انزو تراورسو: چپ قرن بيست‌و‌يكم ضدسرمايه‌داري خواهد بود

ترجمه: علی سالم

دریافت فایل مقاله

 


انزو تراورسو، استاد دانشگاه کرنل آمریکا و از جمله روشنفکران انتقادی اروپا، در گفت‌وگوی زیر به وضع کنونی چپ و رابطه آن با شکست‌های گذشته خود می‌پردازد. او به چهار الگوی چپ قرن بیستم اشاره می‌کند و معتقد است هیچ یک از این الگوها دیگر عملی نیستند. بنابراین بازسازی چپ منوط به کنارگذاشتن این الگوها و ارزیابی شکست آنهاست.

***

وضع امروز چپ را در فرانسه چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

وضع چپ هم در فرانسه و هم در جاهاي ديگر بد است ولي نا‌اميد‌كننده نيست. چند نشانه وجود دارد كه نشان‌دهنده آغاز يك حركت است، فرايندي مولكولي كه هنوز نطفه آن بسته نشده است. فرانسه هم دستخوش همان تكاپويي است كه چپ را در اروپا و ايالات متحده تحت‌تاثير قرار داده است.

آيا مخالف این تصورید که چپ مرده؟

چپ نمرده ولي هنوز از پس غلبه بر شكست‌هاي قرن بيستم برنیامده، این شکست‌ها الگوهايي به جا گذاشته‌اند كه ديگر عملی نيستند. من به چهار مورد از این الگوها اشاره مي‌كنم. اول از همه، چپ در مقام نيرويی انقلابي که تجسم آن كمونيسم است و به تسخير قدرت در چارچوبی شبه‌نظامي می‌اندیشد. دوم، كمونيسم به عنوان يك نظام قدرت، «سوسياليسم واقعا موجود»، كه در اواخر دهه 1980 فروپاشيد. ما هنوز داريم هزينه اين ميراث را مي‌دهيم که تحمل آن بسيار سخت است، چون خود ایده يك جامعه متفاوت از اعتبار افتاده است. یک جریان سومی هم در چپ داریم، چپ مدافع مبارزات جهان سوم كه امروز چپ ضداستعمار ناميده مي‌شود. اين جریان مردم مستعمره‌ها را به سوژه‌هاي تاريخي تبديل كرده ولی در ضمن سرخوردگی سختی را تجربه كرده است. اين الگو ديگر كار نمي‌كند، و شاهد آن هم بهار عرب در سال 2011 که این الگو را كنار گذاشت. نهايتا، چهارمي چپ سوسيال دموكرات كه با دست‌يافتن به پيروزي‌هاي اجتماعي در يك چارچوب دموكراتيك توانست بدیل موثری در برابر كمونيسم باشد. ولي اگر ترازنامه گذشته را بررسی کنیم جنبه انگل‌وار آن براي من واضح است. اين جریان توانست نقش انگل‌وار خود را ایفا کند چون سرمايه‌داري مجبور بود در برابر تهديد كمونيستي به خود چهره انساني بدهد. همین که تهديد کمونیسم از بین رفت سرمايه‌داري حالت نوليبرال و لجام‌گسیخته به خود گرفت، و نابرابري‌ها به حد انفجار رسيد، حال آنکه سوسيال دموكراسي به ته خط رسیده و سوسيال ليبرال شده است.

آيا چپ بايد از گذشته‌ خودش ببرد؟

بايد بر آن غلبه كند، یعنی به جای انکار گذشته بر تاریخ خود تأمل انتقادي کند. همه جنبش‌هايي كه در 10 سال گذشته سر برآورده‌اند - اشغال وال استريت، جنبش خشمگينان، سيريزا، شب‌خیزان - در اين نكته مشتركند كه از نو يك حساسیت آنارشيستي يا اختیارگرا یافته‌اند كه در قرن بيستم حاشيه‌اي بود. اين حساسیت خود را در سازماندهي افقي دموكراسي مستقيم، رد دم‌ودستگاه‌هاي قدیمی سازماندهي، لذت‌بردن از كنش جمعي، جستجوي «شكل‌هاي جدید زندگي»، و در ضمن بي‌اعتمادي زیاد به هر شكلي از نمايندگي سياسي نشان می‌دهد. همه اينها تجاربي غني، خلاق و جذاب ايجاد كرده كه مي‌تواند در زمان مناسب چیزی نو تولید کند، ولي در حال حاضر همچنان آزمایشگاه‌هایی‌اند زودگذر و مجزا از یکدیگر.

امروزه حس مي‌كنيم انديشه‌هاي محافظه‌كارانه يا حتي ارتجاعي مسلط شده‌اند. آيا در جوامع غربي هنوز می‌توان چپ بود؟    

بله، حتي اگر سخت باشد. نوليبراليسم به مراتب فراتر از يك سيستم اقتصادي است: يك الگوی انسان‌شناختی است بر مبنای سوددهی، فردگرايي، رقابت، شی‌ءوارگی مناسبات اجتماعي، و خصوصي‌سازي اميال. نوليبراليسم سوسیال دموكراسي را در خود جذب کرده، همان سوسیال دموکراسی که نولیبرالیسم را كاملا دروني كرده، و كمونيسم را در مقام بقايای دوران گذشته به محاق برده است. در اين زمينه، غالبا راست افراطي به بيماري ریشه‌ای جامعه جهت می‌دهد و همواره دستورالعملي قديمي خود را از نو عرضه مي‌كند: پیداکردن يك سپر بلا، اقتدارگرايي، بازگشت به حاكميت ملي و بستن مرزها... نتيجه آن ارتجاع، موج‌هاي بيگانه‌هراسي و نژادپرستي در کل یک قاره است. در ايتاليا ما اكنون يك ائتلاف دورگه هيولاوار داريم، با تركيبي از سياست‌های بيگانه‌هراس نسبت به پناهجویان و سياست‌هاي اجتماعي كه در اصل چپ خيلي وقت پيش بايد پیاده می‌کرد. ناگهان چپ درمی‌یابد توان حرکت ندارد و محبوب هم نیست.

آيا با اين نظر موافقید كه چپ درک خود را از خير عمومي را از دست داده چون به مبارزات هويتي در طرفداري از اقليت‌ها چسبیده؟

مبارزات چپ در طرفداري از اقليت‌ها بجا بود، آنها پيشروی‌های مهمي کردند كه نباید انكارشان كرد، با اینکه من آنها را «هويت‌محور» تعريف نمی‌كنم. ولی اين هم درست است كه آنها اغلب در سياست‌هاي اجتماعي پسرفت‌ کرده‌اند. سخنوری درباره حقوق بشر تنها زبان چپ «مابعد‌ايدئولوژيکی» شده و بارها و بارها بهانه‌اي بوده براي سياست‌هاي ضداجتماعي آن. اتحاديه اروپا اين درورويي را تبديل كرده به يك هنر زيبا – از یک طرف يونان را گرسنه نگه می‌دارند و از آن طرف مراسم يادبود هولوكاست برگزار می‌کنند؛ از یک‌طرف از حقوق بشر دم می‌زنند و از طرف دیگر مرزها را به روي پناهجویان می‌بندند. نتيجه برچيدن حقوق اجتماعي و سربرآوردن بيگانه‌هراسي است. در اين زمينه، این ایده که با دفاع از اتحاديه اروپا جلوی پوپوليسم توده‌اي و راست افراطي را بگیریم مثل این است که از آتش‌افروزان بخواهیم آتش را خاموش کنند. چپ‌هایی که در كشور اروپايي در رأس کارند در هیچ‌یک از این کشورها نتوانسته‌اند گفتاری ایجاد کنند که درباره مهاجرت حقیقت را بگوید.

برخي خواهان بازگشت به جمهوري‌خواهي‌اند. آيا این راه‌حل مناسبی است؟

فكر نمي‌كنم. مگر اینکه به سرچشمه‌هاي جمهوري‌خواهي فرانسوي بازگرديم. اگر جمهوري‌خواهي به معناي جمهوري 1792، يا ژوئن 1848 يا كمون پاريس باشد بله. اين يك سنت جمهوري‌خواهي است كه بايد از نو كشف شود. در قرن نوزدهم، ايده رهايي شكل جمهوري به خود گرفت. بعد از آن جمهوري استعماري و ملی‌گرا شد... امروز، وقتي مارين لو پن و لوران ووکییه [رهبر حزب جمهوری‌خواه] خود را جمهوري‌خواه مي‌خوانند، به نظرم چپ فرانسه نمی‌تواند بر اين مبنا خود را احیا كند. اساسا دو نوع جمهوري‌خواهي داریم: يكي ليبرال، كه مظهر آن مكرون و جرياناتي در حزب سوسياليست‌اند كه دنباله‌رو اویند، و ديگري «ملی‌گرا»،  كه از راست تا چپ  را در بر می‌گیرد، البته آن دسته از چپ‌ها که به حاکمیت ملی اعتقاد دارند، مثل حزب كمونيست فرانسه و ملانشون. اينجا ابهامات زيادي وجود دارد. از نگاه من، سنت جمهوري‌خواهی ملی‌گرا مانع اصلي احیای چپ است.    

چپ براي بازسازي خودش بايد چه كار کند؟

اولين پيش‌شرط اين بازسازي ارزيابي شكست‌هاي انباشته‌شده است. از اين وظيفه نبايد چشم پوشيد. بايد شکل‌هایی بیابیم تا تجارب منقطع چند سال گذشته و نظرات انتقادي مربوط به آنها را به یکدیگر انتقال دهیم و با هم در میان بگذاریم. من معتقد به بازسازي دستگاه‌هاي سازماندهي قديمي نيستم. ممكن است اینها گاه و بیگاه به کار انتخابات بیایند، ولی فقط همین نه بیشتر. این بازسازي بايد از پايين، از شهروندان، شروع شود.

و این جنبش باید چه نظرات جدیدی داشته باشد؟ آيا چشم‌انداز این جنبش يك انقلاب بوم‌شناختي است؟

به نظرم چيزي كه گاه درهم‌تنیدگی روابط اجتماعی جنسیتی، طبقاتی، قومی، مذهبی و جنسی (اينترسكشناليتي) ناميده مي‌شود دستاوردي از فرهنگ چپ در قرن بيست‌و‌يكم است. مسأله نابرابري‌هاي اجتماعي عميقا در پیوند است با مسأله تبعيض و بيگانه‌هراسي، و تصور هر الگویی از يك جامعه بدیل كه به مسأله بوم‌شناختي وقعی ننهد محال است. همه اين مسائل وابسته به هم‌اند و بايد به يكديگر پيوند بخورند، ولي نه به شكل سلسله‌مراتبي. ما نمي‌توانيم برای رفع فقر از رشد اقتصادي حمايت كنيم و حل مسائل بوم‌شناختي را واگذار کنیم به بعدها.

در اين رنسانسي كه در راه است جوانان چه نقشي دارند؟

در اين مورد تفاوت نسبتا چشمگيری بين ايالات متحده و فرانسه مي‌بينم. در فرانسه، فعالان جنبش شب‌خیزان يا زاد (ZAD)، جريان‌هایی كه نسل‌هاي جديد را بسيج كردند، مطلقا هيچ علاقه‌اي به سياست سنتي نشان نمی‌دهند. ولی در ايالات متحده، از دل جنبش اشغال وال استريت برني سندرز درآمد. جنبش جواناني كه خود را سوسیاليست‌هاي دموكراتيك تعريف مي‌كنند و گاه انتخابات را از حامیان پیر و فرتوت همین سیاست‌ها مي‌برند اثبات بلوغ سياسي آنهاست. اين جريان در ضمن نیروی خود را از يك تفكر انتقادي زنده و خلاق می‌گیرد كه به تدریج از فضای دانشگاه‌ها فراتر می‌رود. رابطه این جریان با سازمان‌هاي سياسي سنتي ابزاری و سودمند است، چون هيچ‌كس توهمي درباره ماهیت حزب دموكرات ندارد. از آن طرف، در چپ فرانسه، دو گرايش متضاد مي‌بينيم. از يك‌سو، یک گرایش «ضد-سياسي»، و از سوی ديگر، يك سياست تابع نهادهاي جمهوري پنجم، با احزابي كه مظهر آن يك رهبر كاريزماتيك است و سازماندهی آن معطوف به انتخابات رياست‌جمهوري.

آيا امروزه چپ در حال ابداع شکل‌های جديدي از مشاركت سياسي است؟

بگذارید به شهردار بارسلونا، آدا كولائو، اشاره كنم. او از طریق یک‌جور مجلس مؤسسان چپ‌های کاتالان انتخاب شد که متشکل است از مجموعه جنبش‌ها و سازمان‌هایی که با حفظ استقلال خویش گردهم آمده‌اند. نامزدي او نتيجه توافقي بين دستگاه‌های مختلف نبود، بلكه این دستگاه‌ها مجبور شدند به بسيج مردم از پايين واکنش نشان دهند. اين موضوع نشان مي‌دهد كه مي‌توان بر شكاف ميان تجاربي كه جذاب ولي از نظر سياسي بي‌ثمرند و سياست در شكل سنتي كسب قدرت غلبه كرد.

شكل و شمایل فكري، سياسي و فرهنگي چپي كه دوباره از خاكستر خود متولد می‌شود چگونه خواهد بود؟

 من به چپي باور دارم كه دو قرن تاريخ خود را بپذیرد و در عين حال به صورت انتقادی از گذشته خود بگسلد. بايد هسته رهايي‌بخش اين تجربه‌ها را نجات دهيم. چپ براي اینکه دوباره متولد شود نیاز دارد به اتوپياهاي جديد كه فقط می‌تواند از اعماق جامعه برخيزد.

آيا دلیلی می‌بینید كساني كه خود را چپ مي‌دانند اميدوار باشند؟

البته! من اصلا اهل کناره‌گیری نيستم. ما در یک عصر گذار بسر می‌بریم كه خود را دائمي جا می‌زند. جهان قرن بيستم مرزهای ژئوپلیتيكی و ايدئولوژيكی را تثبيت کرده بود، ولی خصلت عصر ما ابهام و مرزهاي مغشوش در همه حیطه‌هاست. از این جهت از يك چيز مطمئنم. چپ قرن بيست‌و‌يكم ضد‌سرمايه‌داري خواهد بود. چپ قرن بيست‌و‌يكم نظام اقتصادي–اجتماعي مسلط را كه در حال مصرف سياره زمين است از ریشه زیر سؤال می‌برد. آيا اين چپ آتی خود را كمونيست، سوسياليست يا آنارشيست مي‌نامد؟ آيا هنوز خود را «چپ» می‌خواند؟ نمی‌دانیم. اين چپ بايد تجربه‌هاي سال‌هاي اخير را تلفيق كند و اميدهاي جديدي بپرورد. عناصر پراكنده بسياري هنوز شكل نگرفته‌اند. فعلا بايد با این جريان همراه شویم.

منبع: ورسو

نقل مطالب با ذکر نشانی سایت مجاز است.