شبحِ مردم: از ائتلاف چپ یونان تا پوپولیسم سیریزا

ارسلان ریحان‌زاده

دریافت فایل مقاله

شبحی جنوب اروپا را فرا گرفته است، شبحی که از یونان آغاز شده و اکنون می‌رود تا اسپانیا را نیز در بر بگیرد. شبحی که در قلب‌ها و بر زبان‌ها به سیریزا و پودوموس اشتهار دارد، لیکن نام تکنیکی آنْ مردم است. 
 
***
 
پیش از هر چیز، پیروزی ائتلاف چپ‌های رادیکال یونان تحت نام سیریزا در انتخابات پارلمانی 25 ژانویه‌ را باید به‌منزله‌ی یک پیروزی مهم رتوریک به‌حساب آورد: پیروزی رتوریکِ چپ بر رتوریکِ «هیچ بدیلی وجود ندارد» - البته، باید گفت که منظور از چپْ به‌هیچ‌وجه آن شکل اخته‌ی سوسیال‌دموکراسی که خود را تحت‌نام بی‌مسمای چپ میانه و دموکرات، یا عنوان‌های ترکیبی دیگری با دال چپ، جا زده است نیست. نظام دوحزبی دموکراسی‌های اُلیگارشیک اروپا در این همه‌سال از هیچ کوششی برای باوراندن این‌که «هیچ بدیلی وجود ندارد» فروگذاری نکرده است. به‌ته‌نشستن توان تغییردهنده‌ی جنبش‌های 68 و چپ ایتالیایی دهه‌ی 1970، راه را برای یکه‌تازی گفتار نئولیبرالیستی هموار کرد، امری که با روی‌کار‌آمدن تاچر و له‌شدن اتحادیه‌ها توسط وی رتوریک «هیچ بدیلی وجود ندارد» را بیش از پیش به مرتبه‌ی یک عقل سلیم کشاند. بعدها صحبت از «راه سوم» هم اگر به‌میان آمد، منظورْ احیای سوسیال‌دموکراسی بود و نه چیز دیگر. دموکراسی‌های اُلیگارشیک پیروز شدند و سور گفتار نئولیبرالیستی‌شان تا همین بحران اخیر 2008 مستدام بود. ریاضت اقتصادی به‌عنوان پاسخ الیت‌ها و اُلیگارش‌های بروکسل‌نشین به بحران یادشده موجی از اعتراضات گسترده را در سراسر اروپا برانگیخت و از یونان و اسپانیا تا بریتانیا و ایرلند جنبش‌های ضدریاضت اقتصادی خیابان‌ها را به‌تسخیر خود در آوردند. آن‌چه این جنبش‌ها نمی‌خواستند بپذیرند این بود که «هیچ بدیلی وجود ندارد». در پاسخ، دموکراسی‌های اُلیگارشک با هیمنه‌ی تبلیغاتی-پلیسی-اقتصادی خود این جنبش‌ها را عوام‌فریب، پوپولیستی، افراط گرا و در تقابل با آرمان‌های «اروپا» نامیدند و از این گذر بر آن بودند تا آن‌ها را سرکوب کنند. در نمونه‌ی یونان، آن‌ها با القای ترسِ از دست‌رفتن تمامی دست‌آوردهای «دموکراتیک» یونان و اروپا، در صورت پیروزی سیریزا در انتخابات پارلمانی 2012، مردم یونان را به‌چنان تنگنایی رساندند که زیر فشار سنگین استیصال روانی، ناچاراً رأی به تداوم ویرانی یونان تحت حکمرانی احزاب هواخواه تروئیکا و ریاضت اقتصادی دادند. مقاومت‌ها اما کم نشد و سازمان‌دهی دوباره‌ی مردم توسط چپ‌های رادیکال به‌ثمر نشست و شامگاه 25 ژانویه‌ی 2015 مردم و سیریزا پیروزی‌‌شان را جشن گرفتند و اعلام کردند که دیگر نمی‌خواهند «توسری‌خور» باشند. این اتفاق در تاریخ اروپای پس از جنگ دوم تاکنون بی‌سابقه بوده و همان‌طور که گفته شد باید به‌منزله‌ی یک پیروزی مهم رتوریک برای چپ اروپایی به‌حساب آید. در سطوری که از پی خواهند آمد سعی بر آن است تا نخست به‌بررسی اجمالی تاریخ چپ رادیکال یونان و ائتلاف این گفتار تحت نام سیریزا بپردازیم و دوم با برجسته‌کردن ویژگی‌های جنبشی که سیریزا آن را نمایندگی می‌کند نشان دهیم که چرا این جنبش پوپولیستی است - در معنایی که ارنستو لاکلائو مفهوم‌پردازی کرده است[1].
آن‌چه ما امروز به‌عنوان سیریزا می‌شناسیم حزبی ائتلافی و متشکل از احزاب و جنبش‌های چپ و چپ رادیکال یونانی است که رسماً در سال 2004 تشکیل یافت. بزرگ‌‌ترین حزب تشکیل‌دهنده‌ی سیریزا، سیناسپیسموس (ائتلاف چپ و ائتلاف جنبش‌ها) به‌رهبری آلکسیس سیپراس است که پس از شکاف‌های درونی جنبش کمونیست یونان در سال 1991، در مقام یک حزب مستقل از این جنبش بیرون آمد. در کنار سیناسپیسموس، می‌توان به فرماسیون‌های تشکیلاتی دیگری همچون اُرگانیزاسیون کمونیست یونان (KOE) که مشی مائویستی دارد، حزب چپ کارگران انترناسیونالیست (DEA)، که تباری تروتسکیستی دارد و نیز دیگر گروه‌هایی که عمدتاً سابقه‌ای کمونیستی دارند اشاره کرد. به‌عنوان مثال، گروه احیای چپ اُکولوژیکی کمونیست (AKOA) که خاستگاه آن برمی‌گردد به حزب کمونیست (داخلی).
چپ رادیکال یونان از سال 1968، به دو قطب عمده تقسیم شده است. اولین قطب آن حزب کمونیست یونان (KKE) است که خود این حزب نیز در دو مقطع زمانی مختلف دستخوشِ انشعاب‌های درونی شده است. نخستین انشعاب KKE برمی‌گردد به سال 1968 که یونان زیر سیطره‌ی دیکتاتوری کلنل‌ها بود، انشعابی که منجر شد به شکل‌گیریحزب کمونیست (داخلی)(KKE (Interior)) که از تمایلات یوروکمونیستی برخوردار بود. دومین انشعاب نیز در بازه‌ی زمانی 1991 و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اتفاق افتاد. در این میان، حزب یوروکمونیست را داریم که در سال 1987، دستخوش انشعابی میان دو شاخه‌ی راست‌ و چپ شد. شاخه‌ی راست‌ حزب جریانی موسوم به چپ یونانی (EAR) را تشکیل داد که حزب سیناسپیسموس از همان بدو امر به آن پیوست و شاخه‌ی چپ‌ نیز به بازشکل‌دهی جریانی دست زد که اکنون ما تحت نام AKOA می‌شناسیم. حزب کمونیست یونان KKE)) پس از این دو انشعابی که اشاره شد، خصوصاً پس از انشعاب 1991، بدل به حزبی شد که بیشتر خود را در چارچوب‌‌های سفت‌وسخت استالینیستی معرفی می‌کرد. ازاین‌روی این حزب دست به بازسازی خود براساس قسمی مشی فرقه‌گرایانه زد و نیز سعی کرد تا هم‌چنان در میان طبقه‌ی کارگر و جوانان دانشجو پایگاه‌های نفوذ خود را حفظ کند.
قطب دیگر چپ رادیکال، عملاً با شکل‌گیری سیریزا در سال 2004 نمایان شد. می‌توان گفت که خاستگاه این قطب دوم برمی‌گردد به ائتلاف آن جریان‌ها و گروه‌هایی که پس از دو انشعاب 1968 و 1991 راه خود را از KKE جدا کرده بودند. به بیان دیگر، سیریزا نامی است برای به‌هم‌پیوستگی اکثریت این جریان‌ها و گروهای منشعب از KKE. سیناسپیسموس، به‌عنوان بزرگ‌ترین حزب تشکیل‌دهنده‌ی قطب دوم چپ رادیکال یونان، از بدو پیدایش تا به امروز تغییرات قابل‌توجهی را شاهد بوده است. این حزب در اوایل دهه‌ی 1990 عمدتاً مشی‌ میانه‌روی را پیش گرفته بود، اما به‌رغم این، حزبی ناهمگون بود که جریان‌های متمایز گوناگونی در آن حضور داشتند که البته این ناهمگونی را به‌هیچ‌وجه نباید به‌عنوان یک ویژگی منفی به‌کار برد، بلکه اتفاقاً دینامیسم درونی حزب از همین ناهمگونی نشأت می‌گیرد. به‌عنوان مثال، در این حزب هم با جریان‌های یوروکمونیستی روبه‌رو بودیم که سعی داشتند فرم‌های جدید رادیکالیسم را با چارچوب کمونیستی حزب پیوند بزنند وهم با چپ‌‌های بریده ازKKE  در 1991 که اکنون جریان چپِ (Left Current) سیریزا را نمایندگی می‌کنند. در واقع حضور این جنبش‌های کمونیستی در حزب باعث شد که با انتخاب شدن آلِکوس آلاوانوس، یکی از کمونیست‌های بریده از KKE در 1991، به‌عنوان رهبر جدید حزب در 2006، جریان «سوسیال دموکراتِ» سیناسپیسموس به‌طور کامل کنترل خود را بر حزب از دست بدهد. اعضای این جریان دست‌راستی سوسیال‌دموکرات که خاستگاه آن‌ها برمی‌گشت به جریان راست حزب یوروکمونیست نهایتاً از سیناسپیسموس خارج شدند و حزب جدیدی را تحت عنوان چپ دموکراتیک (DIMAR) تشکیل دادند، حزبی که پس از انتخابات پارلمانی 2012 همراه با احزاب راست میانه‌ی دموکراسی نوین (ND)و حزب چپ میانه‌ی PASOK دولت ائتلافیِ هوادار و مجری سیاست‌های ریاضت اقتصادی را تشکیل داد.
به‌طور کلی می‌توان گفت که تنش‌ها و دعواهای درونی سیناسپیسموس به جبهه‌گیری شدید جناح چپ حزب در برابر جناح راست آن منجر شد و نتیجتاً راه به این برد که جناح راست قدرت مانور خود را در حزب از دست بدهد. با شکل‌گیری سیریزا، وزنه‌ی جناح چپ حزب سنگین‌تر شد، به‌طوری‌که سیناسپیسموس تحت تأثیر این سنگینی نهایتاً به چپ چرخش کرد. تنش درونی جناح چپ و جناح راست سیناسپیسموس بعدها در شکلی وسیع‌تر در درون سیریزا نیز بازتولید شد.
سیریزا حزبی است که از اصلی‌ترین ویژگی‌های آن می‌توان به ضدیت با سرمایه‌داری و تمایز سفت‌وسخت‌اش از سوسیال‌دموکراسی اشاره کرد؛ و چه‌بسا همین دو ویژگی بوده که ائتلاف احزاب چپ رادیکالِ تشکیل‌دهنده‌ی آن را معنادار کرده است. علی‌رغم این ائتلاف، همان‌طور که گفتیم تنش‌های برآمده از جریان‌های درونی سیناسپیسموس، به دورن سیریزا کشیده شده است. پس از کنگره‌ی حزب در 2013 جبهه‌بندی جریان‌های درون‌حزبی سیریزا عمدتاً با دو جناح اکثریت که مجموع 70 درصد حزب را تشکیل می‌دهد و جناح چپِ (Left Platform و Current Left) حزب که موضع رادیکال‌تری دارد قابل‌شناسایی است. از موارد حادِ مورد بحث میان این دو جناح -علی‌رغم اشتراک نظر نسبی‌شان در موارد زیادی از جمله اتخاذ رویکرد کلی چپ‌گرایانه، آزادی‌های سیاسی و اجتماعی، حقوق اقلیت‌های قومی، جنسیتی و مهاجرین، ضدیت با سرمایه‌داری و گسست از سوسیال‌دموکراسی، مخالفت سفت‌وسخت با سیاست‌های ریاضتی و پایان دادن به این سیاست‌ها- می‌توان به موضوع بدهی‌ها و بحث خروج از منطقه‌ی پولی یورو اشاره کرد. جناح اکثریت حزب که آلکسیس سیپراس نیز از اعضای آن است، با تمایزگذاشتن میان موضوع بدهی‌های یونان به تروئیکا و موضوع خروج از یورو، به‌طور ضمنی اعلام کرده است که مخالف خروج از یورو است و آن را به‌منزله‌ی تقویت شدن جریان‌های ناسیونالیستی قلمداد می‌کند. در مورد بدهی‌ها هم هرچه به زمان انتخابات 25 ژانویه نزدیک می‌شدیم موضع متعادل‌تری را اتخاذ کرده بود، به‌طوری که دیگر حرفی از عدم‌پرداخت بدهی‌ها به‌میان نمی‌آورد، بلکه در عوض خواهان بخشیدن بخشی از آن‌ها و منوط کردن بازپرداخت بقیه‌ی آن به زمانی است که اقتصاد یونان در مسیر رشد قرار بگیرد. در مقابل، جریان چپ سیریزا، قائل به درهم‌تنیدگی موضوع بدهی‌ها و بحث خروج از یورو است. این جریان قائل به این است که در صورت مخالفت تروئیکا و آلمان با بخشش بدهی‌ها و برنامه‌ی سیریزا برای پایان دادن به سیاست‌های ریاضتی، بایستی بحث خروج از یورو و نه اتحادیه‌ی اروپا به‌صورت جدی و به‌عنوان گزینه‌ای عملی دنبال شود. این موضع باعث شده که جریان چپ سیریزا جریان اکثریت را متهم کند به اینکه علی‌رغم ادعای اعضای اکثریت به این‌که بحث خروج از یورو همچنان روی میز است، ولی با تمایزگذاشتن میان موضوع بدهی‌ها و بحث خروج از یورو عملاً نشان داده شده که هیچ اراده‌ای برای اجرایی کردن این گزینه از سوی جریان اکثریت در صورت مخالفت تروئیکا و آلمان با بخشش بدهی‌ها و برنامه‌ی سیریزا برای پایان دادن به سیاست‌های ریاضتی وجود ندارد. این تنش‌ها بیشتر از هر چیز به تقویت سیریزا کمک کرده و برخلاف حزب کمونیست که با بسته کردن خود و راه ندادن به تنش‌های درونی عملاً فرقه‌گرایی را پیش گرفته است، سیریزا را از حزبی با کسب 4.6 درصدی آرا در انتخابات 2009 به حزبی با پایگاه مردمی گسترده و کسب 36.3 درصد آرا در انتخابات 25 ژانویه 2015 سوق داده است. در واقع، گسترده شدن پایگاه‌های نفوذ این حزب از انتخابات پارلمانی 2012 به این طرفآغاز شده است. از آن تاریخ، این نفوذ در میان گروه‌ها و طبقات گوناگون جامعه‌ی یونان، خصوصاً در شهرها، افزایش چشمگیری داشته است - البته در انتخابات اخیر 25 ژانویه 2015، میزان آرای کسب‌شده‌ی سیریزا در شهرهای بزرگ یونان هم‌چون آتن در نسبت با انتخابات ژوئن 2012، علی‌رغم افزایش 10 درصدی آرا، افزایش محسوسی نداشته است. طبقه‌ی کارگر شهری که به‌طور سنتی آرای خود را به سبد PASOK می‌ریخت، در انتخابات می و ژوئن 2012  در چرخشی معنادار از سیریزا حمایت کرد. همین‌طور بخش اعظم اقبال به این حزب از سوی جوانان بیست‌وچهار تا سی‌ساله بوده و هست. در کنار این می‌توان به جنبش‌های فمینیستی و همجنس‌خواه و نیز مهاجران اشاره کرد که سیریزا به‌طور جدی و فعال از مدافعان حقوق آن‌ها بوده است – پس از پیروزی در انتخابت اخیر، خانم تاسیا کریستُدولُپولو، حقوقدان و فعال حقوق بشر، که به‌عنوان وزیر دوره‌ای سیاست مهاجرت معرفی شده است، در همان بدو امر اعلام کرد که اولین برنامه‌اش پایان دادن به عملیات ضدمهاجرتی زئوس زنیوس (Xenios ZeusOperation) است – عملیات پاکسازی‌ای که از سال 2012 به این طرف توسط پلیس یونان به‌منظور سرکوب مهاجران غیرقانونی اجرا می‌شود. نکته‌ی طنزآمیز عنوان این عملیات آن است که زنیا (Xneia) در یونان باستان به‌معنای مهمان‌نوازی است و ترکیب زئوس زنیوس اشاره دارد به مهمان‌نوازبودن‌ زئوس، خدای خدایان. هم‌چنین می‌توان به ترکیب جنسیتی نامزدهای انتخاب‌شده‌ی این حزب در انتخابات اخیر اشاره کرد که از توازن معناداری برخوردار بوده و نامزدهای انتخاب‌شده‌ی زن تقریباً توانستند به‌همان میزان نامزدهای انتخاب‌شده‌ی مرد کرسی‌های پارلمان را از آن خود کنند، به‌طوری‌که اکنون رئیس پارلمان خانم زو کُنستانتُپولو، حقوق‌دان و فعال حقوق بشر و یکی از اعضای متنفذ سیریزا است. در این خصوص، هم‌چنین می‌توان به خانم رنا دورو اشاره کرد که از طرف حزب سیریزا به‌عنوان فرماندار آتن انتخاب شده است، کسی که با الهام و استفاده از نظریه‌های ارنستو لاکلائو موفق به‌ گذراندن تز فوق‌لیسانس خود در رشته‌ی ایدئولوژی و تحلیل گفتار در دانشگاه اسکس انگلستان شده است و از این‌روی توانست تأثیر زیادی بر فضای نظری-سیاسی سیریزا بگذارد.    
 

2
احزاب یونانی هواخواه تروئیکا و ریاضت اقتصادی در هم‌دستی با دموکراسی‌های اُلیگارشیک اروپایی، یک‌صدا سیریزا را حزبی پوپولیستی و افراط گرا می‌نامند و سعی می‌کنند که آن را در کنار حزب نئوفاشیستی طلوع طلایی (Golden Dawn) بنشانند. باید همین‌جا پرسشی را پیش کشید و آن هم این است که منظور از پوپولیسم چیست و سیریزا به چه‌معنا پوپولیستی است. سعی می‌کنم با ارائه‌ی تعریفی حداقلی از پوپولیسم نشان دهم که پوپولیسم سیریزا چگونه پوپولیسمی است و مستدل سازم که پوپولیسم سیریزا نه‌تنها تهدیدی برای یونان و اروپا نیست بلکه برعکس، سعی دارد با فراخواندن میراث مدرنیته‌ی سیاسی، حاکمیت دموکراتیک مردم را به‌سرانجام برساند. در ادامه هم خواهم گفت که چرا پوپولیسم سیریزا نه‌تنها هیچ نسبتی با پوپولیسم دست‌راستی حزب طلوع طلایی ندارد بلکه نقطه‌ی مقابل و خصم واقعی رتوریک طلوع طلایی است.
تاریخ یونان در دوره‌ی جمهوری سوم هلنی (از 1974 تا به امروز)، پس از هفت سال دیکتاتوری نظامیان (1974-1967)، با پوپولیسم چندان بیگانه نیست. در این دوره با همه‌ی اَشکال پوپولیسم، از پوپولیسم چپ دموکراتیک تا پوپولیسم دینی دست‌راستی روبه‌رو بوده ایم. از اواخر دهه‌ی 1970 و اوایل دهه‌ی 1980 فضای سیاسی یونانی تحت سیطره‌ی گفتار پوپولیستی جنبش سوسیالیستی پان‌هلنی (PASOK) بوده است، جنبشی که اکنون آن را به‌عنوان حزبی با برچسب چپ میانه می‌شناسیم. PASOK در ابتدای تأسیس خود (1974)، با رتوریک چپ رادیکال وارد صحنه‌ی سیاسی یونان می‌شود و از خواست‌ مردمان فاقدامتیاز (non-privileged) برای عدالت، حاکمیت مردم، و استقلال ملی در مقابل انحصارگرایی سیاسی و اقتصادی قدرت مستقر حرف می‌زند؛ قدرت مستقری که متهم بود به این‌که تحت حمایت قدرت‌های خارجی، از جمله بریتانیا و آمریکاست. همین رتوریک پوپولیستی در هیأت چپ رادیکال بوده است که موجب پیروزی قاطع این حزب و کسب48 درصد آرا در انتخابات 1981 شد. در دهه‌ی 1990 سیاست‌های PASOK، تحت رهبری کوستاس سیمیتیسِ طرفدار مدرنیزاسیون، دست‌خوش تغییرات محسوسی می‌شود و با گذر از پوپولیسم به مدرنیزاسیون کم‌کم خود را به‌عنوان حزبی ضدپوپولیستی معرفی می‌کند. این گذر را نباید صرفاً به‌عنوان یک چرخش رتوریک قرائت کرد، چراکه ماجرا به‌ همین‌جا ختم نشد. این حزب از اواسط دهه‌ی 1990، مشخصاً از 1996 تا 2004 که دولت را در اختیار داشت، مشتاقانه خود را حافظ و مجری ارزش‌های لیبرالی قلمداد کرد و از‌این‌روی در گذری پراگماتیستی از حزبی سوسیال‌دموکرات به هیأت حزبی سوسیال‌لیبرالیست درآمد، و متعاقباً و پس از 2010، به‌تمامی روی خود را به نئولیبرالیسم گشود، آن‌طور که در دو انتخابات می و ژوئن 2012 در ائتلاف با رقیب دیرینه‌ی خود، یعنی حزب راست میانه‌ی دموکراسی نوین، دولت را تشکیل دادند. این سرانجام جنبشی بود که از پوپولیسم با رتوریک چپ رادیکال آغاز کرد و به حزبی نئولیبرالیستی بدل شد.
در پانزده سال اخیر نیز عمدتاً با سه جریان عمده‌ی پوپولیستی روبه‌رو بوده ایم که نخستین آن از واکنش‌ها به‌تصمیم دولت طرفدرا مدرنیزاسیون کوستاس سیمیتیس مبنی بر حذف گزینه‌ی دین در اوراق‌های هویت شکل گرفت. این تصمیم با واکنش بی‌سابقه‌ی نیمی از کلیسای یونان روبه‌رو شد و توانست در سال‌های 2000 و 2001 به‌شدت جامعه‌ی یونان را متأثر سازد. اسقف‌اعظم تازه‌انتخاب‌شده‌ی آتن، کریستودولوس، در مخالفت با این تصمیم رهبری یک کمپین پوپولیستی را به‌عهده گرفت و با تحریک احساسات دینی مردم بیش از پیش جامعه‌ی یونان را آنتاگونیستی کرد. از پی گرد و خاک پوپولیستی کریستودولوس موج دوم پوپولیسم 15 سال اخیر شکل گرفت. جورجیوس کاراتزافریس که قبلاً یکی از اعضای حزب راست میانه‌ی دموکراسی نوین بود، با تأسیس حزب جدید اجتماع مردمی اُرتدکس (LAOS)، که یک حزب دست‌راستی افراطی است و از بسیاری جهات شبیه جبهه‌ی ملی فرانسه است، توانست از فضای قطبی‌‌شده‌ی جامعه‌ی یونان که تحت تأثیر کمپین کریستودولوس بود بهترین استفاده را ببرد و در نطق‌ها و سخنرانی‌هایش با ارجاع مکرر به کلمه‌ی «مردم» [LAOS در زبان یونانی به‌معنای مردم است]، فضا را بیشتر از آن‌چه که بود آنتاگونیستی کند. تجربه‌ی چنین نمونه‌هایی باعث شده که پوپولیسم در یونان، اگر نگوییم به‌منزله‌ی یک فحش، دست‌کم از شهرت بدی برخوردار باشد.
اکنون پس از پنج سال ریاضت اقتصادیْ یونان بدل به ویرانه‌ای شده با بیکاریِ 27 درصدی که در میان جوانان این آمار به 60 درصد رسیده است، ویرانه‌ای که از هر سه نفر یک نفر زیر خط فقر است، و سیصد هزار خانوار به‌علت ناتوانی در پرداخت قبض برق خود از داشتن برق محروم اند. همه‌ی این‌ فجایع و بسیار بیشتر از آن نه در وضعیت جنگ که در وضعیت صلح اتفاق افتاده است. این نکته‌ی بسیار مهمی است که این فجایع در شرایط صلح و آن هم در یکی از کشورهای اروپای «آزاد و متحد» اتفاق افتاده است. این‌جاست که باید پرسید اتحادیه‌ی اروپا و شرکا چه بر سر یونانِ عزیز آورده است.
موج سوم پوپولیسم 15 سال اخیر در چنین شرایطی شکل گرفته است. یک پوپولیسم چپی به‌رهبری ائتلاف چپ‌های رادیکال (سیریزا). در این‌‌جا و بنا به آن‌چه وعده‌اش را داده بودیم با ارائه‌ی یک تعریف حداقلی سعی خواهیم کرد پوپولیسم سیریزا را بررسی و ویژگی‌ها و تفاوت‌های آن را از دیگر نمونه‌هایی که اشاره رفت توصیف کنیم. برای این مهم به ارنستو لاکلائوی فقید نیاز داریم. بنا به این تعریف حداقلی، پوپولیسم گفتاری است که اولاً به نقطه‌ی گرهیِ (nodal point) مردم ارجاع می‌دهد و دوماً، از بطن این ارجاع باید بتواند فضای جامعه را آنتاگونیستی کند، آن‌طور که در نهایت بتوان دو نیروی عمده در دو سر طیف آنتاگونیسم مورد نظر را شناسایی کرد: مردم (the “people”) و دستگاه حاکم (the “establishment”) یا ما و آن‌ها. از طریق این فرایند دومرحله‌ای که گفتار و جنبش پوپولیستی حول آن خود را مفصل‌بندی می‌کند می‌بایست پیوندی میان مجموعه‌ای از خواست‌های ارضا‌نشده‌ی ناهمگون افراد و گروهایی که ذیل نام مردم به آن ارجاع داده می‌شود برقرار شود، آن‌طور که در نهایت این مجموعه‌ی خواست‌های ارضا‌نشده‌ی ناهمگون بتواند وارد روابط هم‌ارزی شود. پیچ سخت این تعریف حداقلی در همین گذر از خواست‌های ارضا‌نشده‌ی ناهمگون به روابط هم‌ارزی است. به‌بیان دیگر چگونه از وضعیتی که در آن با خواست‌های ارضانشده‌ی ناهمگون روبه‌رو هستیم به وضعیتی گذر کنیم که این مجموعه‌ی خواست‌ها به یک وحدت برسد. مسلماً این وحدت و هم‌ارزی به‌قسمی نیست که در آن ناهمگونی خواست‌ها از بین برود، بلکه در این هم‌ارزی خطوط جداکننده و تفاوت‌گذار میان خواست‌ها از بین می‌رود. بنا‌به آن‌چه لاکلائو اذعان دارد گذر به روابط هم‌ارزی و یک ائتلاف مردمی براساس یک ویژگی ایجابی مشترک یا براساس نوعی وحدت جوهریِ ازپیش‌موجود شکل نمی‌گیرد، بلکه چنین گذری به‌طور سلبی ممکن می‌شود. به‌بیانی دیگر، این گذر به‌میانجی فقدانی ممکن می‌شود که در تمامی سوژه‌های یک ائتلاف مردمیْ مشترک است؛ آن‌طور که این سوژه‌ها با به‌اشتراک‌گذاشتن فقدانی که در همه‌ی آن‌ها نفوذ کرده است می‌توانند روابط هم‌ارزی را تشکیل بدهند و در نتیجه فضای جامعه را آنتاگونیستی کنند.
پیش از هرچیز باید به این نکته‌ی مهم اشاره کنیم که کلمه‌ی «مردم» همین اواخر و بعد از نمایان شدن تأثیرات ریاضت اقتصادی توانسته است یک جایگاه مرکزی در رتوریک سیریزا به‌دست آورد. تا پیش از آن، در رتوریک سیریزا ارجاع به مردم به‌صورت غیرمستقیم بوده است و به‌جای آن عمدتاً از «جوانان»، «جنبش‌ها»، و یا «جامعه» استفاده می‌شد. پس از آن‌که سیاست‌های ریاضت اقتصادی جامعه‌ی یونان را به سراشیبی ویرانی برد و فقر و ناامیدی باعث خشم و بی‌اعتمادی بسیاری از یونیان به احزاب موجود شد، سیریزا متوجه شد که می‌تواند نماینده‌ی بالقوه‌ی شمار زیادی از افراد و گروه‌های خشمگین و ناامید یونانی باشد و در نتیجه به این دریافت رسید که تنها یک دال از گنجینه‌ی مدرنیته‌ی سیاسی اروپا و تاریخ یونان می‌تواند این نمایندگی را تثبیت سازد: مردم (Laos). از این‌روی مردم، هم در روزنامه‌ی رسمی حزب، Avgi، و هم در سخنرانی‌های آلکسیس سیپراس، رهبر حزب، به‌یک‌باره بدل به دال مرکزی‌ای می‌شود که بیشترین ارجاع به آن صورت می‌گرفت. اگر سیپراس در سخنرانی‌های پیشاانتخاباتی خود در انتخابات پارلمانی 2009 دفعات کمی به مردم ارجاع می‌دهد، در سخنرانی‌های خود در بحبوحه‌ی دو انتخابات می و ژوئن 2012 به‌یک‌باره تصویر متفاوتی پیش روی ما می‌گذارد، آن‌طور که ارجاع به مردم در هر سخنرانی به بیش از 50 مورد می‌رسد. به‌عنوان مثال، سیپراس در تظاهرات اصلی کمپین انتخاباتی خود در 29 سپتامبر 2009 در میدان کوتزیای آتن، تنها 5 بار به مردم ارجاع می‌دهد. ولی در تقابلی آشکار، در تظاهرات اصلی کمپین انتخاباتی‌اش در 14 ژوئن 2012 در میدان اُمُنیا می‌توان بیش از 51 بار ارجاع به مردم را در سخنرانی وی مشاهده کرد. شاید به‌ظاهر این امر صرفاً یک نمونه‌ی شمارش‌شناختی فاقداهمیت به‌حساب آید. لیکن اهمیت آن در آن چیزی است که لاکلائو مفصل‌بندی گفتاریِ (discursive articulation) مردم می‌نامد، امری که، بنابه بخش اول آن تعریف حداقلی‌ای که از پوپولیسم ارائه دادیم، یعنی ارجاع به مردم، در شکل‌گیری یک رتوریک و جنبش پوپولیستی بسیار مهم است. از این‌روی، بخش اول آن تعریف حداقلی، در رتوریک سیریزا به‌خوبی و بسیار آگاهانه خود را نمایان می‌سازد. افزون بر این، می‌توان به نمونه‌های دیگری از این مفصل‌بندی گفتاریِ مردم در رتوریک سیریزا اشاره کرد. به‌عنوان مثال می‌توان به تیتر یک صفحه‌ی اول روزنامه‌ی Avgi در تاریخ‌های 5 می 2012، 8 می 2012، و 15 ژوئن 2012 اشاره کرد: «مردم و چپ برای یونان جدید»، «قیمومیّت مردم را تباه نکنید»، «پیروزی برای چپ، پیروزی برای مردم». به‌همین ترتیب، باز می‌توان به یکی از پوسترهای کمپین انتخاباتی سیریزا در ژوئن 2012 اشاره کرد: «مردم می‌توانند هرکاری بکنند. به سیریزا رأی دهید».
در پیوند با بخش دومِ تعریف حداقلی ارائه‌شده و چگونگی گذر از خواست‌های ارضانشده‌ی ناهمگون به روابط هم‌ارزی و نیز در پیوند با فقدان یادشده ‌به‌منزله‌ی عنصر مشترکی که در همه‌ی گروه‌ها و افرادِ درگیر در یک ائتلاف مردمی نفوذ کرده است، ذکر این نکته ضروری است که این گذر به‌میانجی یک آنتاگونیسم پررنگ میان مردم و دستگاه حاکم اتفاق می‌افتد؛ به‌طوری که در همان حال که این گذر اتفاق می‌افتد فضای جامعه نیز باید آنتاگونیستی شود و ما با صف‌بندی مردم و دستگاه حاکم یا ما/آن‌ها روبه‌رو شویم. این آنتاگونیسم را می‌توان در شعارهای انتخاباتی سیریزا در انتخابات می 2012 به‌صراحت دید؛ به‌عنوان مثال: «آن‌ها بدون ما تصمیم گرفتند، ما هم بدون آن‌ها به راه خود ادامه می‌دهیم». این شعار در عین‌حالی‌که سعی در جلب احساس ناامیدی و خشم مردمی علیه سیاست‌های خشن ریاضتی را دارد، به یک مسیر و بدیل جدید و به شکل‌گیری امید مردمی برای یک شرایط بهتر اشاره می‌کند. می‌توان گفت که این شعار به‌منزله‌ی یک ابزار گفتاری عمل می‌کند که کارش تثبیت «زنجیره‌ی هم‌ارزی» در میان خواست‌ها، علایق، هویت‌ها و سوژه‌های ناامید و ناهمگون از طریق پررنگ‌کردن تضاد آن‌ها با یک «دیگری» مشترک است. دیگری مشترکی که در نمونه‌ی یونان همانا دشمن مردم است؛ یعنی، نیروهای طرفدار ریاضت اقتصادی و تروئیکا. از این‌روی گفتار سیریزا فضای جامعه را به دو ارودگاه متضاد تقسیم کرده است: «آن‌ها» (نخبگان سیاسی و اقتصادی طرفدار ریاضت اقتصادی و تروئیکا) و «ما» (مردم). خط پررنگ آنتاگونیستی میان مردم و دستگاه حاکم در عین حال به درون تک تک خواست‌های ارضا‌نشده نیز کشیده می‌شود و در غلظت و فشردگی آن‌ها شکاف می‌اندازد. به‌بیان دیگر، از آن‌جا که در فضای جامعه با خواست‌های ناهمگونی روبه‌رو هستیم که امکان هم‌ارزی میان آن‌ها به‌خودی خود وجود ندارد، به‌منظور گذر به این هم‌ارزی و تفوق منطق هم‌ارزی بر منطق تفاوت، لازم است که یک مرز آنتاگونیستی میان مردم و دستگاه حاکم ایجاد شود که در عین‌حال این مرز تنش میان مردم و دستگاه حاکم را به درون خواست‌های ناهمگون نیز می‌برد. به‌بیان دیگر، مرز آنتاگونیستی میان مردم و دستگاه حاکم روی دیگری نیز دارد و آن هم مرز آنتاگونیستی درون خواست‌های ناهمگون است. حضور این مرز آنتاگونیستی درون تک تک خواست‌های ناهمگون، باعث می‌شود که این خواست‌ها میان محتوای جزئی خود و یک شکافِ تهی کلی دوپاره شوند. از آن‌جاکه این شکاف تهی هیچ محتوای جزئی‌ای ندارد، در نتیجه در تک تک خواست‌های ناهمگونِ دوپاره‌شده یک فضای کلی‌ای ایجاد می‌کند که باعث می‌شود تمامی خواست‌های ناهمگون به‌میانجی این فضاهای تهی کلی یا دال‌های تهی، به‌بیان تکنیکی لاکلائویی، بتوانند به یک هم‌ارزی و وحدت برسند. این نوع هم‌ارزی در پیوند ضروری و روی دیگر هم‌ارزی و وحدتی است که به‌میانجی مرز آنتاگونیستی میان مردم و دستگاه حاکم ایجاد می‌شود. در تجربه‌ی پوپولیسم سیریزا، مردم در عین‌حال که توانستند در یک صف‌بندی آنتاگونیستی در برابر دستگاه حاکم و تروئیکا قرار بگیرند، با کشیدن این آنتاگونیسم به درون خواست‌های ناهمگون خود فضای کلی‌ای ایجاد کنند که گذر به هم‌ارزی را ممکن کرد و این دو لازم و ملزوم یک‌دیگرند. (در بخش دوم این مقاله، به بیم‌ها و خطرات پوپولیسم سیریزا در وضعیتی که اکنون این حزب دولت را به‌دست گرفته است خواهیم پرداخت).
این صف‌بندی آنتاگونیستی است که باعث شده هواخواهان و مجریان نئولیبرال سیاست‌های ریاضت اقتصادی جنبش مردمی به‌رهبری سیریزا که عمری ده‌ساله دارد را به‌عنوان یک جنبش افراطی ضددموکراتیکِ پوپولیستی بنامند. به‌بیان دیگر آن‌ها هر گفتاری را که مخالف سیاست‌های ریاضت اقتصادی، مخالف ویرانی یونان از طریق این سیاست‌ها و خصوصی‌سازی‌های‌ بی‌سابقه‌ی مبتنی بر شرطیتِ (conditionality) صندوق بین‌المللی پول (IMF)، مخالف بیکاری گسترده‌ی 27 درصدیو 60 درصدی در میان جوانان، مخالف اخراج بی‌سابقه‌ی کارگران، مخالف کاهش مستمری بازنشستگان، مخالف خصوصی‌شدن آموزش و بهداشت، مخالف قطع‌شدن برق خانوارها به این بهانه که آن‌ها قدرت پازپرداخت قبض‌های خود را ندارند، مخالف فرار مالیاتیِ 40 میلیارد دلاری ثروتمندان ذی‌نفوذ، مخالف احزاب هواخواه تروئیکا ( New Democracy، PASOK، DIMAR، LAOS)، و ..... باشد را پوپولیست و افراط گرا و خودشان را که این‌چنین یونان را به ویرانی‌ کشانده اند نه افراط گرا بلکه دموکرات می‌نامند.
آن‌ها به سیریزا پوپولیست می‌گویند تا بتوانند سیریزا را کنار گفتارهای دست‌راستی از جمله حزب فاشیستی طلوع طلایی بنشانند. پیش از هر چیز باید گفت مردمی که سیریزا از آن حرف می‌زند چگونه مردمی است. آلکسیس سیپراس، 3 می 2012 در سخنرانی پیشاانتخاباتی خود در جمع تظاهرکنندگان میدان اُمُنیا در پاسخ به این‌که منظورش از مردم چیست چنین می‌گوید:
 هر شهروند دموکراتیک. همه‌ی کسانی که تا 2009 به PASOK رأی می‌دادند و برای آن می‌جنگیدند. همه‌ی رأی‌دهندگان محافظه‌کاری که زیر قراردادهای امضاءشده با تروئیکا به نفس‌نفس افتاده اند. ما هم‌چنین چپ‌ها و کمونیست‌ها را خطاب قرار می‌دهیم. فقط دستگاه حاکمه، و نه مردم ما، از چنددستگی در چپ سود می‌برد. در پایان، مردان و زنان را خطاب قرار می‌دهیم، جوانان را، همه‌ی کسانی را که نمی‌توانند ذهن‌شان را متمرکز کنند، چراکه هنوز از رأیی که داده اند گیج‌ومنگ اند، کسانی که باور دارند انتخابات هیچ سروکاری با آن‌ها ندارد، و ما می‌گوییم: نگذارید دیگران به‌جای شما سخن بگویند.
 
همان‌طور که می‌بینیم، پوپولیسم سیریزا، برخلاف پوپولیسم دست‌راستی حزب فاشیستی طلوع طلایی که مبتنی بر نژاد، ملیت و جنسیت است، خصلتی برگیرنده (inclusionary) دارد و روی خطاب آن به همه‌ی مردم، فارغ از تفاوت‌های جزئی‌شان است. پوپولیسم سیریزا کسی را به‌خاطر سکس، جنسیت، نژاد، ملیت، هویت و تعلق‌ سیاسی پیشین‌اش از دایره‌ی شمول معنای مردم حذف نمی‌کند و این نکته یکی از نقاط مهم افتراق پوپولیسم سیریزا از پوپولیسم‌های دست‌راستی است که عمدتاً مبتنی بر امور جزئی‌ای هم‌چون نژاد، ملیت، سکس، جنسیت و هویت اند. نکته‌ی دومی که خط فارق پوپولیسم سیریزا از پوپولیسم‌های دست‌راستی را پررنگ می‌کند، قائل بودن سیریزا به نقش فعالانه و سوبژکتیو مردم در پیشبرد یک پروژه‌ی تغییر دموکراتیک رادیکال است. پروژه‌ای که معطوف به رهایی است. سیپراس در مصاحبه‌ای در تاریخ 9 سپتامبر 2012 با مجله‌ی آن‌فالو (Unfollow) این مهم را به‌صراحت بیان کرده است:
 چیزهای زیادی باید در درک و تصور مردم از این‌که چگونه قرار است بر بحران فائق آییم تغییر کند. زیرا می‌بینم که در میان مرد باور مسلمی وجود دارد به این‌که حضور ما در انتخابات در چارچوب منطق واگذاری است: «من در کاناپه لم می‌دهم و این وظیفه را به شما واگذار می‌کنم که ما را نجات دهید. شما می‌توانید ما را نجات دهید». این تصور کاملاً اشتباه است و چالش بزرگی برای ماست.
 
تیتری که این مجله برای مصاحبه‌اش با سیپراس انتخاب کرده بود به‌خوبی گویای ضدیت سیپراس با نقش منفعلانه‌ی مردم است. درحالی‌که تصویر سیپراس روی جلد مجله نقش بسته بود در پس‌زمینه نوشته شده بود: «او نمی‌خواهد شما را نجات دهد. چه‌کار می‌خواهید بکنید؟». جالب این‌جاست که همین مجله یک ماه بعد، در شماره‌ی جدید خود، با رهبر حزب نئونازی طلوع طلایی مصاحبه کرد و این‌بار هم با چاپ تصویری از وی بر روی جلد مجله، تیتر کاملاً متفاوتی را در پس‌زمینه کار کرد: «او شما را نجات خواهد داد. هیچ‌کاری نکنید». این دو تیتر کاملاً متفاوت به‌خوبی گویای جایگاه و نقش مردم در گفتار پوپولیستی سیریزا و گفتار پوپولیستی طلوع طلایی است. دو گفتاری که به دو شیوه‌ی کاملاً متفاوت به «مردم» نگاه می‌کنند: اولی مردم را به‌شیوه‌ای فعال، برگیرنده، و رهایی‌بخش برمی‌سازد، و دومی به‌شیوه‌ای منفعل، ضددموکراتیک، و اقتدارطلب.
 
یادداشت‌ها:
[1]. این یادداشت عمدتاً با استفاده از داده‌های تاریخی استاتیس کوولاکیس (یکی از اعضای کمیته‌ی مرکزی سیریزا و از رهبران شاخه‌ی لفت پلتفرم این حزب) به‌ویژه در مصاحبه‌ی بلندش با سباستین بوژن تحت عنوان یونان: فاز یک، و همین‌طور تحلیل‌های کوستاس دوزیناس در کتاب فلسفه و مقاومت در [شرایط] بحران: یونان و آینده‌ی اروپا، یانیس استاوراکاکیس در مقالات‌ تحلیلی‌اش درباره‌ی پوپولیسم یونان، و بخش دوم کتاب درباره‌ی عقل پوپولیستی لاکلائو، برساختن «مردم»، نوشته شده است. فصلی از عقل پوپولیستی، در کتاب «نام‌های سیاست» توسط جواد گنجی ترجمه شده است. 
 
 
نقل مطالب با ذکر نشانی سایت مجاز است.