آخرین واگن قطار تاریخ: پاسخی به مقاله‌ی نوید قیداری

علی عباس بیگی

دریافت فایل مقاله
 
«در خصوص وجود «جنبش کارگری» هیچ شکی در کار نیست. شاید این جنبش تا حدّی پراکنده و ناپیوسته باشد؛ امّا یک مارکسیست کهنه‌کار یقین دارد که یکی از همین روزها «جنبش کارگری» همه را غافل­گیر خواهد کرد.»
 
آلن بدیو، سی‌ راه برای شناخت یک مارکسیست کهنه‌کار
 
 
 
آقای نوید قیداری بنیان نقد خود را بر یک اشتباه استوار کرده است، اشتباهی که بدون آن نمی‌توانست این مقاله‌ی مطول را بنویسد. ظاهراً دریافت او ازمقاله‌ی «تکرار اسطوره‌ای‌ انباشت اولیّه در ایران» این بوده که تز اصلی این مقاله این است که در ایران سرمایه‌داری وجود ندارد و همه‌ی بحث‌ها مصروف اثبات این تز شده است. مقاله‌ی «تکرار اسطوره‌ای‌ انباشت اولیّه در ایران» تلاشی بوده برای طرح مجموعه‌ای از پرسش‌ها تا از این طریق به درکی از وضعیت سرمایه‌داری در ایران نزدیک شود، مساله‌ای که ظاهراً برای کسی که پیشاپیش جواب تمام پرسش­ها را دارد، بی­ربط و غیرضروری است. البته اشتباه مدّعی در فهم این مقاله ریشه در ناتوانی اساسی‌‌ای دارد که جایگاه او به عنوان منتقدی به ظاهرارتدکس برایش به ارمغان آورده و آن چیزی نیست مگر نوعی ذهنی‌گرایی تام‌و‌تمام.
یکی از بیماری‌ها شایع در چپ سنتی ما ساختن مجموعه‌ای از مفاهیم انتزاعی در ذهن و در گام بعد تلاش برای یافتن مصادیق این مفاهیم به هر شیوه و اسلوبی است. این بیماری همواره چپ سنتی را گرفتار نوعی ذهنی­ گرایی حاد کرده و مهم‌تر این که این توهم را برایش به ارمغان آورده است که گویا تحلیل‌هایش سراپاانضمامی و «علمی» است؛ از این حیث، آن‌ها همواره انرژی خود را مصروف بررسی و نقد چیزهایی می‌کنند که در وضعیت خاص ما یا بسیار کم رنگ‌اند یا اصلاً وجود ندارند. به عبارت دیگر، یگانه دستاورد این رویکرد رسیدن به شبه­ عینیتی ا­ست که بسیار بی‌واسطه و فقیر است و تعینات آن مشخص نشده است. ازقضا همین جایگاه متناقض است که منتقد ما را به آن‌جا سوق می‌دهد که در برابر هر تحلیل و پرسشی این سئوال بیراه و ناشیانه را طرح کند که آیا نویسنده‌ی مقاله معتقد است که در ایران سرمایه‌داری وجود دارد یا نه؟ برای هر انسانِ برخوردار از اندک دانش اقتصادی و سیاسی، و چه به رسد به کسی که در سنت چپ می اندیشد یا دست­کم ادعای­اش را دارد- ادعایی که این روزها زیاد می شنویم- ، آشکار است که وضعیت اقتصادی ایران وضعیت سرمایه‌داری است، اما از این امر نمی‌توان به نتیجه‌ای رسید که مدّعیْ مشتاقانه و با ذوق‌زدگی فراوان در پی رسیدن به آن است: یعنی اکنون ‌که در ایران کارخانه و پورشه وجود دارد پس مناسبات اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی ما با جوامعی چون انگلستان یا کره جنوبی تفاوتی ندارد و از این رو طبقه بورژوازی و طبقه کارگر همان جایگاه اقتصادی-سیاسی را اشغال کرده‌اند که همتایان­شان در کشورهای پیشرفته. بنابراین، نمی‌توان چندان به منتقد تیزهوش‌مان ایراد گرفت زیرا اندیشیدن در چارچوب مارکسیسم روسی یا حتی شکلی کاریکاتوروار از آن، نتیجه­ ای بهتر از این ندارد که وجود پورشه و برج را مصادیق وجود تمام ­قد سرمایه­ داری بدانیم؛ چراکه بر اساس ایدئولوژی حزب کمونیستِ جناب استالین تاریخ تمام جوامع بشری نسخه­ هایی از یک اصل واحداند، اصلی که خود بر اساس یک «قانون آهنین و علمیِ پنج مرحله­ ای» استوار است و حال این «انگری یانگ من» های عرصه پراکسیس ندیده ­ بی تجربه ­ فارسی زبان اند که با تلفیق شکل خاصی از چپ روی کودکانه و کینه توزی نیچه ای، به هر جریانی که از این «قانون آهنین» فراتر رود، با وصله پینه کردن متنی که یاد آور جزوه­ های «خوجه­ ایست» هاست، پرخاش می کنند.
حال آن­که مسئله نه‌دادن پاسخ‌های بله یا خیر و به ظاهر عینی، بلکه تعینات خاص وضعیت سرمایه‌داری در ایران است- یعنی دست یازیدن به پیوندی است که میان ساختار اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی وجود دارد. پس به سادگی نمی‌توان برای دولت در ایران همان نقشی را لحاظ کرد که مثلاً دولت در تاریخ کشوری مثل فرانسه داشته است. بااین‌همه، پژوهش­های صورت‌گرفته در درون سنت مارکسیستی و چپ به خوبی نشان داده‌اند که حتا در کشورهای صنعتی غربی ظهور و تثبیت نظام سرمایه‌داری از مسیری واحد گذر نکرده است. بنابراین، به راحتی نمی‌توان تحلیلی را که درباره‌ی تاریخ سرمایه در فرانسه صادق است برای کشوری مثل اسپانیا به کاربرد.
ایمانوئل والرشتاین، جامعه شناس مارکسیست، با آن که معتقد است هر تحلیلی باید سرمایه‌داری را در هیات جهانی‌اش بررسی کند ولی در نهایت بدین مساله‌ی ضروری و حیاتی اشاره می‌کند که خصوصیات فرماسیون سرمایه‌داری در کشورهای اصلی یا مرکزی با کشورهای حاشیه‌ای یا نیمه حاشیه‌ای کاملاً متفاوت است. او به ­درستی اشاره می­ کند که نادیده گرفتن تمایزات، همانا وجه تشابه میان مارکسیم قرن نوزدهمی با لیبرالیسم کلاسیک است که هر دو یک نسخه­ از قبل آماده و واحد یعنی پیشرفت را برای تمامی جوامع می‌پیچند. با کنار گذاشتن تاریخ کلی، می­توان بدین نتیجه رسید که رشد سرمایه ­داری در ضرب ­آهنگ متفاوتی پیش می­ رود و ما با رشد ناموزون فرماسیون سرمایه­ داری مواجه‌ایم. سرمایه ­داری می ­تواند اشکال متفاوتی به­ خود گیرد، درجایی با مذهب گره بخورد و در جایی دیگر حزب کمونیست عامل تداوم و پاسداری از آن باشد.
نویسنده مقاله‌ی «لغزش‌های زبانی...»، به ناگاه کیف جادویی خود را باز می‌کند و همچون ­ یک شعبده باز تازه کار و پر از هیجان، اسباب و ادوات نمایش‌اش را در معرض دید قرار می‌دهد. شعبده باز «نقاد» به شیوه‌ای کاملاً «التقاطی» اسباب و ابزارآلات‌ خویش را انتخاب کرده است. در این میان او مفهوم «انباشت» را که کانون بحث مقاله‌ی «تکرار اسطوره‌ای...» است، چنان با شعبده بازی با مفاهیم دیگر ترکیب می‌کند که در نهایت قضاوت از پیش تعیین شده و مطلوب­اش  را به مقاله‌ی  «تکرار اسطوره‌ای...» نسبت دهد و بی ­آن­که دغدغه­ اصلی متن را فهمیده باشد، به فضایی خالی حمله کند. این حمله بیش از آن­که حمله به مقاله­ مذکور باشد، حمله به آسیاب‌های بادی است. نتیجه‌ی بحث من از مفهوم انباشت تماماً برخلاف نتیجه‌ای است که منتقد زرنگ ما به آن می‌رسد. او به شباهت بین مقاله­ من و بحث رزا لوگزامبورگ درباره­ انباشت اشاره می‌کند و مدعی است که من به ­رغم تاثیرپذیری از لوگزامبورک «غنای» تفکر او را هدر داده­ ام. در این­جا قصد ندارم به اندیشه لوگزامبورک بپردازم، لیکن حداقل آشنایی با اندیشه­  لوگزامبورک آدم را از این خطای فاحش باز می دارد که بحث او را با هر نوشتاری که به مفهوم انباشت می‌پردازد یکی نکند. لوگزامبورک در کتاب انباشت سرمایه معتقد است که سرمایه­ داری برای تداوم و بازتولیداش نیازمند وجوه تولید غیرسرمایه‌داری است. لذا او حیات سرمایه‌داری را در گرو حفظ یک بیرون می­ داند. حال آن­که امروزه مثل روز روشن است که دیگر فضایی بیرون از سرمایه­ داری باقی نمانده است. پیش­فرض مقاله‌ی من دقیقاً همین جهانی و فراگیرشدن سرمایه است، اما این بدان معنی نیست که با اتکا به «نظریه­ ی کلان و الگویی آماده» تنها یک پدیده را عامل نهایی فرآیند انباشت اولیه و انباشت در کل بدانم. اگرچه استفاده‌ی من از مفهوم انباشت متأثر از سنت مارکسیستی است، اما آن را تنها به­ عنوان مقوله‌ای اقتصادی به کار نبرده‌ام بلکه معتقدم که ایضاح این مفهوم در گرو تسری آن به حوزه قدرت است چراکه انباشت اولیه سرمایه‌داری با انباشت اولیه در قدرت- نه فقط در ایران بلکه حتی در خود غرب - همراه بوده است. به این معنی، کاربرد مفهوم انباشت حاوی اشاره به یک محتوای ازلی و فراتاریخی نیست، بلکه اشاره به فرمی است که به­ واسطه‌ی تکرار خود، امکان بازتولید قدرت و سرمایه را مهیا می‌سازد. از این رو تاکید بر فرآیند تکرار انباشت، به معنای انکار گسست از یک وضعیت قبلی و ورود به وضعیتی جدید نیست، نتیجه‌ای که ازقضا کاملا با ادعای نویسنده­ مقاله ­ «لغزش­ها زبانی ...» در تقابل است. اشاره به این همراهی به­ ویژه در جایی بسیار اهمیت دارد که طبقات اجتماعی نتوانسته‌اند به حدی از استقلال از دولت برسند و بدین ترتیب دولت خود به­ مثابه­ بزرگ­ترین کارفرما ظهور کرده است. لذا به سادگی نمی‌توان غارت ثروت‌های ملی را تنها با کلیشه ساده­ سازی شده ­ای بنام «امپریالیسم» توضیح داد. در وضع موجود، دولت در مقام نهادی که انحصار قدرت را در دست دارد و نیز به­ مثابه­ کارفرمای اعظم، بزرگترین نقش را در استثمار، غارت و خروج سرمایه ایفا می کند. منتقد ما، بارها در مقاله‌ی خود نشان داده که از چنین نتیجه گیری‌ای به وحشت می­افتد. چرا؟ چون بنابر الگوی ذهنی‌اش، «نیروی کار» فقط در شکل قرن نوزدهمی آن است که توسط سرمایه استثمار می‌شود و در هر وضعیتی به ­جز آن تو گویی استثماری رخ نمی‌دهد، حال آن­که تاریخ به ما نشان داده که سرمایه‌داری در اشکال گوناگون و متنوعی توانسته و می‌تواند کار را استثمار کند. او برای پیداکردن شالوده‌ای برای تحلیل­اش دست به دامان پل باران، اسمیت، لوکاچ و لوگزامبورگ می شود، آن­هم بدون در نظر گرفتن تفاوت‌ها و تناقضات آن‌ها. مثلاً به ناگاه در وسط مقاله با مجموعه‌ای از آمار و ارقام درباره‌ی اقتصاد آمریکا مواجه می‌شویم که درنهایت هیچ گاه معلوم نمی‌شود که ارائه‌ی این آمار و ارقام بناست چه چیزی را روشن کند و چه دخلی به مقاله‌ی مورد نقد دارد.       
 
 

 
آقای قیداری بر اساس الگوی «نظارت استصوابی» چنان مفهوم توپری از چپ ارائه می‌دهد که همگان از دایره‌ی مصادیق آن بیرون می‌مانند. او به راحتی بقیه را به «سوسیالیسم بورژوایی» (مفهوم مورد علاقه­ ی دانشجویان پتی­ بورژوایی که خود را پیشتازان عرصه ­ی چپ می ­دانند) متهم می‌کند و بر اساس همین مفاهیم خودساخته، بخشی از چپ را متهم به حمایت از وقایع چند سال پیش می‌داند که به زعم ­اش چیزی نبوده است جز جدال میان «سرمایه­ داری صنعتی» با «سرمایه­ داری مالی»؛ دقیقاً براساس چنین تحلیل­ های خنده­ داری بود که در همان ایام بخشی از جریان پوسیده­ ی چپ، با خشم و استهزا به مردمی می ­نگریستند که ازقضا بخشی از آن­ها متعلق به همان طبقه ­ای بودند که آنان سنگ­ جان­فشانی در راه ­اش را به سینه می ­زنند؛ و این حضرات، به­ نحوی جریان­های چپ را به­ خاطر همراهی با «مردم» سرزنش می ­کردند و اینک نیز می­ کنند که توگویی در آن ایام، به ­موازات جریان «طرفداران سرمایه­ داری صنعتی» یک جنبش عظیم گارگری و سوسیالیستی به سبک اکتبر در خیابان­ ها شکل گرفته بود و چپ ­های «بورژوا» آن را نادیده گرفتند و بدان خیانت کردند. حال بماند که خود کارل مارکس، در نزاع شمالی­ های صنعتی و جنوبی ­های برده­ دار در جنگ داخلی آمریکا، قاطعانه از شمالی ­ها طرفداری کرد.­  

 این چنین است که آقای قیداری با تیزهوشی قابل توجهی تمامی این مسائل و پیچیدگی­ های تاریخی و سیاسی را کنار می ­نهد و یک تنه تاریخ ما را تحلیل می‌کند. از این­ رو، جا دارد تا به احترام چنین ذهن خلاقی، کلاه هایمان را از سر برداریم. اما این پایان قضاوت­ های حاکمانه­ ایشان نیست این قضیه سر درازی دارد.

 ایشان از این امر شکایت دارد که چرا بخشی از جریان چپ، «طبقه کارگر» را به دلیل رای دادن به نماینده­ی جریان راست یعنی احمدی­ نژاد سرزنش می کند. عجبا! که مارکسیست دو آتشه‌ی ما به راستی معتقد است که دولت احمدی‌نژاد برخاسته از دل زحمت کشان و کارگران بوده و منتقدانش که سرکوب شدند برخاسته از دل سرمایه­ داران صنعتی، و شگفت‌تر این­که کسی حق ندارد آنان را به خاطر این انتخاب سرزنش کند.
آقای قیداری با آن که با درماندگی، خود را به در و دیوار می زند تا نشان دهد نماینده‌ی چپ انقلابی است، اما با شگفتی از جدایی پیکار سیاسی از پیکار اقتصادی دفاع می‌کند و حتا دیگران را به­ خاطر تصدیق نکردن این جدایی مورد عتاب قرار می‌دهد. توگویی ما باید کار آن سی و اندی درصد طبقه کارگر آلمان را تایید کنیم که در 1933 به هیتلر رای دادند و یا کار کسی را که در بحبوحه‌ی روی آمدن سیاست، صرفاً از خواسته‌های صنفی دفاع می‌کرد و نهایتاً دست به دامان پول کارفرمایان سلطنت طلب شد.  چنین است که پرده کنار می‌رود و مارکسیست انقلابی پرچم برنشتاین و کائوتسکی را بلند می‌کند، زیرا شکی نیست که جدایی پیکار سیاسی و اقتصادی همان زیربنای سوسیال دموکراسی و سیاست‌زدایی از مارکسیسم است. با این نگاه باید کل مبارزه‌ی سیاسی طبقه‌ی کارگر از چارتیست‌ها تا کمون پاریس را نادیده گرفت.  منتقد ما شبیه کسی است که در ته قطار نشسته است اما با پشت­کار قابل تقدیری به خود تلقین می­ کند که در واگن نخست نشسته و حتی اوست که این لکوموتیو غول آسا را می راند! در این­جا لازم است که آن سخن کلینتون را (که آقای قیداری با استناد بدان می­خواهد نادانی و خیانت بعضی از چپ­ ها را به رُخ­ شان بکشد) بر عکس کنیم و بالاخره بگوییم: «این سیاست است احمق!» 
 
 
  
 
نقل مطالب با ذکر نشانی سایت مجاز است.