مفهوم «انقلاب» و امر «مدرن»

الیور دابلیو هلمز، ترجمه: صالح نجفی

دریافت فایل مقاله

 

 

انقلاب فرانسه مفهوم مدرن «انقلاب» را روشن ساخت، مفهومی که جزء ویژگی‌های تفکر اروپایی پس از قرن 18 بود. تا پیش از قرن 18، برای تفسیر و روایت رویدادهای تاریخی از دو مقوله طبیعی در ارتباط با زمان تاریخی استفاده می‌کردند: یکی گردش اجرام سماوی (ستاره‌ها و سیاره‌ها) و دوم توالی طبیعی حاکمان و خاندان‌ها یا سلسله‌های شاهان. نمایان‌شدن زمانی که فقط تابع تاریخ باشد محصول تأملی فلسفی بر خواص زمان تاریخی بر مبنای تجربه 1789 بود. از زمان انقلاب فرانسه، به نظر می‌رسید تجربه شتاب زمان تاریخی گوی سبقت را از همه تجربه‌های قبلی ربوده است.

واژه «انقلاب» دلالت‌های مختلفی یافته: هم ناآرامی اجتماعی یا جنگ داخلی هم دگرگونی‌های بلندمدت در واقعیت هر روزه. این کلمه قلمرو وسیعی را زیرپا گذاشته: هم طغیان‌های خونبار سیاسی و اجتماعی [upheaval اصطلاحی در زمین‌شناسی است: خیز یا بالاآمدگی یک جزء از پوسته زمین] هم آخرین یافته‌های علمی بر اثر نوآوری در این حوزه. مفهوم «انقلاب» دلالت ضمنی دارد به برداشت تاریخی ما از «مدرنیته». پس در اين مقاله مي‌كوشيم رد میراث این مفهوم را دنبال کنیم، پیش از و در خلال مراحل اولیه انقلاب فرانسه: با اين هدف كه ببینیم کدام ویژگی‌های تمایزبخش‌اند که این مفهوم را مدرن می‌سازند.

واژه «انقلاب» ریشه لاتینی دارد و دو معنای ضمنی مهم را افاده می‌کند: تغییر ناشی از حرکت و جابجاشدن یک شیء، و حرکتی که به مبدأ خود برمی‌گردد. در طول قرن 16، واژه انقلاب رواج عام یافت، در توصیف و تبیین حرکات اجرام سماوی. وقتی کپرنیکوس نظریه‌های علمی‌اش را منتشر کرد و جدول‌های محاسبه حرکات سیاره‌ها و ستاره‌ها را شرح و بسط داد، در رساله‌اي با عنوان «انقلابات فلكي» در 1543، واژه «انقلابات» و واژه "revolving" (دور زدن، چرخیدن، گشتن) بدل شدند به مقوله‌هایی فنی در اخترشناسی و کیهان‌شناسی برای توصیف حرکت دوَرانی کره زمین، هم حرکت محوری هم حرکت مداری، و همچنین حرکت کُرات سماوی و نسبت زمانی آنها با همدیگر. کارکرد این مقولات در تحلیل و تبیین حرکات دورانی اجرام سماوی سرانجام گسترش یافت و حرکات/جنبش‌های سیاسی را در برگرفت. چرا که تداعی نجومی حرکات «جدید» ستارگان با فعالیت‌های متغیر اجتماعی و سیاسی در سراسر قرن 16 تداعی شایعی بود. حرکت طبیعی در کیهان بازتاب حرکاتی مشابه بر روی زمین بود. طالع‌بینی/ اخترخوانی «قدیم» با اخترشناسی «جدید» به هم آمیختند. بدین‌سان، واژه «انقلاب»، که هم به معنای حرکت بود هم به معنای بازگشت به نقطه شروع حرکت، واژه بسیار مناسبی شد برای مصطلحات سیاسی در باب تغییر حکومت و اعتقاد به نوعی رشد و تحول سیاسی که حالت دورانی و جبری دارد.

واژه «انقلاب» رفته‌رفته به مفهوم‌هایی بنیادی در زبان سیاسی قرن هفدهم شکل داد، خصوصا در سیاق بحث و ارزیابی استلزام‌های نهادی انقلاب پیوریتان‌ها در 1648 و انقلاب شکوهمند در 1688.[*] برای بعضی از نظریه‌پردازان، آشوب‌های سیاسی بازتاب حرکت‌هایی در افلاک‌‌اند: انتقال این مفهوم اخترشناسی به تاریخ سیاست در کار ادوارد هاید، ارل یا کنت کلارندن، دیده می‌شود: «تاریخ طغیان و جنگ‌های داخلی در انگلستان». کلارندن در اين کتاب به نیروهایی اشاره کرد که زیربنای رویدادهای 1660 می‌دانست. کلارندن از این نیروها به عنوان «حرکات این بیست‌سال اخیر» یاد می‌کند که «ناشی از تأثیر و نفوذ شر اختری شیطانی (طالعی نحس) بودند». اگرچه کلارندن آن «اختر شيطاني» يا «طالع نحس» را مسبب آشوب و بلوای 20 ساله می‌دانست، از آن بلوا تجلیل می‌کرد و آن را استعاده یا ترمیمی (restoration) تلقی می‌کرد پس از بازگشت نهایی استوارت‌ها به قدرت. هابز در رویدادهای تاریخی شاهدی مؤید نظریه دوَرانی نویسندگان سیاسی کلاسیک می‌دید. او در «محاوراتی در باب جنگ داخلی فراموش‌نشدنی» می‌گوید: «من در این انقلاب شاهد حرکت دورانی قدرت حاکمه بوده‌ام، به دست دو غاصب، پدر و پسر، از شاه فقید به این پسرش. زیرا ... قدرت از کینگ چارلز اول به پارلمان طویل [که از 1640 تا 1660 فعال بود] انتقال یافت؛ و از آن پارلمان به پارلمان دنباله؛ و از پارلمان دنباله به الیور کرامول؛ و سپس دوباره از ریچارد کرامول به پارلمان دنباله؛ و از آن به پارلمان طویل؛ و از آن به کینگ چارلز دوم، که قدرت در ید او دیر زیاد». بنابراین، غایت و هدف انقلاب 20 ساله در واقع بازگشت سلطنت (استعاده) بود: بازگشت قانون سابق و بازگشت به قانون اساسی حقیقی.

هابز اصل دوَرانی‌بودن را یکی از جنبه‌های ذاتی واژه «انقلاب» شمرد و بدین‌سان زمینه را مهیای نمونه‌های مشابه این کاربرد در کار نظریه‌پردازان کلاسیک ساخت. برای مثال، افلاطون در رساله «تیمائوس» حرف‌هایی می‌زند که نشان می‌دهد نظریه‌پردازان قرن 17 تا حد زیادی از افلاطون سرمشق گرفتند، از گفته‌های او درباره حرکت افلاک و اجرام سماوی:

يك ماه مدت زماني است كه طي آن قمر مدار/دايره خود را به طور كامل مي‌پيمايد و به خورشيد مي‌رسد؛ و يك سال مدت زماني است كه خورشيد مدار/دايره خود را يك بار پيموده است. آدميان، جز عده‌اي قليل، به گردش ساير اجرام سماوي توجه نداشته‌اند؛ ... اين امكان هست كه عدد كامل زمان يك سال كامل را تشكيل دهد و پايان اين سال لحظه‌اي باشد كه هر 8 ستاره با هم گردش دوراني خود را به سر مي‌برند و باز به نقطه‌اي برسند كه گردش را از آن آغاز كرده بودند. و اين دقيقا برابر است با يك بار گردش دوراني هماني كه همواره با خود يكسان مي‌ماند. خلاصه كلام، همه ستارگاني كه فضاي جهان را مي‌پيمايند بدان منظور آفريده شده‌اند كه اين جهان زنده به آن سرمشق زنده كامل كه فقط از طريق تعقل دريافتني است هر چه شبيه‌تر باشد.

این کاربرد مفهوم «انقلاب»، به طریقی مشابه، در مورد رویدادهای تاریخی 1688 مصداق یافت. اخترشناسی «جدید» با «سیاست جدید» متحد می‌شود. جان لاک ماهیت دوَرانی مفهوم «انقلاب» را در «رساله دوم حکومت مدنی» بیان می‌کند وقتی ادعا می‌کند: «کندی و اکراه مردم در ترک قانون‌های اساسی قدیم در جریان بسیاری از انقلاب‌ها که در این پادشاهی، در عصر حاضر و اعصار ماضی، دیده می‌شود کماکان پس از وقفه‌ای ناشی از کوشش‌های بی‌ثمر و بی‌فرجام، ما را به قدرت مشروطه قدیم شاه، اربابان و عوام بازمی‌گرداند.» در 1694، لغت‌نامه آکادمی فرانسه معنای اول واژه انقلاب را «انقلاب» سیارات ذکر کرد. این دلالت به روال متعارف پیکار قانون‌مدار سیاسی مورد نظر لاک ارجاع می‌کرد. انقلاب سیاسی در ضمن به منزله تکرار تصور می‌شد، در پیوند با تکرارپذیری فرم‌های قانونی. در مقابل، ناآرامی و قیام‌های اجتماعی نه انقلاب که طغیان (rebellion) استنباط می‌شدند. معنی اخیر دگرگونی اجتماعی در طول قرن 18 تغییر کرد.

یکی از محصولات مهم در فرانسه که پیشرفت ذهن بشر را از طریق روشنگری برجسته کرد «دایره‌المعارف» شکوهمند فرانسوی بود که در 22 جلد بین سال‌های 1751 و 1777 منتشر شد. «تاریخ مستدل» فکری که در «دایره‌المعارف» ارائه شد به گفتار قرن هجدهم در باب مفهوم انقلاب کمک شایانی کرد.

در مقاله لوئی دو ژوکور درباره «انقلاب» در این «دایره‌المعارف» این واژه دلالت دارد بر «در قاموس سياسي، تغییری چشمگیر که در قواعد حکمرانی یک دولت روی می‌دهد.» این برداشت حاصل بررسی انقلاب‌های انگلستان بود: به نظر نویسنده، در آن انقلاب‌ها تحولات روی‌داده در قوانین اساسی سیاسی متضمن معانی ضمنی این واژه بودند. به گفته او، «بعيد است دولتي سياسي بتوان يافت كه كم و بيش در معرض انقلابات نبوده باشد.» در ادامه مي‌نويسد:

بريتانياي كبير انقلاب‌هاي فراواني از سر گذرانده است، به ويژه انگليسي‌ها اين نام را به انقلاب 1688 اختصاص داده‌اند كه در آن ويليام سوم، شاهزاده اُرنج، به جاي پدر زنش، جيمز استوارت، به تخت شاهي رسيد. سوءتدبير كينگ جيمز، به گفته لرد بالينبروك، وقوع انقلاب را ضروري كرد و آن را عملي و شدني نمود؛ ولي اين سوءتدبير، به انضمام بی‌کفایتی همه رهبران قبلي، ريشه در تعلق خاطر كوركورانه ايشان به پاپ اعظم و شهزاده‌هاي مستبد داشت كه موجب می‌شد گوش شنوایی برای هیچ هشداری نداشته باشند. اين تعلق خاطر با تبعيد خانواده سلطنتي آغاز شد؛ اين تبعيد با غصب قدرت به دست كرامول آغاز شد؛ و غصب كرامول به واسطه شورشي قبلي ميسر شده بود، و بدون ريشه داشتن در مناسباتي با آزادي آغاز نشد اما بدون هيچ مستمسك معتبري در رابطه با دين پا گرفت.

دالامبر در مقاله «در مدح مونتسكيو» اصل سياسي دوَراني‌بودن را از قلمرو ملت-دولت‌ها به قلمرو امپراتوري‌ها تسري داد. دالامبر در بحث خود راجع به «سياست معقول» مونتسكيو و تحليل تاريخي نظام‌مند «علتِ» «عظمت» و «انحطاط» تمدن‌هاي رومي بر اهميت اين اصل تاكيد نهاد: «امپراتوري‌ها، درست همانند انسان‌ها، بايد رشد كنند، فرسوده شوند، و بميرند؛ اما اين انقلاب ضروري غالبا علل پنهاني دارد كه غبار و مه غليظ زمان از چشم ما نهان مي‌دارد، و راز كوچك‌بودن ظاهري آنها حتي گاهي بر چشمان بعضي معاصران حجاب كشيده؛ در اين مورد هيچ چيز به اندازه تاريخ باستان به تاريخ مدرن شباهت ندارد.»

دیوید هیوم در بحثی مرتبط راجع به اینکه چرا سلطنت مطلقه را به سایر شکل‌های حکومت ترجیح می‌دهد می‌نویسد: «مشهور است که هر حکومتی باید به دوره زوال برسد و مرگ به همان  اندازه که برای جسم حیوان‌ها ناگزیر است برای جسم‌های سیاسی هم ناگزیر است.» بنا به این تقریرها و تحلیل‌ها، عالم سیاست که «انقلاب» در متن آن روی می‌داد جهانی منظم و تکراری و پیرو اصولی قانونمند بود. استعاره طبیعت‌گرایانه «انقلاب» سیاسی مبتنی بر این عقیده بود که زمان تاریخی کیفیتی متحدالشکل دارد و زمان تاریخی هم در خود محاط است هم تکرارپذیر. در مفهوم فراتاریخی انقلاب جا برای هر موضع سياسي بود.

در طی قرن 18 دو اصطلاح «انقلاب» و «جنگ داخلی» نه مفهوم‌هایی مترادف بودند و نه مفهوم‌هایی مانعه‌الجمع. جنگ داخلی دلالت داشت به آن رویدادهای خونباری که در آنها القاب قانونی از فرونشستن نزاع مشتق می‌شد؛ این القاب قانونی هم در جریان پیکارهای انضمامی تقابلی رفع‌ناشدنی پدید می‌آوردند، و معترض سیاسی را شخصی شورشی و طاغی علیه قانون می‌خواندند. انقلاب که ابتدا تعبیری فراتاریخی و مرتبط با عوامل طبیعی بود آگاهانه به صورت استعاره‌ای درآمد برای رویدادهای سیاسی درازمدت یا به‌ویژه ناگهانی. در این معنی، واژه انقلاب به طور طبیعی حاوی عناصری از جنگ داخلی بود.

انقلاب شکوهمند 1688 نشان داده بود که چگونه امکان سرنگون‌کردن سلطنتی غیرمردمی و نامحبوب، بدون خون و خونریزی، و جایگزین‌کردن آن با فرم پارلمانی حکومت وجود دارد. سابق بر آن، جنگ‌های داخلی «خونبار» بودند. ولتر با لحنی ستایش‌آمیز می‌گوید: «انقلابی در بریتانیای کبیر روی داد، بر خلاف دیگر کشورها که فقط شاهد شورش‌ها و جنگ‌های داخلی خونبار بی‌حاصل بودند.» بدین‌قرار، از چند جهت، «جنگ داخلی» دلالت ضمنی یافت بر دور خود چرخ‌زدنی بی‌معنی که انقلاب می‌کوشید با توجه به آن عصری جدید را آغاز کند.

دالامبر در مقاله خود با عنوان «اكسپريمنتال» تفسيري فلسفي از فرايند تاريخ ارائه کرد كه در آن مفهوم نسل محوريت يافت. در این تفسیر، «انقلاب» اساسي در علم مرهون دستاورد نيوتن در حوزه معارف علمي بود. اين تلقی از «انقلاب» به فرايند شکل‌گیری نسل‌هاي متوالي، هریک بر اساس قبلی، اشاره داشت و در تضاد آشكار بود با تلقی او در مقاله‌اش درباره انقلاب. معناي اخير انقلاب بر حسب نظريه كلاسيك علم هندسه و نجوم درك مي‌شد: «حركت شكلي مسطح كه حول محوري بي‌حركت مي‌گردد [مفهوم هندسی] و به عنوان دوره يا گردش يك سياره، ستاره‌اي دنباله‌دار [مفهوم نجومی]....يعني پيشروي انقلاب از لحظه‌اي كه نقطه‌اي را ترك مي‌كند تا لحظه‌اي كه به همان نقطه باز مي‌گردد.» مقاله دالامبر اظهار مي‌داشت كه وقتي پي و شالوده يك انقلاب را ريخته باشند، نسل بعدي همواره مسير آن را كامل مي‌كند. انقلاب فرانسه 1789 در حکم تشکیل نسل بعدي بود. بدين سان مفهوم «انقلاب» چرخشي «مدرن» يافت.

پس از 1789، مفهوم «انقلاب» فراتاریخی شد، به‌طور کامل از خاستگاه طبیعت‌گرایانه‌اش کنده شد و بدین‌ترتیب موظف شد تجربه‌های عظیم و تحول‌آفرینی را که در تاریخ تکرار می‌شوند منظم سازد. بدین‌شیوه، انقلاب فرانسه معنایی استعلایی یافت و یکی از اصول تنظيم‌كننده شناخت و کنش‌های بشری گردید كه به جريان انقلاب كشيده مي‌شوند. از این لحظه تاریخی به بعد، فرایند انقلاب با نوعی آگاهی همراه شد که هم مشروط به انقلاب بود و هم از آن تأثیر می‌پذیرفت و بر آن تأثیر می‌گذاشت. همه ویژگی‌های بعدی مفهوم مدرن انقلاب از این پس‌زمینه فراتاریخی مایه گرفتند.

انقلاب 1789 فرانسه از اصل «آزادی» حمایت کرد که قرار بود جهان را در جریان روشن‌ساختنش تغییر دهد و قرار بود به امید ارائه زیرساخت‌های نو همه زیرساخت‌های اجتماعی قدیم را تخریب کند. مجمع ملی بنیادهایی مدنی و سیاسی طراحی کرد تا «ملت جدید» را برپایه آنها بنا کند، و ایده‌های آزادی، برابری و حقوق افراد پیوسته موضوع بحث و جدل بودند. میرابو، روبسپیر و کندرسه پا پیش نهادند و باب بحث از اصول قانون اساسی جدید را گشودند، و پیشگام ربط‌دادن استلزام‌های همه‌شمول «اعلامیه حقوق انسان و حقوق شهروند» به مسائل مربوط به رهایی یهودیان و رهایی بردگان شدند. ملت فرانسه، به میانجی این اصول، مثل چراغ دریایی هادی دیگر ملت‌ها شد.

ميرابو در نشريه خودش، كوريه دو پروانس، در 1792 اعلام كرد اعلاميه حقوق انسان‌ها به عنوان مبنايي بنيادين براي قانون اساسي آينده به همان ترتيب كه در فرانسه كاربرد خواهد داشت در مستعمره‌ها هم پياده خواهد شد: «مجمع ملي، پس از آنكه اصول ‍[قانون آينده] را تمام و كمال بيان كرد عادلانه‌ترين و مشروع‌ترين پيامدهايش را  انكار نخواهد كرد... حرف مجمع ملي اين خواهد بود كه ... چه در فرانسه چه در تمام كشورهاي تابع قانون فرانسه هيچ انساني به جز انسان‌هاي آزاد در كار نخواهد بود؛ انسان‌ها با هم برابرند».

روبسپير، در دهم مه 1793، در يكی از سخنرانی‌های مشهورش درباره قانون اساسی انقلابی، اعلام كرد:

انسان آزاد و شاد به دنيا مي‌آيد اما همه جا بنده و ناشاد است. هدف جامعه حفظ حقوق انسان و كمال وجود اوست اما همه‌جا جامعه او را خوار و و به او ظلم مي‌كند. وقت آن رسيده كه تك‌تك‌مان تقدير حقيقي او را محقق سازيم. پيشرفت عقل بشر زمينه اين انقلاب عظيم را فراهم ساخته، و وظيفه شتاب بخشيدن بدان به ويژه به شما محول شده است.

يك ماه بعد، كندرسه، در يك سخنرانی ديگر در مجمع قانون‌گذاري، رسالت مشابهي را مطرح كرد: «كلمه انقلابي فقط به آن انقلاب‌هايي اطلاق مي‌شود كه آزادي را هدف خويش قرار دهند.. قانون انقلابي قانوني است كه هدفش حفظ اين انقلاب و شتاب‌بخشيدن يا نظم‌دادن به حركت آن باشد.» از طريق اين استدلال‌ها، ايده آزادي و نقش عامليت انسان در شتاب‌بخشيدن به تحقق آن تركب شدند و انقلاب را به معناي تقويم و تأسيس «آغازهاي نو» مطرح كردند. 

برای روبسپیر و کندرسه، شتاب‌بخشیدن به زمان تاریخی جزو تکالیف انسان‌هایی است که به جانب عصری پیش می‌روند که در آن آزادی و سعادت خواهد بود، آینده زرین. تأکید روبسپیر و کندرسه، هر دو، خطاب به شهروندان فرانسوی درباره ضرورت شتاب‌بخشیدن به حرکت انقلابی فرانسه به قصد تسريع تحقق آزادی نشان از سکولارشدن آرزو و امید معادی دارد.

از منظر تاریخ‌نگاری، ما به جایی رسیده‌ایم که تاریخ غرب را در قالب سه مقوله باستان و وسطی و مدرن دوره‌بندی می‌کنیم. انقلاب فرانسه در 1789 آغازگر عصر مدرن و منادی سه اصل اراده عقلانی، رهایی انسان‌ها، و تحقق نفس بود. انقلاب فرانسه جلوه‌ای از آگاهی عصری بود که خود را در نسبت با جهان قدیم شکل داد و از این طریق دیدگاهی درباره خود پرداخت که به موجب آن این عصر پیامد گذار از «قدیم» به «جدید» بود. انقلابیون با خودآگاهی گسستی عمدی از رژیم قدیم، از گذشته، و فرم‌های جدیدی برای بیان عقاید خویش خلق کردند، در اعلامیه‌های حقوق، بیانیه‌های حاوی اصول، و تدوین قوانین اصلاح امور. از آن پس، گذار از «قدیم» به «جدید»، از انقلاب سیاسی به انقلاب اجتماعی، دلالت بر مفهوم مدرن انقلاب کرده است. این عقیده که هدف نهایی یک انقلاب سیاسی باید رهایی نوع بشر و بدین‌سان تغییر ساختار جامعه باشد در اواخر قرن 18 عقیده‌ای نو بود. همین که اعلامیه حقوق انسان و شهروند، در 1789 و 1793، با آمال و آرزوهای رادیکال انقلاب فرانسه برای برچیدن بساط همه فرم‌های بردگی و استثمار انسان‌ها همسو شد، بیشتر اصلاح‌های مربوط به قانونگذاری به نام آزادی، برابری یا هر دو تحقق یافتند. «انقلاب»، از طریق این تلقی، به لحاظ مکانی، مستلزم انقلابی جهانی بود و به لحاظ زمانی مستلزم این شد که آن انقلاب دائمی یا همیشگی شود تا هدف انقلاب حاصل شود. روبسپیر می‌نویسد:

طبیعت به ما می‌گوید انسان برای آزادی متولد می‌شود، و تجربه‌های قرون و اعصار به ما نشان می‌دهد که انسان برده است. حقوق او در قلبش نوشته شده و تحقیرش در تاریخ ... جهان تغییر کرده؛ باید بیش از این تغییر کند ... همه چیز در نظم مادی تغییر کرده، همه چیز باید در نظم اخلاقی و سیاسی تغییر کند. نیمی از انقلاب جهانی انجام شده، نیم دیگرش باید تکمیل شود.

تفصیل این اصول باعث شد دولت انقلابی اعلام کند «انقلاب فرانسه جنگ آزادی با دشمنان آزادی است». این جمله ناظر بود به استلزامِ کلی و جهان‌روای انقلاب مداومی که بر پایه ایده آزادی استوار بود: انقلابی که غایت خود را آزادی انسان‌ها گرفته است منادی آغاز عصری جدید است که پذیرای «افرادی جدید» خواهد بود. این ایده «مدرن» آزادی آغازگر میراث جدیدی برای مفهوم انقلاب بود.

 

منبع:

The Concept of “Revolution” and the “Modern”, Oliver W. Holmes

 

[*] اشاره به سلسله‌ای از درگیری‌های مسلحانه و توطئه‌چینی‌های سیاسی بین پارلمان‌خواهان (Roundheads) و سلطنت‌طلبان (Cavaliers) بر سر شیوه حكومت‌داری در انگلستان. این وقایع را در كل با عنوان جنگ داخلی انگلستان (1651-1642) می‌شناسند. جنگ اول از 1642 تا 1646 و جنگ دوم از 1648 تا 1649. طرفداران كینگ چارلز اول با طرفداران پارلمان دنباله (Rump) در افتادند، پارلمانی كه پس از تصفیه نمایندگان به وسیله شخصی به نام سرهنگ پراید با 60 نماینده باقی‌مانده چارلز اول پادشاه آن كشور را به محاكمه كشید و حكم به اعدام او داد: 30 ژانویه 1649. سرانجام كرامول این پارلمان را منحل كرد. در تاریخ انگلستان، انقلاب شكوهمند به حوادث سال‌های9- 1688 اطلاق می‌شود كه به بركناری جیمز دوم و سلطنت ویلیام و مری انجامید.

هانا آرنت: «بدین ترتیب، نخستین‌بار این كلمه در 1660 پس از سرنگونی «پارلمان دنباله» و بازگشت رژیم پادشاهی به كار می‌رود نه هنگامی كه آنچه ما «انقلاب» می‌خوانیم در انگلستان حادث می‌شود و كرامول به نخستین دیكتاتوری انقلابی می‌رسد... عجب اینجاست كه «انقلاب شكوهمند»، موجب شد لفظ «انقلاب» به طور قطعی وارد زبان سیاست و تاریخ شود ولی هیچ‌كس این رویداد را انقلاب نمی‌دانست و همه آن را «بازگشت» حقانیت و مجد پیشین به قدرت سلطنتی تلقی می‌كردند. (انقلاب، ترجمه عزت‌اله فولادوند، صص 58-59)

نقل مطالب با ذکر نشانی سایت مجاز است.