آیا زمان مناسب پوپوليسم چپ فرا رسيده است

گفت‌و‌گو با شانتال موف درباره كتاب «در دفاع از پوپوليسم چپ»-ترجمه: علی سالم

دریافت فایل مقاله

 

 

 

    در سال‌های اخیر، پوپولیسم به عنوان یک پدیده اجتماعی و سیاسی فراگیر، چهره بسیاری از کشورها را دگرگون کرده و سیاستمداران پوپولیست و اغلب دست‌‌راستی را پیروز انتخابات کرده است. شانتال موف، نظریه‌پرداز و استاد فلسفه سیاسی اهل بلژیک، در آخرین کتاب خود، «در دفاع از پوپولیسم چپ»، معتقد است در «لحظه‌ای پوپولیستی» به سر می‌بریم که بر اثر بحران در هژمونی نولیبرال پدید آمده است. او پوپولیسم را بر خلاف معنای تحقیرآمیزش در رسانه‌ها، روشی از سیاست‌ورزی می‌داند که در راستای یک استراتژی سوسیالیستی می‌تواند امکانی برای تعمیق دموکراسی و دفاع از منافع اکثریت مردم در برابر الیگارشی حاکم باشد. در گفت‌و‌گوی زیر که پس از انتشار این کتاب در سال 2018 انجام شده، موف به توصیف رئوس کلی کتاب و وضعیت جنبش‌ها و احزاب پوپولیست چپ در اروپای غربی می‌پردازد.

***

  • مايكل كالدربانك: چرا همانطور كه عنوان كتاب‌تان نشان می‌دهد گمان مي‌كنيد الان وقت «دفاع از پوپوليسم چپ» است؟

 شانتال موف: در حال حاضر ما در جوامع پسادموكراتيك زندگي مي‌كنيم. اين موضوع در وهله نخست به علت محوشدن خطوط بين چپ و راست است، وضعيتي كه من آن را «پساسياسي» مي‌نامم. اين وضعيت ناشي از اين است كه احزاب سوسيال دموكراتيك  پذیرفته‌اند هيچ بديلي براي جهاني‌سازي نوليبرال وجود ندارد. شهرونداني كه مي‌روند راي مي‌دهند حق انتخابي ندارند چون تفاوت بنياديني بين برنامه‌هاي راست ميانه‌رو و چپ ميانه‌رو وجود ندارد. 

 در ضمن جوامع ما روزبه‌روز بیشتر جرگه‌سالار می‌شوند، به اين معنا كه شاهد شكافي فزاينده بين گروه كوچكي از مردم بسيار ثروتمند و بقيه جمعيت هستيم. نكته جديد اين است كه با اعمال سياست خصوصي‌سازي و به ويژه رياضتي، پديده فقيرسازي و بي‌ثبات‌سازي طبقه متوسط رخ داده كه امروز عميقا متاثر از سياست‌هاي نوليبرال است. اين موضوع شكل‌گيري جنبش‌هاي مقاومت را در برابر اجماع راست و چپ میانه‌رو توضيح مي‌دهد.    

ويژگي آنچه من «لحظه پوپوليستي» مي‌نامم افزايش مقاومت در برابر این وضعيت پسادموكراتيك است. اين مقاومت‌ها خود را به  شکل‌های مختلفی نشان می‌دهند که لزوما مترقي  نیستند. به يك معنا، همه اين مقاومت‌ها بيان «مطالبات دموكراتيك» هستند - مطالبه دموكراسي بيشتر، مطالبه حق اظهار نظر مردم. ولي اين مطالبات  ممکن است در قالب‌های بيگانه‌هراسانه  بیان شوند. به همين دليل شاهد گسترش پوپوليسم دست‌راستي هستيم كه ادعا مي‌كند «مشكل از مهاجران است». ولی اين مطالبات مي‌توانند در قالب‌های مترقي‌تر، در قالب فراخواني براي گسترش و راديكال‌كردن دموكراسي، بيان شوند. به همين دليل من از «پوپوليسم چپ» حرف مي‌زنم.  

در كتاب «درباره امر سياسي» كه در سال 2015 منتشر شد، هنگام بررسي پديده پساسياست، استدلال كردم كه رويكرد «راه سوم» نشان‌دهنده پيشرفت دموكراسي نیست، و فقدان بحثي «آگونيستي» بين بديل‌هاي مختلف خطري براي دموكراسي و بستري براي رشد پوپوليسم دست‌راستي ايجاد مي‌كند.

اين تصور كه سياست درباره سازش و اجماع است قطعا دريافتي اشتباه از سياست است. سياست دموكراتيك بايد جانب‌دار باشند و به مرزكشي بين چپ و راست نياز دارد. بدون بحثي آگونيستي درباره بديل‌هاي  پیش رو دموکراسی نداریم.

  •  هواداران پوپوليسم چپ  چه کسانی هستند و بر چه مبنایی گرد هم می‌آیند؟   

امروزه نسبت به سابق بخش‌هاي بیشتری از جامعه تحت تاثير جهاني‌سازي نوليبرال و شيوه جديد تنظيم سرمايه‌داري قرار گرفته‌اند. در دوران فورديسم شما عمدتا در صورتی متاثر از شرايط بوديد که در يك كارخانه كار مي‌كرديد. اما با گسترش سرمايه‌داري مالي، و آنچه گاه زيست‌سياست ناميده مي‌شود، همه ما تحت تاثير قرار مي‌گيريم چون جنبه‌هاي زيادي از زندگي‌مان امروز تحت كنترل سرمايه‌داري است. البته اين نكته‌اي منفي است، اما در عين حال مي‌تواند يك فرصت محسوب شود، چون به اين معني است كه تعداد بيشتري از مردم مي‌توانند با پروژه راديكال‌كردن دموكراسي همراه شوند، نه فقط طبقه كارگر بلکه بخش‌هاي بسيار مهمي از طبقه متوسط.  

مرزكشي سياست چپ سنتي بر اساس طبقه ترسيم شده بود. طبقه كارگر يا پرولتاريا در مقابل بورژوازي قرار داشت. امروز، با توجه به تحول جامعه، ديگر نمي‌توان به اين شيوه مرزكشي كرد.

يك سري مطالبات دموكراتيك وجود دارد كه نمي‌توان در چارچوب طبقه سراغ آنها رفت، مثلا  باید به مطالبات فمينيستی، مخالفت با نژادپرستي، جنبش همجنس‌گرايي و بوم‌شناسي بپردازیم. اين‌ها مطالباتي است كه با تقابل سنتي بين طبقه كارگر و بورژوازي  نمی‌خواند. ما بايد به شيوه‌اي پوپوليستي مرزكشي كنيم که نقطه تقاطع مطالبات مختلف است، يعني بر اساس تقابل «مردم» در مقابل «اليگارشي». بخش‌هاي زيادي از جامعه مي‌توانند با پروژه مخالفت با نوليبرالیسم همراهي كنند و باید آنها را با هم متحد کنیم و يك «مردم» بسازیم: یک اراده جمعي. مرزكشي سياسي نمي‌تواند با تاكيد صرف بر پايه طبقاتي ايجاد شود. اين حرف به اين معنا نيست كه دست از مطالبات طبقه كارگر  برداریم بلکه بايد آنها را با سایر مطالبات دموكراتيك  هماهنگ کنیم. اين مشخصه اصلي پوپوليسم چپ و تفاوت اصلي آن با مرزكشي براساس طبقه است. 

براي ساختن یک «مردم» بايد ببینیم چه چیزی آنها را به سوی کنش سیاسی سوق می‌دهد. مثلا، چرا مردم به برخی شكل‌هاي انقياد واكنش نشان مي‌دهند؟ چرا مدعي بي‌عدالتي‌اند؟ به گمان من ايده برابري، ايده عدالت اجتماعي، و ايده حاكميت مردمي ارزش‌هاي بنيادين در مخيله اجتماع دموكراتيك‌اند. به اين روش شهروندان دموكراتيك به صورت سياسي قوام مي‌يابند و در فعالیت‌های اجتماعی مشارکت می‌کنند. بنابراين وقتي احساس مي‌كنند اين  چیزها از آنها دريغ شده، شكل‌هاي مختلفي از مقاومت بروز مي‌دهند. از نظر من چيزي كه مردم را به فعالیت سياسی  سوق می‌دهد مطالبه برابري و دموكراسي است.

به همین دلیل ما اکنون شاهد مقاومت‌های زيادي در برابر پسادموکراسی هستیم. یکی از شعارهای جنبش خشمگینان اسپانیا این بود: «ما یک رای داده‌ایم ولی صدایی نداریم.» امروز مردم زیادی احساس می‌کنند صدا ندارند و از حق اظهار نظر محروم شده‌اند. این ایده اصلی «لحظه پوپولیستی» است و بايد به مطالباتي كه ريشه آن مقاومت‌هايند پاسخي مترقي داد.

به جای اينكه پوپولیسم دست راستی را بیان مطالباتی تلقي كنيم که  مبنای نژادپرستي و تبعيض جنسي دارند بايد آنها را بیان خواست دموكراسي و حق اظهار نظر قلمداد كنيم. این  قضیه در مورد برگزیت در بریتانیا هم صادق است. مردم زیادی به برگزیت رای دادند نه  چون بیگانه‌هراس بودند، بلکه چون احساس کردند دستگاه حاکم دغدغه‌هایشان را به حساب نمی‌آورد.

این مطالبات در راستاي دموکراسی‌اند اما در قالبی ریخته می‌شوند که دموکراسی را محدود می‌کنند - یعنی بازیابی دموکراسی ولي فقط برای گروه کوچکی از مردم و  شهروندان. کار دشوار پيش روی ما این است كه آنها را در قالبی بریزیم که دموکراسی را  تقویت و رادیکال کنند. از نظر من مسأله این است که کدام نوع از پوپولیسم مي‌تواند هژمونی پیدا کند و به این مطالبات پاسخ دهد. مطمئنم تنها روش مقابله با پوپولیسم دست‌راستی گسترش شکلی از پوپولیسم دست چپی است. این پوپولیسم تنوع مقاومت‌ها را علیه پسادموکراسی در نظر می‌گیرد و آنها را در قالبی می‌ریزد که منجر به تائید دوباره و گسترش ارزش‌های دموکراتیک شود.

در فرانسه، برخی چپ‌گرایان می‌گویند: «ما نباید با مردمی که به مارین لوپن رای دادند حتی صحبت کنیم، چون آنها اساسا فاشیست هستند و نمی‌توانند اصلاح شوند.» من کاملا مخالفم. مشخص است که بسیاری از افرادي که در فرانسه به مارین لوپن رای دادند قبلا به حزب کمونیست رای می‌دادند. سوسیال دموکرات‌ها آنها را كنار گذاشته‌اند و لوپن تنها کسی بود که می‌گفت «من نگرانی‌های شما را درک می‌کنم»، اما با افزودن این حرف كه « عامل این وضع مهاجرانند.» خوشبختانه کم‌کم اوضاع تغییر کرده چون فعالان سیاسی حزب «فرانسه شکست‌ناپذیر» [حزب ژان-لوک ملانشون که اغلب پوپولیست چپ به شمار مي‌آيد] به حوزههای انتخابيه‌اي می‌روند که به مارین لوپن رای می‌دهند تا با آنها بحث کنند.

در انتخابات اخیر جالب توجه بود كه در چند شهر مهم مثل مارسی، ملانشون در چند حوزه انتخابیه‌ای که قبلا به مارین لوپن رای داده بودند اول شد. همین قضیه در آميان در مورد فرانسوا روفن اتفاق افتاد که در جایی برنده انتخابات شد که جزو سنگرهاي هميشگي جبهه ملی است. بنابراین كساني که در فرانسه می‌گویند «مردمی که به مارین لوپن رای دادند هرگز به ژان-لوک ملانشون رای نمی‌دهند» مسلما اشتباه می‌کنند. من این حرف را در مورد بریتانیا هم شنیدهام، 16 درصد از مردمی که به «UKIP» (حزب استقلال پادشاهی متحد) رای دادهاند در انتخابات قبلی به کوربین رای داده بودند.

این موضوع نشان میدهد که مطالبات طبقه کارگر لزوما مترقی یا بیگانههراسانه نیست: بستگی دارد آنها را در چه قالبی بیان کنیم. پوپولیسم دستراستی این مطالبات را در قالب بیگانههراسانه می‌ریزد، و کار دشوار پوپولیسم چپ این است که  راه‌های متفاوتی برای بیان این مطالبات پیشنهاد کند.

  • در حالي‌كه امروز بيشتر آدم‌ها ديگر با چپ احساس نزدیکی نمی‌کنند چرا بايد خواستار پوپولیسم «چپ» بود؟

اولا می‌خواهم روشن کنم که وقتی من از پوپولیسم چپ حرف می‌زنم به  یک مقوله تحلیلی اشاره می‌کنم. حرف من اين نيست كه شما بروید بيرون و جار بزنید: «ما پوپولیست‌های چپ هستیم.» وقتی می‌گویم می‌توان مقوله پوپولیسم چپ را برای حزب «فرانسه تسلیم‌ناپذیر»، یا کوربین، یا پودموس به کار برد، منظورم اين است که آنها احزابی‌اند که استراتژی سیاسی‌شان را می‌توان استراتژی پوپولیستی چپ تعریف کرد. یعنی آنها اينگونه مرزكشي می‌كنند. آنها می‌خواهند با ساختن یک «مردم» در مقابل «الیگارشی» جنبشي  مردمی پدید بیاورند اما این به این معنی نیست که خودشان را «پوپولیست چپ» بنامند.  مثلا، حزب فرانسه تسلیم‌ناپذیر به معنی فرانسه‌ای است که در برابر فشارها سر خم نمی‌کند، فکر می‌کنم نامي عالی است که می‌تواند مبارزات مختلفی را متحد کند.

درست است که امروز «چپ» برای بسياري از مردم معناي ضمني منفی دارد. مثلا در اسپانیا می‌گویند ایده چپ بیش از حد بی‌اعتبار شده چون وقتی شما از چپ حرف می‌زنید، مردم یاد سوسیال دموکرات‌های خائن می‌افتند. در فرانسه هم همین طور است: وقتی از چپ حرف می‌زنید  خیلی‌ها  بدشان می‌آید چون فکر می‌کنند چپ یعنی فرانسوا اولاند. دلیل دیگر دست کشیدن از این اصطلاح این است که چپ نمایانگر تقاطع مطالبات مختلف نیست آن‌طور که در استراتژی پوپولیستی  به چشم می‌خورد. همانطور كه پودموس می‌گوید: «ما می‌خواهیم با مردمی که خودشان را چپ محسوب نمی‌کنند هم صحبت کنیم.» من این نگرانی‌ها را می‌فهمم و به این دلیل تصریح می‌کنم که مرزكشي چپ-راست نباید  به سبک سنتی انجام شود.

اما معنای دیگری از چپ وجود دارد که بيشتر وجه ارزش‌مدارانه دارد. چپ از ارزش‌های خاصی حرف می‌زند: عدالت اجتماعی، حاكمیت مردمی، برابری. من فكر مي‌كنم  بايد از این ارزش‌ها دفاع كرد و به این معناست که از پوپولیسم «چپ» حرف می‌زنم. به نظرم  صحبت از «پوپولیسم ترقی‌خواه» کافی نیست. در فرانسه، مکرون واژه «مترقی» را مصادره کرده. «پوپولیسم دموکراتیک» هم مناسب نیست. ما به اصطلاحي نیاز داریم که به جنگ تصورات سابق برود. به نظر من صحبت از «پوپولیسم چپ» به ما مجال برپايي مجدد مبارزه‌اي آگونیستی بین چپ و راست را به روشي پوپولیستی می‌دهد.

  • به نظر شما حزب كارگر كوربين چگونه توانسته از  زوال فراگیر سوسيال دموكراسي اروپايي در فضاي پسادموكراتيك اجتناب كند؟

حزب کارگر کوربین حزبي سوسیال دموکرات است که  دارد پوست می‌اندازد و خود را با استراتژی پوپولیستی چپ سازگار می‌کند.  به همین دلیل توانسته از زوال فراگیر سوسیال دموکراسی اجتناب کند، نه اینکه سوسیال دموکراسی به یک‌باره خودش را بازسازی کرده باشد. حزب کوربین حزب بلر نیست. تلاشي آشکار براي بريدن از پساسياست دوره بلر به چشم می‌خورد.

چيزي كه در مورد بريتانيا مهم است این است که هدف كوربين و سازمان مومنتوم (جنبش مردمی حامی کوربین که در 2015 شکل گرفت) دگرگون‌کردن حزب كارگر و حرکت به سمت جنبشي مردمی است. استراتژي چپ پوپوليستي به مرزكشي نياز دارد، و اين چيزي است كه مانيفست اخير حزب با عنوان «در دفاع از خیل مردم نه در دفاع از معدودی انگشت‌شمار» انجام داده است. من فكر مي‌كنم واقعا جالب توجه است كه چنين شعاري را قبلا بلر می‌گفت مبادا از سوسياليسم نامی ببرد. حامیان کوربین این شعار را پس گرفتند و تغییرش دادند تا مرزي آگونيستي بين «اكثريت» و «اقليت» بکشند، بین مردم و اليگارشي.

  • پوپوليسم چپ با دسته‌بندي‌هاي سياسي موجود در چپ چه ارتباطي دارد؟    

در کل مي‌توانيم بین سه نوع چپ فرق بگذاریم. يكي «اصلاح‌طلبي محض » سوسيال-ليبرال‌هاست،‌كه پذیرفته‌اند هيچ بديلي براي جهاني‌سازي نوليبرال وجود ندارد و فكر مي‌كنند تنها كاري كه مي‌توانند انجام دهند اصلاحات جزئي نظام موجود بدون به چالش كشيدن هژموني متداول است. در سمت مقابل، شما چپ انقلابي را داريد كه مي‌گويد: «ما بايد گسستي كامل از نهادهاي دموكراسي ليبرال ايجاد كنيم.» آنها معتقدند كه دولت را نمي‌توان دگرگون کرد و بايد بساط آن را برچید. نسخه ديگری از چپ انقلابی از استراتژي «ترك» نهادهاي سنتي يا «خروج جمعي» از آنها دفاع مي‌كند.

سپس به چپي مي‌رسيم كه مدافع سياست «اصلاح‌طلبي راديكال» است. یعنی سياست اجرای «اصلاحات غيراصلاح‌طلبانه» - اصلاحاتي كه اثري شديد بر دگرگوني عميق در روابط قدرت موجود دارد. اين چپ نهادهاي كليدي دموكراسي متکثر را رد نمي‌كند اما هدفش ايجاد یک هژموني متفاوت بدون انصراف از چارچوب دموكراسي ليبرال است.

استراتژي پوپوليسم چپ قطعا اصلاح‌طلبي راديكال است. هدف استراتژي پوپوليستي چپ رسيدن به قدرت از طريق برنده‌شدن در انتخابات است. اين چپ  معتقد است باید با نهادهاي موجود درگیر شد و دولت را دگرگون کرد. فكر كنم اين مناسب‌ترين استراتژي است چون از طریق آن می‌توان از هژموني نوليبرال گسست و در راه راديكال كردن دموكراسي يك هژموني متفاوت تشکیل داد.

  • به نظر شما برنامه كوربين هم به اندازه حرف‌هایش راديكال است؟ در این‌باره برداشت‌های متفاوتی هست، گاهي آن را برنامه‌ای تحول‌خواه توصیف می‌کنند، و  گاه مي‌گويند «بسيار خب، اينها مطالباتي نسبتا ناچيز است، مثل اغلب سوسيال دموكراسی‌هاي اروپايي».

اين درست است كه چند نقطه مشترك بين پوپوليسم چپ و سوسيال دموكراسي وجود دارد (البته نه نسخه راه سوم!)

با وجود اين روشن است كه هدف استراتژي پوپوليسم چپ نمي‌تواند صرفا بازگشت به حتي پيشرفته‌ترين شكل سوسيال دموكراسي باشد، چون همه شكل‌هاي سوسيال دموكراسي اساسا كينزي بودند. اگر مسأله بوم‌شناسي را جدي بگيريم، مشكل امروز اين است كه راه‌حل‌هاي كينزي خود بخشي از مشكل هستند چون الگوي توليدگرا را ترويج مي‌كنند. به نظر من چالش امروز، اگر مي‌خواهيم بوم‌شناسي را جدي بگيريم، دقيقا گسست از توليدگرايي است.

علاوه بر اين، سوسيال دموكراسي‌ها تا حد زيادي بر مطالبات اقتصادي متمركز بودند: آنها خودشان را نمايندگان منافع طبقه كارگر مي‌ديدند. امروز پوپوليسم چپ مي‌خواهد نماينده بخش‌هاي وسيع‌تري باشد. در حال حاضر كه احزاب سوسيال-ليبرال مطالبات طبقه كارگر را تنزل داده‌اند، بسيار مهم است كه به اهميت آنها، البته هماهنگ با مطالبات سایر گروه‌هاي اجتماعي كه آنها هم تحت تاثير نوليبراليسم قرار گرفته‌اند پی ببریم.

از اين منظر، به عقیده من ايده انباشت به مدد سلب مالكيت كه ديويد هاروي بسط داده بسيار جالب توجه است. او نشان مي‌دهد كه نوليبراليسم شكل‌هاي جديدي از تخاصم ايجاد كرده كه قبلا وجود نداشت و بر مردم زيادي خارج از طبقه كارگر تاثير مي‌گذارد. يك استراتژي پوپوليستي چپ براي راديكال‌كردن دموكراسي بايد اين شكل‌هاي جديد تخاصم را در نظر بگيرد. در ضمن بايد مطالبات دموكراتيك برآمده از مبارزات فمينيستي و ضدنژادپرستي و مبارزات دگرباشان را در نظر بگيرد.

  • آيا چیزی در سياست‌ پوپوليستي هست که حضور رهبري قوي و كاريزماتيك را ضروری می‌کند؟ در برخي موارد اين موضوعي مهم به نظر مي‌آيد.

باید دریابیم هدف از استراتژي پوپوليستي چپ ساختن يك «مردم»،  یک اراده جمعي، از طريق مفصل‌بندي بسياري از مطالبات دموكراتيك ناهمگون است. مسأله ايجاد آن چيزي است كه من، در كتابي كه با ارنستو لاكلائو نوشتم، «هژموني و استراتژي سوسياليستي»، «زنجيره هم‌ارزي» نام‌گذاري كرديم. 

مي‌خواهم تأکید کنم که ساختن یک اراده جمعي از طريق يك زنجيره هم‌ارزي متفاوت و فراتر از یک «ائتلاف رنگين‌كماني» است كه صرفا مبتني بر کنار هم گذاشتن يك سري مبارزات است - قضیه بیش از این حرف‌هاست.

وقتي تصدیق مي‌كنيم مبارزات دموكراتيك لزوما با هم همگرايي ندارند، پي مي‌بريم كه به  یک‌جور اصل پیوند‌دهنده نیاز داریم براي گرد هم آوردن ناهمگوني مطالبات دموكراتيكي كه يك جنبش پوپوليستي تلاش مي‌كند آنها را بيان كند. چنين اصل  پیونددهنده‌ای تقويت زنجيره را تضمين مي‌كند:  مثل يك «دال هژمونيك» عمل می‌کند كه نماد اتحاد مطالبات مختلف است.

اين لزوما به يك شخص نياز ندارد. مثلا مي‌تواند مطالبه خاصي باشد كه به نماد مبارزات مشترك تبديل مي‌شود. مثلا بعد از بسيج شگفت‌انگيز زنان در روز جهاني زن در اسپانیا بحثی درگرفته درباره نقشي كه مبارزات فمينيستي مي‌تواند در اين مورد بازي كند. برخي فمينيست‌ها استدلال مي‌كنند كه مطالبات زنان مي‌تواند تبديل به اصل پیونددهنده اراده جمعيِ پوپوليستي شود.

با اين‌حال، اغلب چهره رهبر تبديل به نماد همه مطالبات مي‌شود. در واقع، يك اراده جمعي نمي‌تواند بدون یک‌جور تبلور عواطف جمعی ايجاد شود و علقه‌های عاطفی با يك رهبر مي‌تواند نقش مهمي در اين فرايند بازي كند. خیلی‌ها معتقدند اين موضوع خطرناك است چون رهبري كاريزماتيك اقتدارگرايي به بار می‌آورد. به نظر من تا وقتی رهبر روابط اقتداري با مردم تحت رهبري ايجاد نكرده هيچ مشكل بنياديني  نیست. رهبر مي‌تواند نماینده یک گروه متشکل از افراد برابر باشد - و فكر مي‌كنم اين قضیه در مورد كوربين بسيار صادق است. او قطعا يك چهره اقتدارگرا نيست - و فكر هم نمي‌كنم اصلا كاريزماتيك باشد. اما او به وضوح تبديل به نماد پوست‌اندازی حزب كارگر شده است.   

 

منبع: red pepper

 

نقل مطالب با ذکر نشانی سایت مجاز است.