همچنانکه دستگاه وحشتناک تولید مرگ در مقیاس صنعتی غزه را زیر آتش گرفته است، بدنها را تکهتکه میکند، مردمان را زیرخروارها آوار دفن میکند، و حتی آمبولانسهایی را هدف قرار میدهد که برای نجات مجروحان بهصحنه آمدهاند، هرکاری مگر خشم و خروش علیه جنایات دولت اسرائیل ناممکن است.
لیکن همچنانکه جریان بیپایان تصاویر هولناک از غزه ورشکستگی اخلاقی اسرائیل و حامیان غربیاش را افشاء میکند، مهم و ضروریست تا دریابیم که این جنایت علیه بشریت درعینحال کار ضد-انقلاب گستردهایست که اینک جهان عرب را فراگرفته است.
مراکز ارتجاع عرب
دو مرکز اصلی این ضد-انقلاب، رژیمهای مستقر در قاهره و ریاضاند. رئیسجمهور مصر، عبدالفتاح السیسی و شاه سعودی، عبدالله،مصمماند تا هرگونه پسماندهای از انقلاب عربی را سرکوب کنند که در 2011 فوران کرد.
در مصر، السیسی بهطرزی عوامفریبانهای از دشمنی عمیق و گسترده نسبت به اخوانالمسلمین استفاده میکند تا از این طریق اقتدار دمودستگاه نظامی را برکشور تحمیل کند.
هزاران نفر به بهانهی «جنگ علیه تروریسم» گرفتار زندانهای السیسی شدهاند، جنگی که با گسترش یافتن ورای اخوان المسلمین اکنون هرکسی را شامل میشود که جرأت کند سیاست حکومت را بهچالش کشد، چه رسد به جنگیدن برای احیاء جنبش انقلابی.
استقرار مجدد رژیم سابق، همراه با جابهجایی چند چهرهی اصلی، با میلیونها دلار کمک سعودی محقق شده است.
اکنون، همراه با اوجگیری جنگ اسرائیل علیه غزه، توجه حکومت مصر به سازمان حماس معطوف شده است که از دید این حکومت چیزی نیست مگر زایدهای از اخوانالمسلمین مصر.
رژیم مصر پیش از انقلاب، یعنی از زمان امضاء توافق کمپ دیوید در سال 1978، متحد نزدیک اسرائیل بوده است- امری که همواره در مصر به خشم دامن زده است. اما سیاست امروزی السیسی درقبال فلسطین، شکل به مراتب حادتری از سیاست مبارک است.
السیسی با جناح راست افراطی اسرائیل همراه است که امروز خواهان جنگی تمامعیار در غزه است- حتی تا حد اشغال دوبارهی کل نوار غره.
آتشبس عوامفریبانهی پیشنهادی مصر، که حتی بدون هیچ مشورتی با حماس اعلام شد، صرفاً تسلیم مطلق را طلب میکرد؛ وحتی از بزدلانهترین پیشنهادهای مصریان به هواخواهی از اسرائیل در جنگهای قبلی فراتر بود. طرح مصر، بهعوض آنکه پیشنهادی برای آتشبس باشد، حرکتی کاملاً حسابشده درجهت ایجاد پوششی سیاسی برای اشغال زمینی غزه بود؛ حرکتیکه درست بهموقع یعنی پس از رد اجتنابناپذیر این پیشنهاد از سوی حماس انجام شد.
اکنون رسانههای مصری خدمتگذار با تمام وجود از السیسی حمایت میکنند. عزا سامی، یکی از نویسندگان روزنامهی دولتی الاهرام، در توئیترش چنین نوشته: « ناتانیاهو متشکریم، خدا به ما مردان بیشتر چون تو بدهد تا حماس را نابود سازیم!» توفیق اوکاشا، گویندهی کانال تلویزیونی الفراعن، نیز چنین گفته است: «غزهایها مرد نیستند؛ اگر مرد بودند علیه حماس قیام میکردند.»
مهمترین متحد السیسی در استقرار مجدد قدرت نظامیان و له کردن اخوان المسلمین، سلطنت آل سعود است. سال گذشته، دو ساعت پس از آنکه السیسی قدرت را بهدست گرفت، پیام تبریکی از سوی شاه سعودی دریافت کرد که در آن آمده بود:«اینک زمان ریشهکن کردن این نوع غریب از آشوب فرا رسیده است، در غیر این صورت، هر دولت یا ملتی که قادر نباشد این شورشیان را مهار کند نهایتاً کرامت و عزت خود را از دست خواهد داد.»
شاه سعودی در هشداری صریح به دیگر دولتها گفت، «من از همهی برادران و دوستان میخواهم تا از هرگونه مداخله در امور داخلی مصر در هرشکل اجتناب بورزند، زیرا مداخله در امور داخلی این کشور در حکم صدمه زدن به اسلام و عربیسم است، و درعینحال، نوعی تجاوز به پادشاهی عربستان سعودی محسوب میشود.»
طی 12 ماه گذشته، سعودیها به هرکاری دست زدند تا اخوان المسلمین را از منابع بالقوهی کمکهای عربی دور سازند؛ به ویژه از قطر، این حکومت طرفدار آمریکا، که در عینحال، متحد اخوانالمسلمین نیز هست. حکومت قطر، تحت فشار بسیار قرار گرفته است تا پشتیبانی خود از اخوان را پایان دهد. این حکومت نهفقط از سوی سعودیها، بلکه از سوی همسایگانش نظیر امارات متحدهی عربی نیز تهدید به مجازات شده است. امارات متحدهی عربی تا آن حد دشمن حماس است که گفته میشود حاضر شده هزینهی حمله به غزه را تقبل کند.
چندان روشن نیست که جابهجایی مواضع میان قدرتهای گوناگون- ازجمله آمریکا، مصر، قطر و ترکیه- در جهت دستیابی به آتشبس، به کجا خواهد انجامید. درحالیکه قطر و ترکیه بهروشنی تمایل دارند توافقی را پیشنهاد کنند که بیش از طرح مصر به نفع فلسطینیها باشد، فشار بسیاری بر آنها تحمیل میشود تا به نکات اصلی مصر تن دهند.
درهرحال، این وضعیتی غریب است که در آن مصر، فقط سه سال پس از انقلابی که در آن حمایت از مسألهی فلسطین نقشی اساسی داشت، میتواند موضعی اختیار کند که حتی بیش از مواضع آمریکا و قطر هوادار صهیونیسم است (همان قطری که میزبان ستاد فرماندهی آمریکا در منطقه است).
تلاش سعودی/مصری برای نابودسازی اخوانالمسلمین و حماس چیزی است بس بیش از بروز خصومت صرف نسبت به این دو سازمان خاص. حمایت السیسی از جنگ تمام عیار اسرائیل علیه حماس بازتابی است از خصومت او با مقاومت فلسطینی در کل.
برای ارتش مصر مهار فلسطینیان همواره وجهی کلیدی از استراتژی این ارتش درجهتِ جلوگیری از تبدیل قیام مصر به مبارزهی راستین همهی اعراب بوده است، مبارزهای که میتواند شاهان و دیکتاتورهای فاسد را به زیر کشد و دموکراسی و عدالت اجتماعی را برای منطقه به ارمغان آورد.
درآنجا که قبضهی قدرت در مصر از سوی السیسی فاقد ریشههای قوی است، اعتراضات گستردهی فلسطینیها در ساحل غربی و داخل اسرائیل، اگر به انتفاضهای جدید بدل میشد، مصر و کل منطقه را عمیقاً بیثبات سازد.
خلق دشمن اسلامگرا
مؤثرترین راهکاری که ضد-انقلاب عرب تاکنون بهکار گرفته است، تلاش آن برای تبدیل مبارزهی میان دیکتاتورها و تودهی مردم به نبردی میان رژیمهای اقتدارگرا (سکولار یا غیر آن) و اسلامگرایی افراطی بوده است.
نخستین و دراماتیکترین کسی که این روش را به کار گرفته، بشار اسد در سوریه بوده است. او از نخستین روز، انقلابیون سوری را بهعنوان تروریستهای مرتجع سنی-اسلامگرا محکوم کرد. و از آن زمان تاکنون، هرکاری کرده است تا این اتهام را به واقعیت بدل سازد. تا ماه گذشته نیروهای اسد حتی یک تیر علیه داعش (دولت اسلامی عراق و شام که اکنون صرفاً دا یا دولت اسلامی دارد)، این ثمرهی القاعده، شلیک نکرده بودند. و البته چرا باید چنین میکردند؟ در همان حال که نیروهای اسد، از یک سو، سرگرم سلاخی انقلابیون از زمین و آسمان بودند، نیروهای داعش نیز، از سوی دیگر، همین کار را میکردند.
ارتش مصر نیز دقیقاً همین راهکار را در پیش گرفته است، هرچند با ابزاری متفاوت. این ارتش سال گذشته سوار بر موج خشم عمیق و برحق علیه خیانت حکومت محمد مرسی و اخوانالمسلمین به انقلاب، به قدرت بازگشت. ارتش مدعی بود که برای حفظ انقلاب از دست فاشیسم اسلامی قدرت را دوباره به دست گرفته است. اما در واقعیت هدفش دفن انقلاب بود.
سال گذشته در عراق نیز، نخست وزیر نوری المالکی اعتراضات را با بمباران و حمله به مناطق سنینشین نظیر فلوجه، این زادگاه مقاومت دربرابر اشغالگیری آمریکا، پاسخ داد. پاسخ او به پیروزیهای نظامی داعش نه تلاش برای ایجاد تفاهم میان رهبران سنی و شیعه، بلکه بسیج نیروهای فرقهگرای شیعه (و همپیمانان منطقهایشان) در جهت سرکوب جمعیت سنی بوده است؛ آن هم به نام «جنگ علیه تروریسم».
تحریک و استفاده از فرقهگرایی، کارزارهای ضداسلامگرایی افراطی، و نظامیسازی درگیریها تأثیری ویرانگر بر کل منطقه داشته است. آنچه بهمثابهی مبارزهی مردمی برای عدالت اجتماعی و حقوق دموکراتیک آغاز گشت و موجب وحدت مردمان در دو سوی مرزهای فرقهای، قومی و دینی شده بود، اکنون به طرزی معنادار به پسرانده شده است.
با اینحال، این استراتژی مملو از تناقضات بسیار است. پیشروی ضدانقلاب در سراسر منطقه بیثباتی شدیدی به وجود آورده است. برای مثال، عربستان سعودی در آغاز منابع مالی گستردهای را (عمدتاً از طریق کانالهای خصوصی) در اختیار عناصر شورشی سوریه قرار داد. پادشاهی سعودی این کار را بعضاً به جهت خصومتش با رژیم متحد ایران، یعنی حکومت اسد، انجام داد. ولی درعینحال، میخواست مانع سکولار و دموکراتیک شدن نیروهای انقلابی سوریه شود. در عراق نیز حکومت سعودی منابع مالی را به سوی گروههای سنی مخالف مالکی سرازیر کرده است؛ راهکاری که از دید این حکومت راه مناسبی برای پسزدن ایران است.
اما در همانحال که سعودی از نظامیشدن و فرقهایشدن فزایندهی مبارزات در سوریه و عراق شادمان میشدند، همین امر موجب خلق شرایطی مناسب رشد داعش میشد که موضعی شدیداً ضد سعودی دارد، و از زمان اشغال مناطق وسیعی در شمال عراق سرگرم تقویت مواضعش در سوریه بوده است، و امروزه در میان مدت تهدیدی جدی علیه عربستان و اردن محسوب میشود. فهد ناظر، تحلیلگر سابق سفارت سعودی در آمریکا، چنین استدلال میکند: «اوجگیری درگیری در عراق و مهارناپذیر شدن آن، برای عربستان سعودی، بیش از سایر همسایگانش، زیانآور خواهد بود.»
ضدامپریالیستهایی که اینچنین نیستند
گروههای جهادی، بهویژه گروه مافوق ارتجاعی داعش، ادعا میکنند که دوستان مردم فلسطین هستند. ولی هرچیزی هستند جز این.
مسأله فقط این نیست که این گروهها به هیچوجه تهدیدی نظامی برای اسرائیل محسوب نمیشوند؛ درواقع، داعش به مناسبات گوناگون اعلام کرده است که بیشتر علاقهمند به سلطهی مقتدرانه بر مردمان (از جمله عربهای سنی) و پیشبرد نوعی کارزار پاکسازی قومی است تا رسیدن به داد به فلسطینیان. از دیدگاهی بنیادیتر، فرقهگرایی حاد این گروه و روایت پاکدینانهاش از اسلام صرفاً موجب دودستگی تودهی مردمان عرب گشته، و شکاف واقعی میان کارگران، دهقانان و فقرا با اقلیت انگل حاکم را پنهان میسازد.
اما عملکرد بشار اسد بهاصطلاح «سکولار» و «ضدامپریالیست» نیز به هیچ وجه بهتر نیست. اسد همواره ژست ظاهری هواداریاش از فلسطین را به رُخ میکشد. اما او درست مثل پدرش، بهعنوان یک پاسدار مرزی وفادار، به نفع اسرائیل عمل میکند. این امکان وجود دارد که در گیرودار اوضاع متلاطم فعلی، اسد (یا داعش) به ظاهر در حمایت از مردم فلسطین موضعگیری کند. در این صورت، با چیزی جز پروپاگاندا مواجه نیستیم.
تصادفی نبود که تهدید انقلاب علیه حکومت اسد موجب هراس و نه حمایت اسرائیلیها شد. البته هنوز هم معدودی سادهلوح در اسرائیل (و در کل جناح چپ) هستند که حرفهای ضدصهیونیستی اسد را جدی میگیرند. اما این افراد سیاست خارجی اسرائیل را تعیین نمیکنند. اکثریت دمودستگاه حکومت اسرائیل مدافع این نظرند که شکست اسد بهضرر دولت صهیونیستی خواهد بود.
تأثیر بر مقاومت فلسطین
درگیریهای خونین، نظامیگشته، و چند سویهای که سراسر جهان عرب را درمینوردند و جنبشهای انقلابی مردمی را خفه میکنند، بهدشواریهایی که فلسطینیها با آنها روبرویند افزودهاند. در حالیکه شمار قابل توجهی از مردم در اروپا و سایر جاها به نفع فلسطین تظاهرات میکنند، در پایتختهای عربی اعتراض تودهای چندانی دیده نمیشود.
دو جنبش اصلی مقاومت علیه اسراییل – یعنی حزبالله در لبنان و حماس در غزه – شدیداً از پیامدهای قیامهای عربی تأثیر پذیرفتهاند.
حزبالله با دخالت در ماجرای سوریه احترام و حق خود به رهبری اعراب را از کفداده است. اکنون اعضای حزبالله این نکته را تأیید میکنند که، حتی در صورت گسترش جنگ غزه به درون لبنان، نیروهایشان به لطف انرژی و تلاشی که صرف کمک به حفظ دیکتاتوری اسد کردهاند شدیداً تضعیف شدهاند.
در حالیکه هرگونه درگیری میان حزبالله و اسراییل با استقبال فلسطینیهای عادی روبرو خواهد شد، لیکن مشروعیت این گروه برای سخن گفتن از سوی تودههای عرب احتمالاً هرگز احیا نخواهد شد.
اما حماس از اسد بُرید و حاضر نشد از جنگ او علیه مردم سوریه حمایت کند، و این امر اعتبار آن را بهحق بالا میبرد. با اینحال، انقلاب عربی نقطهضعفِ اساسیِ گروههایی چون حماس را آشکار ساخت، گروههاییکه شدیداً متکی به حمایت و پشتیبانی این یا آن رژیم استبدادی هستند.
حماس پس از گسست نسبیاش از سوریه و حامیانش (ظاهراً جنگجویان حماس هنوز به برخی سلاحهای ایرانی و حتی سوری – بسی بیش از آنچه اسراییل گمان میبرد دسترسی دارند) شدیداً به اخوانالمسلمین در مصر متمایل گشت. اما پس از سقوط مرسی، حماس دریافت دوستان معدودی در میان حکومتهای عربی دارد – وضعیتی که بهلطف فشار شدید سعودیها بر هر کسیکه مایل به حمایت از حماس بود وخیمتر گشت.
همین امر حماس را بهسوی پذیرش تشکیل «حکومت متحد» با حکومت خودگردان در کرانهی غربی راند. حماس دیگر نمیتوانست حتی حقوق کارمندان خود را بپردازد، و از اینرو آماده بود تا به «وحدتی» تن دهد که همهی امتیازات اساسی را به محمود عباس واگذار میکرد.
این وضعیت دشوار، همراه با تلاش اسراییل برای سّستکردن پایههای حکومت متحد، همان بستریست که در بطن آن اسراییل اعتماد به نفس لازم برای تهاجم اخیرش را بهدست آورده است.
فرصت از دست رفته
اما لازم نبود چنین شود. انقلاب 2011 – که در تونس آغاز گشت و سپس به مصر، سوریه، یمن، لیبی، مراکش، اردن، و دیگر کشورها گسترش یافت – معرف مهمترین و یگانه بخت خروج از این بنبست فلجکنندهای بود که مبارزات فلسطینیها در آن گرفتار شده بود.
گویی این شعار قدیمی چپ – که راه رهایی ارشلیم از پایتختهای عربی میگذرد – دوباره زنده شده بود. میلیونها عربی که علیه دیکتاتوری بهپا خاسته بودند، نهفقط پرچمهای کشورهای خود بلکه پرچم فلسطین را نیز به احتزاز درآوردند.
من در مه سال 2011، کمی پس از سقوط مبارک در قاهره بودم. نخستین تظاهراتی که در میدان تحریر دیدم، پنجاه هزار نفر را دربرمیگرفت. این تظاهرات دریایی از پرچمهای فلسطینی بود، آنهم در همبستگی با هزاران جوانی که در کرانهی باختری . ارتفاعات جولان در سالروز نکبتبار تأسیس اسراییل با نیروهای این کشور میجنگیدند. آنان فریاد سرمیدادند: «ما به ارشلیم خواهیم آمد، میلیونها شهید برای فلسطین!»
شب بعد با عبور از رود نیل به هزاران جوانی پیوستم که سفارت اسراییل در گیزا را محاصره کرده بودند. این سفارت در یکی از تظاهرات بعدی تقریباً تسخیر شد. البته اینبار ارتش مصر با پرتاب گازاشکآور و استفاده از گلولههای پلاستیکی و واقعی تا سپیدهدم روز بعد به دفاع از سفارت و سرکوب تظاهرکنندگان شجاع ادامه داد.
در این واقعه چند نفر کشته و صدها نفر کشته یا زخمی شدند. این واقعه تأییدی بود بر آنچه که چپ در آن زمان میدانست و اینک نیز درستی آن بهلطف اعمال السیسی هرروز روشنتر میشود: اتحادِ میان رهبری نظامی مصر و حکومت اسراییل بسی ریشهدار است.
اما این فقط نظامیان و حامیان لیبرال آنها نبودند که اعتراضات را محکوم کردند. حتی اخوانالمسلمین نیز که میگفت انقلاب مصر باید پیش از پرداختن به سیاست خارجی مشکلات داخلی خود را حل کند، چنین کرد. بدتر از آن، اخوانالمسلمین، در همکاری نزدیک با حماس، با نظامیانی همدست شد که مانع سفر صدها مصری به گذرگاه رفح شدند که میخواستند به غزه کمک رسانند و خواهان گشوده شدن مرز بودند.
حماس در غزه، همچون محمود عباس در کرانهی غربی، مصمم بود تا از پیوستن فلسطینیها به قیام اعراب جلوگیری کند. حتی حماس نیز، که در سال 2006 انتخابات را بهدلیل طرد سیاستهای سازشکارانهی فتح برّد، نگران خیزش تودهها از پایین بود و این خیزش را چالشی در قبال حاکمیت اقتدارطلبانه خودش بر غزه و مانعی بر سر راه توافقاتش با دولتهای همسایه میدانست. اگرچه حماس در اعتراض به جنایات اسد بهطور نسبی از سوریه بُرید، اما این سازمان هیچگاه منطقی را طرد نکرد که برای نسلهای متوالی مقاومت فلسطینی را اسیر خود ساخته است: منطق پشتیبانی از، یا دستکم عدم مداخله در رژیمهای عربی موجود.
هیچ یک از این موارد چیزی از قهرمانگری مقاومت فلسطین – که امروزه زیر پرچم حماس در غزه میجنگد و کشته میشود – کم نمیکند. صرفنظر از هر انتقادی که به حماس وارد باشد، مبارزان این گروه که علیه حملهی وحشیانهی اسراییل به غزه میجنگند، باید از حمایت و همبستگی هر کسی که خواهان فلسطینی آزاد است برخوردار شوند.
یک انقلاب عربی نو و ریشهایتر
کشتار غزه تناقضات دردناک چند سال گذشته را برجسته میسازد. از یک سو، انقلاب عربی جهان عربی را دگرگون ساخت و به میلیونها تن امید بخشید که خاورمیانهای جدید ممکن است. از سوی دیگر، رژیمهای استبدادی اکثراً هنوز در قدرتند، درگیریهای جدید و خونین کسانی را که زمانی یار هم بودند از یکدیگر جدا میسازد و اسراییل بار دیگر با خودسری به کشتار فلسطینیها ادامه میدهد، در حالیکه جهان عرب صرفاً نظارهگر این واقعه است.
با توجه به مباحث فوق میتوان به دو نتیجهگیری رسید.
نخست آنکه یک خاورمیانهی آزاد از تقسیم طبقاتی، سرکوب، امپریالیسم، صهیونیسم و فرقهگرایی غیرممکن است. این همان نتیجهای است که حاکمان عربستان سعودی، مصر و سوریه، و همچنین رهبران داعش، میخواهند به ما بقبولانند. هیچ امیدی نیست، پس یکی از ما را انتخاب کنید – از این بهتر گیرتان نمیآید.
نتیجهگیری دوم آن است که انقلاب عربی موفق نشده است زیرا به قدر کافی ریشهای نبوده است.
به زیر کشیدن دیکتاتورهای منفرد کافی نبود - کل سیستم حاکمیت طبقاتی که این افراد معرف آن بودند باید نابود میشد. اشغال خیابانها یا مسلح شدن کافی نبود – بلکه این قدرت اجتماعی تودهها بود که میبایست قاطعانه اعمال شود، همان تودههایی که بدون نیروی ایشان چرخ سودسازی میلیاردرهای عرب نمیچرخد.
تظاهرات علیه دسیسههای امپریالیستی کافی نبود – انقلاب میبایست همهی امپریالیستها و عمالشان را از هر گوشه و کنار جامعهی عرب بیرون راند. بههمزدنِ نظم و سازمان نظام کهن کافی نبود، بلکه لازم بود سازمانهای جدیدی خلق شود که بتوانند واقعیت نو را به دوش کشند. سردادن فریاد «مرگ بر ایدئولوژیهای کهن» کافی نبود، بلکه انقلاب میبایست تصور خویش از جهانی جدید را به روشنی صورتبندی میکرد، یعنی همان ایدئولوژی نوینی که میتوانست شعارهای اساسی انقلاب را انضمامی سازد: «دموکراسی، آزادی، عدالت اجتماعی».
البته هیچ پاسخ آسانی برای این پرسش وجود ندارد که چگونه میتوان معنایی انضمامی به این مفاهیم ساده بخشید. اما دربرابر یأس و ناامیدی، این مفاهیم خود یک نقطهی شروعاند.
هرچه پیش آید، دو نکته قطعی است. نخست آن که فقر و بیعدالتی و نابرابریای که انقلاب عرب را به راه انداخت هنوز پابرجاست.
و دوم آنکه شکست انقلابیون در سراسر خاورمیانه طی سالهای گذشته هرقدر هم که هولناک بوده، شعلهی مقاومت هنوز خاموش نشده است. در این لحظه مثال بهتری برای این نکته وجود ندارد مگر فلسطینیهایی که مقاومتشان در خیابانهای غزه، کرانهی غربی و شهرهای عربی اسراییل، ایمان به انتفاضه را احیا کرده است.
حاملان تاریخی رنج عربی که در عینحال جرقهی تاریخی مقاومت عربی نیز هستند، در بهار عربی از قلم افتادند. ولی شاید اکنون، همراه با اوج گیری طوفان ارتجاع در جهان عرب، فلسطینیها بتوانند از دل ویرانههای شجاعیه برخیزند تا به انقلاب عربی حیاتی نو بخشند.
این مقاله ترجمه ای است از:
http://redflag.org.au/article/palestine-and-arab-counter-revolution