیههای عرصه جامعه مدنی و شهروندی، گویی خبر خوبی است: ترافیک کنترل میشود، کف خیابان از پرسهزنها، دستفروشها، نوزاندگان دورهگرد، عابران خالی میشود، تردد در پیادهروهای منتهی به چهارراه کم میشود و از همه مهمتر اینکه «مردم» نه در روی زمین بلکه در زیرِ زمین باید زندگی روزمره خود را دنبال کنند؛ فراموش نکیند که «لابد این تصمیم به صلاح خود مردم است». گره خوردن سلطه و سرکوبِ آنچه دستکم طبیعی به نظر میرسد، یعنی راه رفتن بر روی زمین، خود را به دست دوربینها در فضایی پیچدرپیچ و در زیر زمین سپردن، کنترل اجباری عبور و مرور پرسهزنها و همچنین تحمیل نگاه غیرشهری بر مدیریت شهری، همان منطقی است که مردمان گذرکرده از میان نردهها را غریبه خطاب میکند. از آنجاکه تحلیلهای شهرسازی و اینکه آیا سواره باید در زیر زمین باشد یا برعکس در مجال این یاداشت نیست مسلماً ایدههای معلق بسیاری برای بازگشت به ریل طبیعت میتواند بازنمایی شود. اما گذرگاهها، پیادهروها و فضاهای شهریای که دستکم میتوانست به کافهها، کتابخانههای سیار و نوازندگان دورهگرد و دستفروشان و... اختصاص یابد تا پرسهزنها در میان حجم زندگی روزمره، خود را بر ترافیک و آشفتگی سوارهها چیره کنند و امکان سیاسیشدن وضعیت را در ساحت نمادین مقاومت زنده نگاه دارند، بهعنوان مکانی بازنمایی شد که آنها را بر خلاف ویژگی بارزشان به نابینایانی بدل کرد که دیگر نمیتوانند دیده شود؛ پیام هولناک را همه باید بشنود: «او دیگر نباید مقاومت کند». ولی از آنجاکه پرسهزن بخش جداییناپذیر منظره نمایش شهری است، نمیتواند از عرصه نمادین مقاومت حذف شود حتا به زور نردهها، به زور مرزها؛ چراکه ساحت کنشپذیر او کاملاً وابسته به میدان بصری اوست. پرسهزن با خرد کردن هر روزه واقعیت و دوباره به هم چسباندن تکههای آن، با ایماژهایی همراه میشود که در تلاشاند چیزهایی که نادیدنی است را دیدنی کنند.
5- منطق سلطه، حضور پرسهزنها در خیابان را نمیپذیرد و آنها را در زمره غریبهها قرار میدهد. اما منطق مقاومت میتواند در لحظه سیاسیشدن وضعیت که امری حادث است، اصول یا بهتر است بگوییم قوانین نانوشته ولی «همه»پذیر نزاکت و انضباط و نظم و فرهنگ و همصدایی در شهر هندسی و در کالبد سرمایهداری را به مبارزه فرا خواند. به یک معنا آنچه سیاست را به خیابان باز میگرداند همان استفاده فعالانه از فضاهای عمومی مشترک است ولو اینکه پرسهزنها به دستههای منفعلشده تبدیل شده باشند. بنابراین پیادهوری در خیابانها، چهارراهها و زمینهای شهری به عنوان مکانهای فعالیت عمومی، میتواند آنها را به فضایی برای ستیز بدل کند و ایبسا فضایی برای ظهور سیاست. درست به همین دلیل است که بر اساس منطق سلطه، این مکانها باید به قلمرو دولت تبدیل شوند. چون دولت با تکوین و تدوین قوانین خیابانها، پرسهزنها را به مرگ تدریجیشان در ساحت نمادین مقاومت نزدیکتر میکند. از اینرو، غریبهها که اینبار نه با اراده فرهنگ بلکه به حکم قانون، غریبه خوانده میشوند به «تهدید مشترک» وضعیت بدل شده و وجدان معذب منطق اکثریت را به مجموعهای از پرسشهایی که پاسخی قطعی برای آن جود ندارد، دعوت میکنند. اما هرآنچه هست به قطع خبر از وجود مناسبات بیبدیل میان پرسهزنها و شهر، میان ارتباطهای انفعالی و عمل میدهد که میتواند عواملی چون بحران مشروعبت دولت یا شکاف میان مردم و دولت را به منابع جدید مقاومت بدل کند. و در مقابل پیوند به ظاهر ناگسستنی فرهنگ، سرکوب و مقاومت را در میان غیر-غریبهها به امکان «نفی» گره بزند. پرسهزنها به منطق سلطه در جغرافیای سیاسی و دگرگونی شهری تن نمیدهند تا ساحت نمادین مقاومت در سیاستِ شهری را نزد اقلیت همچنان زنده نگاه دارند حتا اگر توان همگانی و قهرمانانه آنها در شهر به غائله «انکار» ختم شود.