از کرونا، سیگار و دیگر دیالکتیک ها

نویسنده: حسین پروانه – امیر کمالی

دریافت فایل مقاله

 

 

 

    در وضعیت کرونایی ما بار دیگر، علم در زمینِ تجربه بازی می ­کند، به آمار می ­چسبد و حتی گویی شکل جدیدی از خرافات را بازتولید می­ کند که شاید نتوان هیچ نامی جز «خرافات علمی» بر آن نهاد. صرف نظر از فواصل زمانی کوتاه، همۀ ما یک اندازه می ­دانیم. سازمانِ بهداشت جهانی تنها صدای مشترک یا همان اسپرانتوی جمعی است. اینک شاهد نظام جدیدی از دانش ­ایم که به تبع آن، انسان­ ها  شبحی از کمونیستی شدن علم را تنها در نوعی جهل تجربه می­ کنند. علم اینک برای همه در دسترس است، اما به شکل خرافی ­اش. ما در منفیتِ علم، بی طبقه شده­ ایم.

تازه ­ترین شکل این رویداد پیامی است که اخیراً در شبکه های اجتماعی دست به دست می شود، مبنی بر این که 98 درصد کسانی که در اثر ابتلا به کوید 19 فوت شده اند سیگاری نبودند؛ بنابراین تحلیل اولیه آماری نوعی استنتاج مشترک است از این امر که احتمالاً نیکوتین، بدن را در برابر این ویروس مقاوم می ­سازد. این پیام بیشتر شبیه شوخی بامزه ­ای است که توسط سیگاری ­ها برای روحیه ­دادن به یکدیگر و البته گاهی هم برای طعنه زدن به غیرسیگاری ها مکرر می ­شود. اما چنانچه این شوخی کمی جدی گرفته شود شاید برپایۀ نوعی منطق واژگونی قابل توضیح باشد. بی ­شک بعد از شیوع کرونا و جدی ­تر شدن خطر، چرخۀ زندگی جمعی و فردی از روال عادی­ اش خارج شده و به شکل بی­ سابقه ­ای روند امور متوقف گردیده است. این یک فرایند سرگیجه آور است، هم برای حکومتی که حتی در چنین وضعیتی دست از تولید دیوانه ­وار سلاطین (در این مورد خاص سلطان ماسک، سلطان الکل و ...) نمی ­کشد و هم برای شهروندانی که هیچگاه فردیت ترس خورده­ شان را چنین به اشتراک و همنوایی نگذاشته­ بودند. از سوی دیگر برخی از تحلیل­ های فیلسوفان معاصر از این وضعیت، هرچند تا حدی حاوی حقایقی از ماجراست اما به وضوح این تحلیل­ ها از غیاب مهمترین عنصرِ مشترک در وضعیت این روزها رنج می ­برد: «ترس و شوک» نکتۀ جالب ماجرا آن است که حکومت ­ها اعم از فرصت ­طلب ­ترین تا ابله ترین ­شان، رابطه ­ای را میان ترس و تهاجم شناسایی کردند (بنگرید به انواع ادعاهای حملۀ بیولوژیک از چهارسوی جهان) که ذاتیِ مسئله است. در قرن چهارم پیش از میلاد، توسیدید در تبیین ریشه­ های نبرد پلوپونزی با بصیرتی خاص، پرده از این رابطۀ تاریخی بر می ­دارد که اینک در زمانۀ ما از نو چهره نموده است: «اسپارت­ها از قدرت گرفتن آتنی ­ها به شدت هراسان و شوک زده شدند». تکرار فانتزی این رویداد در سطح اجتماع احتمالاً چیزی بیش از حمله به قفسه­ های مواد غذایی و شوینده­ ها در فروشگاه ­ها نیست. اما تا آنجا که به متوقف شدن زندگی روزمره مربوط است، این توقفِ بی­سابقه و شوکِ ناشی از آن جامعه را جدا از خصلت طبقاتی­ اش، در بُهت فرو برده است. از قضا حالت بُهت شباهت زیادی به آن وضعیت خاصی دارد که انسان موقع فکر کردن به خود می­ گیرد. پس بجاست بپرسیم آیا به میانجی چنین شوکی، نمی ­توان دریچه ­ای برای تفکر جمعی به مسائل گشود و از طریق آن به فهمی همگانی از وضعیت دست یافت؟ وضعیتی که در آن کرونا نه طبیعت و نه علم، بلکه بیشتر به لجبازی هر دو شبیه است با نیروهایی که به قول مارکس «حرکت توقف ناپذیر سودجویی» را از سر تلنبار اجساد و عفونت ادامه می­دهند؟

شیوع کرونا در ایران ظرف مدت سه هفته، بیش از هر زمانی دستِ گفتار رسمی را رو کرد، وجه ایدئولوژیک آن را حتی برای «خودی» ها آشکار نمود و تمام کلیشه ها و گزاره های مربوط به امنیت، موفقیت و سعادت را واژگون ساخت. طنز قضیه درست زمانی بود که فانتزی سعادت فردی در «تغییر نکردن» یا «سالم ماندن» و «مریض نشدن» جلوه کرد و تمام کاسه لیسان خصوصی ­سازی و پامنبری­ های ورکشاپ­ های موفقیت، از ترس دست به دامان دولت ­هایی شدند که آنها را بزرگترین تهدید علیه خود برمی ­شردند. اینک حاشیۀ امنیتی که تصور می­شد بسیاری از مشاغل ثابت و دولتی از آن برخوردارند، در حال فرو ریختن است. جدا از سرفصل­ های دائمی مانند بحران پناهجویان یا حکم حبس­ های سنگین برای نویسندگان و فعالان محیط زیستی که به شکل اسفباری دیگر مانند مرگ بی معنا شده است، اکنون در این وضعیت کرونایی، خیل بیکاران به رغم این که بیش از پیش در فشارند، نظاره گرِ اوضاع اسفبار کسانی اند که همیشه مامور بودند و معذور. آن ها باز هم مامورند اما عذرشان برای نرفتن سرِ کار پذیرفته نیست. اما تمام حقیقت در روزگار ما همان جملۀ کوتاهی است که آدورنو گفته بود: «زندگی بد را نمی­ توان خوب زیست.» اگر هم زمانی شانس شومی برای برخورداران از تنعم روزگار وجود داشت، حالا دیگر نمی ­توان از دل فلاکت جمعی، سعادتِ فردی استخراج کرد، دیگر نمی ­توان قورباغه را به راحتی قورت داد. محمدرضا نیکفر زمانی در یادداشت کوتاهی مفهوم «زرنگیِ ایرانی» را صورت بندی کرده بود و نشان داده بود گفتار حاکم چگونه و از چه طُرقی به یک فرد می ­آموزد که در همسویی با آن، از رذیلت برای خود فضیلت دست و پا کند. این فضیلت­ های جدید که سراپا معطوف به رفاه فردی است با عناوین و القاب دهن پُرکن، تحصیلات عالیه، سبک خاص زندگی، نگاه توریستی به طبیعت و نهایتاً طبق یک توافق نانوشته و نوعی تبانیِ جمعی با «مستطیل کاغذی» یعنی اسکناس گره خورده است. اما همین بچه زرنگ ها به قول معروف اینجایش را دیگر نخوانده بودند. بانک ها نیز به عنوان منابع لایزالِ اسکناس که افراد را تنها به اعتبار حساب شخصی­ شان «آدم» به حساب می آوردند- فراموش نکنیم که خشم فرودستان نسبت به بانک­ها در آبان ماه نه یک رویداد گذرا، بلکه سند تاریخی دوران ماست- تصورش را هم نمی کردند روزی از گرفتن اسکناس سر باز زنند. این مستطیل های کاغذی «با رنگ های شاد/ با سرهای مجسمه» که یاد و نام آن از دل ها بیرون نمی رفت و ذکر آن همواره بر زبان ­ها جاری بود، اکنون از دست زدن به آن باید به شدت پرهیز کرد. مطابق با این منطق واژگونی حالا که پول -این یگانه ضامنِ فضیلت و تنها حامیِ اعظم- نمی­ تواند از صاحبانش در برابر ویروس کرونا محافظت کند، و الکل- که صوفی اُمّ الخبائثش خواند- به کارِ پاکسازیِ اماکن پاک و شفابخش مذهبی می­ آید، چرا سیگار در مقام دشمن قسم خوردۀ دستگاه تنفسی نتواند حامیِ ریه ها باشد؟

اکنون که تجربۀ ترس همگانی شده است، فکر کردن به این تجربه ضروریست زیرا یگانه راه غلبه بر آن است. در مقابل، گفتار حاکم تلاش می کند از طریق مخدوش کردنِ رابطۀ بیرون و درون بر تجربۀ همگانی ترس دامن زند. هم­زمان که به ما توصیه می شود از خانه بیرون نیاییم می ­باید به کرونا فکر نکنیم یا از فکر کرونا بیرون بیاییم. این منطق نیابت البته بسیار تکراری و نخ نماست، از زمانی که از مردم خواسته شد وکالت فکر کردن را به دولت بدهند و کمی برای خودشان مبتذل باشند، یا خیالشان از بابت افزایش دلار می­ بایست راحت می­ بود، تا فقرۀ اخیری که قرار بود به وکالت دولت از اولین شنبه بعد از رسانه ­ای شدن کرونا اوضاع عادی اعلام شود. این روزها نیز از همین جنس توصیه­ ها از مردم می­خواهد از خانه بیرون نیایند در حالی که از فکر کردن به کرونا بیرون بیایند، درست زمانی که اصرار می­ شود درون خانه بمانیم می­ باید به کرونا فکر نکنیم (در درونمان نمانیم). از قضا این توصیۀ توامانِ نرفتن/رفتن به بیرون و ماندن/نماندن در درون و این القای فراگیر که رفتن به بیرون یعنی قرار گرفتن درون وضعیت و ماندن در درون یعنی قرار گرفتن بیرونِ وضعیتِ کرونایی خود اصلی ترین نمودِ واژگون شدن مفاهیم است. این القائات ربطی به توصیه­ های حقیقتاً بهداشتی ندارد و در حقیقت دم­ دستی ­ترین و بدوی­ ترین تمهید برای شانه خالی کردن از اجرای قرنطینۀ شهرها و مسئولیت­ های مرتبط با آن است. واقعیت این است که نه بیرون آن قدر که می­ گویند ترسناک است نه خانه آن قدر جای امن، زیرا رابطۀ درون و بیرون را نمی ­توان مطلقاً قطع کرد؛ و این نشانه­ ای دیگر بر این است که کرونا طبیعت نیست که با بلوار کشیدن یا باغچه درست کردن، شکل جدیدی از تهاجم و سلطه را با آن پیاده کنیم و در عین حال علم هم نیست که بر اساس چنین توصیه­ هایی، همه چیز همین طور سالم و مرغوب باقی بماند. حقیقت این است که کرونا همان قاعده­ ای است که ما هر جا که باشیم درون وضعیت آن قرار داریم؛ یا همان برهه­ ای است که سرفصل تجربه کردن منفیت علم در کنار فردیت ترس­ خورده و منزوی است. اگر خوش ­باشانه، کرونا وضعیتی نباشد که مستعد پیوند خوردن به کمونیسم باشد، دست­کم نوعی کمونیسم بر اساس شوک مشترک را می­ توان به شکلی احساسی تجربه کرد، آن هم احساسی که تنها شاهدان یا حاملان آن احتمالاً بدون آخرین وداع پیچیده در نایلون و آهک در گورهای عمیق خفته ­اند. با این­ حال آنچه بیش از این و مهمتر از این باقی می ­ماند فکر کردن به عنصری است که علی­رغم ماهیت شیطانی­ اش، تنها عامل تفکر همگانی و عرصۀ انتقال تجارب اشتراکی شده است. به این اعتبار، فکر کردن به این وضعیت از درون آن اگرچه دشوار اما ضروری است. زیرا هیچ موضع امنی و هیچ گونه فراغتی که ناشی از دست کم ثباتی نسبی باشد، وجود ندارد که آدمی در پناه آن بتواند پیرامون مسائل مختلف بیاندیشد و چه بسا آن که امروز سخن می ­گوید اندک زمانی بعد در اثر عفونت از دست برود؛ با وجود این، توگویی عجالتاً نفسِ تفکر می ­تواند بیماری را به تعویق بیاندازد و به عبارتی فکر کردن، (همانگونه که همیشه بوده است، بارِ دیگر) خود زندگی است، شاید چیزی شبیه رقصِ هیستریک پرستاران در فضای مرگ زدۀ بیمارستان ها، یا به قول فون ­تریه «رقصیدن در تاریکی».

با این همه، ساده ­انگارانه خواهد بود اگر با ذوق زدگی همه چیز را بر پایۀ منطق واژگونی استوار سازیم. به رغم این که برخی مفاهیم ایدئولوژیک از درون منفجر شده است، هنوز بسیاری از امور و مسائل در چنبرۀ واقعیتِ سفت و سختِ اقتصادی و سیاسی گیر است و چه بسا در این اوضاع و احوال خفه کننده ­تر شده است. بیکاری و بلاتکلیفیِ کارگران روزمزد، شرایط خطرناک پرستاران با چندین ماه حقوق معوقه، وضعیت بیماران عادی و موارد متعدد دیگر که همگی قربانی تبعیضِ سیستماتیکِ حاکم بر وضعیتند. اگرچه تبعیض طبیعی نیست، اما «طبعاً» در بهره ­گیری از امکانات مالی، بهداشتی و درمانی تبعیض و بی­ عدالتی همچنان پابرجاست. با وجود این، حتی اگر کرونا، «طبیعی» نباشد، مرگ بیش از پنجاه نفر از برخورداران از سفرۀ انقلاب در اثر ابتلا به کرونا حاکی از پوزخند طبیعت به کسانی است که مفهوم «طبعاً» را فقط به خود اختصاص داده بودند.

نقل مطالب با ذکر نشانی سایت مجاز است.