تز یازدهم: مایک دیویس یکی از مشهورترین نظریهپردازان مسائل شهری و مفسران اجتماعی رادیکال است. یکی از مهمترین آثار او سیارۀ زاغهها است که در مارس 2006 منتشر شد. کتاب در مدت کوتاهی بعد از انتشار موافقان و مخالفان بسیاری پیدا کرد و بهسرعت در زمرۀ متنهای دورانساز و تأثیرگذار قرار گرفت. یک سال بعد از انتشار، دیوید کانینگهام، در رادیکال فیلاسوفی، مقالهای نوشت در نقد این کتاب و به بررسی ایدههای مطرحشده در سیارۀ زاغهها پرداخت. او ضمن نقد کتاب آرای موافقان و مخالفان را نیز یکجا جمع کرد. ترجمۀ حاضر، یک سال بعد از انتشار کتاب به انگلیسی، در سال 1386 منتشر شد. حدود پانزده سال طول کشید تا ترجمۀ فارسی کتاب سیارۀ زاغهها منتشر شود. اکنون بازنشر ترجمۀ این نقد میتواند به ارزیابی دقیقتر کتاب دورانساز دیویس در فارسی کمک کند.
***
آنری لوفهور، فیلسوف و نظریهپرداز اجتماعی فرانسوی، به سال 1970 در کتاب انقلاب شهری «فرضیۀ نظری» ذیل را پیش نهاد: «منظور من از انقلاب شهری دگردیسیهایی است که جامعۀ معاصر را سخت تحت تأثیر قرار میدهند، از دورهای که مسائل مربوط به توسعه و صنعتگستری غلبه داشتند... تا دورهای که معضل شهرنشینی مسألۀ غالب میشود، زمانیکه جستوجوی راهحلها و جهتیابیهای ویژۀ جامعۀ شهری در رأس دغدغهها جای میگیرد». امروز شاید این فرضیه رفتهرفته به همان «واقعیت جهانگیری» بدل میشود که لوفهور پیشبینی میکرد. با اینهمه در تمام مدتی که «بافت شهرنشینی معاصر یکبند توسعه مییابد، مرزهای خود را گسترش میدهد و تتمۀ زندگی کشاورزی را به باد فنا میسپارد»، شکلهای اجتماعی و فضایی «تمرکز وحشتآوری» که ساختار زندگی شهری به بار آورده با آنچه لوفهور و بسیاری از معاصرانش بیگمان در خیال خود مجسم میساختند زمین تا آسمان فرق میکند.
در زاغۀ پرجمعیت کیبرا واقع در حومۀ نایروبی [پایتخت کشور کنیا]، راسنا وارا گزارشگر مرکز زیستگاههای سازمان ملل متحد به مطالعه در زندگی هرروزۀ دورهگرد سبزیفروشی به نام مبریتا کاتلا پرداخت، زنی بینوا که هر بامداد باید نزدیک به نیم کیلومتر راه برود تا آب بخرد. او برای قضای حاجت از یک مستراح جمعی درست بیرون در خانهاش استفاده میکند. صد تا از همسایههایش از همین چاله استفاده میکنند و از خانهاش مدام بوی گند سرریز فاضلاب به مشام میرسد. او پیوسته دلواپس آلودهشدن غذایی است که میپزد و آبی که برای شستوشو بهکار میبرد ـــ کیبرا در سالهای اخیر گرفتار وبا و دیگر بیماریهای ناشی از آلودگی مدفوع و فضولات انسانی شده است... [در همین اثنا] ساکنان مکزیکوسیتی هوای آمیخته با گه استنشاق میکنند:
در فصل خشک و داغ، ذرات مدفوع معلق در هوا از سمت دریاچه تکسکوکو [در مکزیک] وزیدن میگیرند و با خود حصبه و هپاتیت به ارمغان میآورند. در «مزارع نوبنیاد» دور و بر رانگون [پایتخت پیشین میانمار] که حکومت نظامیان سبعانه صدها هزار تن از سکنۀ محلات قدیمی شهر را بدانجا راندهاند، مونیک اسکیدمور حال و روز خانوادههایی را وصف میکند که امکانات بهداشتیشان در سطح جهنم گلولای سنگرهای جنگ جهانی اول است: آنها یکراست در جلو ورقههای پلاستیکی نازکی آشپزی و قضای حاجت میکنند که زیرشان میخوابند... در زاغۀ غولآسای شهرک صدر در بغداد، بیماریهای همهگیر هپاتیت و حصبه ترکتازی میکنند. بمباران [این شهرک با] جنگندههای آمریکایی زیرساختهای آب و فاضلاب را که نقداً لبریز شده بودند با خاک یکسان کردند و بدینترتیب فاضلاب تصفیهنشده نشت کرده و در ذخیرۀ آب خانهها نفوذ کرده است.
قدرت غریب و اعجابآور قطعههایی چون این نشان میدهد که چرا انگشتشمار بودهاند کتابهایی که همپایۀ سیارۀ زاغههای مایک دیویس در سالهای اخیر چنین بلافاصله و با چنین شدت و حدتی واکنش برانگیزند. کتاب سیارۀ زاغهها در مارس 2006 منتشر شد، هرچند این کتاب بر مبنای مقالهای است که پیشتر با همین عنوان به سال 2004 در مجلۀ نیولفت ریویو به چاپ رسیده بود. تا پایان همان سال اقلاً یک نشریه موضوع اصلی خود را از کتاب او الهام گرفت. فعالیتی پرتبوتاب در اینترنت بر اثر این کتاب پا گرفت. ریتورت، اسلاوی ژیژک و دیگران از اطلاعات جمعآوریشده و نظریهپردازیهای این کتاب در زمینۀ گسترش شهرنشینی در زمانۀ ما و نیز در تفسیر و توصیف امپراتوری سرمایهسالار جهانی نوظهور بهره جستند. گرچه دیویس برای مدتی یکی از صاحبنظران مهم و برجسته در چپ روشنفکری و نیز مطالعات شهری بوده، سیارۀ زاغهها در میان کتابهای او منحصربهفرد است. هیچیک از آثار او با چنین سرعتی در زمرۀ متنهای «دورانساز» و «تأثیرگذار» قرار نگرفته است.
کمترین چیزی که میتوان گفت این است که شرایط مشخص و تکاپوی فرایندهایی که دیویس توصیف میکند پیچیدهاند. بیگمان، اگر تحولی که گروهی آن را قسمی «چرخش فضایی» بارز در نظریۀ سیاسی و اجتماعی طی چند دهۀ گذشته تعبیر کردهاند بهراستی روی داده باشد، سیارۀ زاغهها از ضرورت بازنگری مشخصتر و ریشهایتر در خود مفهوم حیات شهری، و مناسبات آن با صورتهای غالب انباشت سرمایه، برای درک ترکیب/آرایش/توپولوژیهای سیاسی در روزگار ما حکایت دارد. ایین بول [تاریخنگار ایرلندی] نظر به برآمدن دو واژۀ جدید از ریشۀ «urbanus» لاتینی در زبان انگلیسی در آغاز قرن هفدهم، اظهار میدارد که «یکیانگاشتن «urban» [=شهری] و «urbane» [=آدابدان] در برههای از تاریخ پس از رویارویی با تحولات توصیفشده [در کتاب دیویس] دیگر موضوعیت ندارد... اگر آدابدانی (urbanity) به نظر منسوخ و حتی زائد و پسمانده مینماید، از قرار معلوم دورۀ [معنایافتن صفت] «شهری» (urban) تازه دارد آغاز میشود.» و راستش را بخواهید از نظر دیویس اگر جامعۀ شهری لوفهور «آیندۀ درخشانی» داشته باشد، هماکنون چنان مینماید که بخش اعظم آن به قالب کیبرا در نایروبی، شهرک صدر بغداد، یا «مزارع نوبنیاد» رانگون درخواهد آمد. [برآوردهای تخمینی پروژۀ مطالعات شهرنشینی سازمان ملل حاکی از آن است که تا سال 2020 «فقر شهری در جهان ممکن است 45 تا 50 درصد از کل جمعیت شهرنشین را در بر بگیرد». در همان حال «فقر در کل»، بر اثر خارجشدن بخش وسیعی از نیروی کار از حوزۀ کشاورزی و متلازماً نابودی قالبهای کهنتر روستایی، روزبهروز بیشتر در سرتاسر کرۀ خاک حالت شهری پیدا میکند و این تحولی است که بهراستی ابعادی جهان-تاریخی دارد.]
این تحول پیامدهایی چشمگیر دارد. زیرا اگر جامعۀ جهانیِ نوظهوری را قوام بخشد که در آن «معضل شهرنشینی غلبه مییابد» چنین وضعی نهفقط با دگردیسیهایی در مناسبات میان [فضای] شهری و روستایی بلکه، با اهمیتی روزافزون، با تحولاتی در درون و فیمابین شکلهای گوناگون شهرنشینی و فرایندهای گسترش شهرنشینی، و نیروهای نامتجانس زایندۀ آنها همراه خواهد بود. اینهمه، همانگونه که [در مقالۀ «مفهوم کلانشهر: فلسفه و شکل شهرنشینی»] مستدل کردهام، شبکۀ تاریخاً تازهای از مناسبات میان کلی و جزئی، تمرکز و پراکندگی، در متن خود حیات شهری پدید میآورد که آشکارا اقسام تازهای از میانجیگری مفهومی را طلب میکند. از منظر نظریۀ شهری، و اشکال مختلف اندیشۀ سیاسی مرتبط با آن، اهمیت و معنای نهایی سیارۀ زاغهها در چالش گیرایی نهفته است که در برابر چنین پروژهای قرار میدهد.
آیندهای درخشان
هرچند اولین اظهارنظر دیویس مبنی بر اینکه ما به مرحلۀ گذار به عصری رسیدهایم که در آن «جمعیت شهرنشین از جمعیت روستایی بیشتر خواهد شد» در نوشتههای سالهای اخیر دربارۀ شهر حرفی کلیشهای شده است، باز هم بهغایت تکاندهنده و خوفانگیز است آماری که نشان میدهد جاهایی مثل «داکا [پایتخت بنگلادش]، کینشاسا [پایتخت کنگو] و لاگوس [پایتخت سابق نیجریه] امروز هر یک بهتقریب چهل برابر بزرگتر از بزرگیشان در سال 1950 شدهاند»، یا اینکه در چین «میزان افزایش شهرنشینان در دهۀ 1980 از میزان افزایش جمعیت شهرنشین در کل اروپا (از جمله روسیه) در سرتاسر قرن نوزدهم بیشتر بوده». در عرض پانزده سال آینده، قطعی به نظر میرسد که کل جمعیت روستایی در سرتاسر کرۀ خاک در مسیر کاستن پا خواهد نهاد. نتیجه آن خواهد بود که کل رشد جمعیت در آینده عملاً پدیدهای شهری خواهد بود. از این جمعیت شهری جهانگستر جدید، بیش از یک میلیارد هماکنون در زاغهها و حلبیآبادها روزگار میگذرانند، عمدتاً در کلانشهرهای [کشورهای بهاصطلاح] «جنوب»، بسیاریشان در اوضاع و احوالی که مصائب و شدائدش در مخیلۀ ما نمیگنجد. در آفریقای سیاه [کشورهایی که در جنوب صحرای بزرگ آفریقا قرار دارند]، زاغهنشینان همامروز نزدیک به 75 درصد کل جمعیت روستایی را تشکیل میدهند. آمارهای سازمان ملل نشان میدهد که در اتیوپی و چاد، درصدی باورنکردنی از شهرنشینان را میتوان بهقرار فوق طبقهبندی کرد: 4/99 درصد؛ رقمی بهراستی شوکهکننده.
بهلحاظ مادی، خصوصاً در آفریقا، این جهانِ شهری عالمی است ساختهشده از قراضههای فلز و چوب، پلاستیکهای بازیافتی، سیمان، پوشال و گلولای ـــ جهانی که به تعبیر دیویس، گاهی بهمعنای دقیق کلمه از گه و مرگ ساخته شده است. حدود 85 درصد ساکنان شهرها املاک خود را بهصورت «غیرقانونی» تصرف کردهاند. بدون ابتداییترین امکانات و تسهیلات بهداشتی، با کمترین میزان آب جاری، و کمترین دسترسی به امکانات پزشکی و درمانی و سایر خدمات رفاهی، بیماریهای مزمن گوارشی زندگی میلیونها تن، بهویژه کودکان، را تهدید میکند. مردم در فضاهای «خالی» دور و بر پالایشگاههای شیمیایی و زبالهدانیهای مواد سمی بیاجازه سکنی میکنند، در حواشی بزرگراهها و راهآهنها، و نیز در انواع و اقسام «اراضی پرخطر و زمینهایی که به هر صورت نامسکون بودهاند ـــ در سراشیب تند تپهها، بر کنارههای سست نهرها و در جلگهها و دشتهای سیلابی». محشرتر از همه، در «شهر مردگان» قاهره، «یک میلیون آدم فقیر از مقبرههای ممالیک [غلامانی که در قرن 13 در مصر به سلطنت رسیدند و در قرن 19 بهدست محمدعلی پاشا رانده و آواره شدند] به عنوان قطعههای پیشساخته برای خانهسازی استفاده میکنند»، یعنی با یکجور عملیات تغییر کاربری گورستانهای عظیم را بهصورت نوعی «جزیرۀ شهری دیواردار» غولپیکر درمیآورند که «دورتادورش را آزادراههای شلوغ و پرازدحام احاطه کرده است.» دیویس از جفری ندوروسیک، پژوهشگر شاغل در دانشگاه آمریکایی قاهره، نقل میکند: «بناهای یادبود مردگان و سنگقبرها بهعنوان میزهای تحریر، میزهای ناهارخوری، تختههای بالاسری و تاقچه و رف استفاده میشوند و ریسمانی آویزان میان دو سنگ قبر برای پهنکردن و خشککردن رختهای شسته». در دیگر جاهای قاهره، حدود یکونیم میلیون نفر بر پشتبامها زندگی میکنند که بهواقع در حکم شکلگیری نوعی «شهر دوم» بین زمین و هواست.
با این حساب، با آنکه در این جهان شهری رنج و مصیبت فراوان هست، قوۀ ابتکار و ابداع فراوان هم هست ـــ که در سالهای اخیر قاپ دل بسیاری از نظریهپردازان معماری و شهرسازی روزگار ما را ربوده است، مشهورتر از همه میتوان به مطالعۀ رم کولهاس بر روی شهر لاگوس در سال 2001 اشاره کرد. این کتابی است که دیویس بهنحو تعجبآوری هرگز بدان اشاره نمیکند، معالوصف سیارۀ زاغهها را میتوان قسمی واکنش انتقادی مبسوط بدان تلقی کرد. همچون جین جیکوبز، روزنامهنگار ذوقزده و بههیجانآمدهای که در فضای مابعد استعماری قلم میزند، آنچه کولهاس بیپرده در کلانشهر نیجریه میستاید همانا «پیچیدگیِ سازمانیافتة» برنامهریزینشدة شکلِ اجتماعی-فضایی این شهر است. چنین شکلی، در توسعۀ نیمهارگانیک و خودسامان خویش (یکی از کهنترین استعارههای شهری کتاب)، طبق ادعای او، به قسمی «پژوهش جمعی» بدل شده بود که «تیمی متشکل از 8 تا 25 میلیون آدم آن را پیش میبردند»، پژوهشی در زمینۀ آینده محتمل جامعۀ شهری در سطح جهان. «وضعیت لاگوس میتواند بهسادگی 20، 50 یا حتی صد سال جلوتر از شهرهای دیگری باشد که از قرار معلوم، ساختار و سبک زندگیِ آشناتری دارند». لاگوس، به تعبیر سرشتنمای کولهاس، «به ظنِ قوی رادیکالترین شکل شهرنشینی و شهریگری (urbanism) موجود در حال حاضر است».
گروهی بر آناند که این گمانپردازیهای بالنسبه «خوشبینانه» در حکم تأییدی فرخنده بر قدرت خلاقه یا سازندگی آنانی بود که اغلب چیزی جز قربانیان نیروهای انتزاعی مهارناپذیر بهشمار نمیآمدند. با اینهمه، همانطورکه متیو گندی، جغرافیدان، خاطرنشان کرده بخش اعظم قدرت خلاقهای که کولهاس زبان به ستایش آن گشوده، مآلاً فقط یک ستایش دیگر بود از خود بازار. «براهین و شواهدی» که نشان میدادند شهریگری رادیکال لاگوس «کارآمد است»، بیش از همه، دلالانی بودند که در زیر پل هوایی ویرانشدۀ «اوشودی» (قسمی از مجموع بزرگراه عظیمی که شرکت مهندسی آلمانی یولیویس برگر در دهۀ 1970 ساخته بود) سرگرم دادوستد بودند و، توسعاً، نظام اقتصادی غیررسمی بزرگتری مبتنی بر فقر و مسکنت تودهگیر که زندگی در کلانشهر آفریقایی در سایۀ آن (اغلب به زور و با سختی) همچنان ادامه دارد. با وجود اغراض و مقاصد سیاسی گوناگون، این قبیل تأملات درباب آیندۀ درخشان لاگوس بهنحو دلآزاری به ادعاهای ایدئولوژیکی بیپردهتر نظریهپردازان نولیبرالی چون هرناندو دهسوتوی پرویی شباهت دارند. شاید نزدیکترین موضوع به «شخصیت منفی» داستانی که دیویس (لااقل در عرصۀ فکر) باید برای ما حکایت کند، خواب و خیال توهمزدة دهسوتو دربارۀ اقتصاد غیررسمی [و غیردستوری] باشد که اقتصاد را مثل «کندوی عسل عنانگسیختهای» میبیند متشکل از «کارآفرینان خردهپای» زاغهنشین؛ کارآفرینانی که تا حالا دستوپایشان را بدلهای «جهان سومی» دولت تیمارگر بستهاند، [دولتی که شبیه دایه عمل میکند و اقتدارگرا و مداخلهجوست]. همچنین است فجایعی که این توهم نولیبرالی با خونسردی نادیده میگیرد یا لاپوشانی میکند ـــ شکلهای وحشتناک بهرهکشی و بدرفتاری (خاصه استثمار و سوءاستفادۀ جنسی از زنان و کودکان) که اقتصاد غیررسمی پنهان میکند؛ شتابگرفتن روند «منعطفسازی» که در آن افزایش ساعات کار روزانه تلفیق میشود با بیقاعده و بینظمشدن روزافزون خود کار موجود؛ «تولید» شکل «جدید» کار، نه بهصورت خلق شغلهای جدید بلکه از طریق تقسیم شغلها و درآمدهای موجود به اجزای کوچکتر؛ و این واقعیت ساده که بخش اعظم کار موجود در اقتصاد غیررسمی بههیچوجه خوداشتغالی کارآفرینانه نیست بلکه جانکندن و رنجبردن ازمدافتادهای است که سودش به جیب کسی دیگر میرود.
هیچیک از این واقعیتهای تلخ مانع از آن نشد که نظریههای دهسوتو بهصورت «پاسخ» نولیبرالها به «چالش زاغهها» در واشنگتن و در بانک جهانی درآید. نتیجۀ نهایی آن، به تعبیر دیویس، این بود که «تمجید از کار و کوشش فقرا سرپوشی شد بر ناتوانی دولت در عمل به تعهدات تاریخیاش مبنی بر حذف فقر و بیخانمانی». این قسم عقبنشینی دولت و پشتپازدن به تعهدات گذشته علت اصلی و اساسی دگردیسیهایی است که در جامعۀ بشری رو به گسترشِ امروز بهوقوع میپیوندد. در همان حال، روی دیگر مدایح دهسوتو در ستایش «کار و کوشش فقرا» قابلیت معکوسسازی آسان آنهاست بهصورت تفسیری از فقر که مسئولیت رهاییجستن از بلای فقر را در عمل به دوش خود فقرا میگذارد. جنگ کذایی و ظاهری بانک جهانی با فقر در شهرها بدل میشود به یورشی همهجانبه به خود فقیران. در بطن این یورش میتوان بهوضوح اساسیترین هدف پروژۀ نولیبرالها را نظاره کرد: اطمینان خاطر از اینکه شرایط لازم برای انباشت سودآور سرمایه در سرتاسر فضای بالقوۀ این سیاره قسمی اقتصاد جهانی برپا میکند. همانگونه که دیوید هاروی با بیپروایی تمام گفته است: «در صورت وقوع کشمکش میان یکپارچگی نظام مالی و رفاه یک جمعیت، دولت نولیبرالی طرف اولی را خواهد گرفت.»
هرچند دیویس سرچشمههای شهرنشینی نوین را در سالهای 1950 میجوید، خیزش راستین آن در اواخر دهۀ 1970 بهوقوع میپیوندد که اقتصادهای شهری از نو بر مبنای قاعدۀ «یا شنا کن یا غرق شو» [= انتخاب بین «روی پای خود ایستادن» و «از بین رفتن»] بازسازی میشوند، از طریق صندوق بینالمللی پول ـــ از طریق «برنامههای تعدیل ساختاری» بانک جهانی، و بر اثر آن امواج «انباشت بهاصطلاح اولیهای» که برمیخیزد. در بخش اعظم جامعۀ شهری در جهان بهاصطلاح در حال توسعه، دولت رفاه/دولت اجتماعی ـــ قطع نظر از دمودستگاههای سرکوبگرش ـــ در نتیجۀ این فعل و انفعالها بهسرعت در جادۀ تباهی افتاده است. برای نمونه، نیجریه در دوران حکمرانی ژنرال بابانگیدا، در سالهای پایانی دهۀ 1980 و دهۀ 1990، رشتهسیاستهایی را در پی گرفت که باعث شد صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی نیجریه را الگویی برای سایر نظامهای اقتصادی آفریقا بدانند. این سیاستگذاریها، مهمتر از همه، شامل برنامهای تمامعیار در جهت خصوصیسازی و مقرراتزدایی میشد، همراه با حذف کامل یارانههای کشاورزی و تتمۀ امکانات درمانی و آموزشی دولتی. نتیجه را متیو گندی اینگونه وصف میکند: «میزان فقر و بینوایی مفرط در کشور از 28 درصد در سال 1980 به 66 درصد در 1996 رسید. بخش کشاورزی و دامداری کمرمق، که هنوز بزرگترین صاحبکاران نیجریه محسوب میشد، یکدهم جمعیت شد. جمعیت لاگوس... بر اثر سیل کوچها و مهاجرتهای پیاپی از نواحی روستایی به شهر دو برابر شد». همچون دیگر جاها، بسیاری از این مهاجرانِ به شهرها بیشک در بخشهای دیرینهتر و مرکزی این قبیل «زاغههای عظیم» عملاً حال و روز بهتری دارند تا در زیستگاههای روستایی سابقشان، چون دستکم اینجا به تسهیلات رفاهی و سرپناهی برای خفتن (هرچند، فقیرانه یا حداقلی) دسترسی دارند. البته برای دیگران قضیه بههیچوجه به این روشنی نیست، خاصه در نواحی «پیرامون شهرها» که اکنون بسیار وسیع است، بر لبۀ شهرهایی که شکل شهری بهصورت نامشخص در دل حومهها محو میگردد (بهنحوی که به تصورات روزگار از ناحیۀ درهم و برهم شهری معنایی کاملاً متفاوت میبخشد).
کلانروایتها
بلندپروازی تحلیلهای کتاب سیارۀ زاغهها به تعبیر خود دیویس، درصدد «دورهبندی روندها و نقاط عطف اصلی در جریان شهریسازی پدیدۀ فقر جهانی» از سال 1945 به این طرف است. اسناد و مدارکی که دیویس برای توصیف این جامعۀ شهری نوین ارائه کرده آگاهانه با گسترهای جهاننما گردآوری شدهاند، به انگیزۀ پاسخ به این پرسش جهانی که قالبهای جدید این جامعۀ نوظهور در سالهای آینده چه پیامدهای سیاسی و اجتماعی خواهد داشت. و در تمام مدتی که برخورد منتقدان با واپسین کار او کاملاً مثبت و فیالواقع هیجانزده بوده، باید گفت مخالفتهایی هم درکار بوده است. بیش از همه، ریچارد پیتهاس، نویسندۀ اهل آفریقای جنوبی، به قول آرونداتی روی [نویسندۀ هندی] به نبردی یکتنه با مدعاهایی برخاسته است که میگویند سیارۀ زاغهها نمونۀ عالی «پژوهشی» بهراستی «ژرفکاو» در زمینۀ این «موضوع بس حساس» است. پیتهاس که از منظر کلاسیک قسمی سیاست هواخواه تودۀ مردم و با الهام از آرای فرانتس فانون و آلن بدیو قلم میزند، دیویس را متهم میکند به تفسیری زیاده تمامیتساز و زیاده آخرالزمانی از سیاست و فرهنگ زاغهنشینی و همچنین به جهت توجه زیاد به روایات ظالمان ـــ بانک جهانی، سازمان ملل، تشکلهای غیردولتی و ارتش آمریکا ـــ و بیتوجهی به روایتهای خود مظلومان شهرنشین از او خرده میگیرد. «از نحوۀ تفکر مردمانی که درآلونکها و زاغهها زندگی میکنند اثری نیست که نیست». به گفتۀ او، این سیارهای است که در نهایت از «چشم قدرتهای امپریالیستی» نگریسته شده است. [...]
ائتلاف زاغهها
اصطلاح «synoecism» (synoikismos) [به معنای ائتلاف، بالاخص در فرایند شکلگیری دولتشهرهای یونان باستان] نخستینبار در کتاب سیاست ارسطو و برای توصیف فرایندهای زیربنایی شکلگیری پولیس یا دولت-شهر بهکار رفت. اصطلاح مزبور، از نظر نظریهپردازان شهری معاصر، معنایی وسیعتر یافته، به طیف متغیری از فرایندهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فناورانهای اطلاق میشود که شکلهای فضایی نوین منطقه یا تجمع شهری و «تمرکز سرسامآور» [جمعیت و امکانات در شهرها] را به وجود میآورند. شهرها به تعبیر مانوئل کاستلز، «هم بهلحاظ شکل ظاهرشان و هم بهلحاظ فرایندهایشان تابع علل و موجبات اجتماعیاند. پارهای از این موجبات ساختاریاند و با روندهای عمیق تطور اجتماعی گره خوردهاند که از حد ویژگیهای منحصربهفرد جغرافیایی یا اجتماعی فراتر میروند. دیگر موجبات بهلحاظ تاریخی و فرهنگی مختص هر منطقه یا محلاند». بخشی از مسائل مطرح در منظر تطبیقی و جهانبینی که دیویس اتخاذ کرده تلاشی است در راه تدقیق آنچه شاید بتوان آن را قسمی ائتلافِ (synoecism) زاغههای عصر ما نامید، و طرح این پرسش که چرا در سطح جهانی، طی چند دهۀ اخیر، نیروهای محرک تجمع شهری که به تولید زاغهها انجامیده میبایست با چنین میزان بیسابقهای تطور یافته باشند. [...]
انقلابهای شهری
این قبیل موضوعات نظری مسائلی نیستند که خود دیویس وقت چندانی را به بررسیشان اختصاص داده باشد. کاری که دیویس میکند کوششی است پیگیر برای مواجهه با پیامدهای حقیقتاً سیاسی تحولاتی که در کتاب خویش توصیف کرده است. برداشت لوفهور در سال 1970 از «انقلاب شهری» دو ایدۀ بههمپیوسته را در بطن خود داشت. اولاً، در ترازی تحلیلی، از وقوع یک تحول تاریخی درازآهنگ و در نهایت جهانگیر نشان داشت که عالمی زیر سایۀ صنعت را به عالمی شهری بدل میساخت. در ثانی، و بهطور مشخصتر، بخشی از این تحول را ظهور نوع تازهای از کنش سیاسی با شرایط و تکاپوی آشکار شهری میشمرد: «همۀ قارههای جهان رفتهرفته شکلهای سابق کنش انقلابی را پشت سر میگذارند و پای در عصر جنگهای چریکی شهری میگذراند با هدفهای سیاسی نوظهوری که بر حیات و سامان شهری تأثیر میکنند... دوران انقلابهای شهری آغاز شده است.» بدینقرار از دید لوفهور، رخدادهای 1968، بهطور مشخص، گواه پیدایی شکلی از شورش و طغیان بود که بیشتر در کلانشهر پا گرفت تا در کارخانه، بحرانی در مناسبات اجتماعی و صور تمرکز که بیشتر محصول جامعۀ شهری بود تا سرمایهداری صنعتی فیحدذاته. کمون پاریس در این تحلیل در حکم نوعی تصور پیشین بود ـــ واقعهای که مارکس و انگلس به اشتباه قیامی صنعتی و نه شهری پنداشتند، بهرغم شواهدی که لوفهور از آنها چون «حقایقی مسلم و آشکار» یاد میکند.
بخش اعظم بحث لوفهور را میتوان واکنشی قلمداد کرد به پیوندخوردن جریان چپ با آنچه ادوارد سوجا «جریانی تعصبآلود بر ضد شهرنشینی» توصیف میکند که در بیشتر سالهای قرن گذشته «گاهی حالت دنکیشوتوار مییافت». دیویس معتقد است از لحاظ سیاسی، قرن بیستم عمدتاً «نه عصر انقلابهای شهری... بلکه عصر قیامهای روستایی دورانساز و نیروهای دهقانی در راه کسب آزادی و استقلال ملی» بود. اندی مریفیلد، نظریهپرداز مسائل شهری، مینویسد: «بدینترتیب جای هیچ شگفتی نیست که در پروندۀ قیامهای مارکسیستی سوابق بدِ حاکی از شهرستیزی یکی و دو تا نیست... کم نیست مواردی که شهر را بهصورت عرصۀ فساد و پولپرستی، جهنم تباهی و بازار لواط و گناه (سدوم و عموره) به تصویر کشیدهاند». در نظر بسیاری از مائوئیستها و دیگر جنبشهای جهان سوم، «جذبۀ» کلانشهر «مارکسیسم راستین را آلوده کرده و بیش از اندازه بر"هالۀ" مبارزات مارکسیستی اثر گذاشته است».
با اینهمه شک نیست که خود مارکس ـــ بهرغم آنکه در سرتاسر آثارش بسیار کم به مسائل شهری پرداخته ـــ در نوشتههای دهۀ 1840 خود «شهرهای دراندشت» اروپا (و بهخصوص «زاغههای» آنها) را یکی از فضاهای کلیدی تمرکز و مناسبات اجتماعی شمرده است که در آن نیرو و توان طبقۀ نوپای پرولتاریا افزایش خواهد یافت و «آن نیرو و توان را بیشتر و بیشتر» احساس خواهد کرد. [مارکس، همراه با انگلس، در مانیفست کمونیست مینویسد: «بورژوازی، روستا را تابع سلطۀ شهرها کرده است. شهرهای عظیم آفریده، بر جمعیت شهری در مقام قیاس با جمعیت روستایی به میزان کلانی افزوده و بدینسان بخش چشمگیری از جمعیت را از بلاهت زندگی روستایی رهانیده است».] همین است که امروزه بهوضوح شاهد قسمی «بازگشت به مارکس» هستیم، چون ضرورت بررسی دوبارۀ طرز فکری چون فکر مارکس در متن واقعیت شهریِ جهانگیر تازهای که کتاب سیارۀ زاغهها توصیف میکند احساس میشود. بیگمان همانطورکه دیویس در مورد آمریکای لاتین یادآور میشود: «در سال 1970، نظریههای کانونگرای چهگوارایی راجع به قیام روستایی همچنان با واقعیت قارهای که در آن فقر نواحی روستایی (75 میلیون فقیر) بسیار بیشتر از فقر شهرها (44 میلیون نفر) بود جور درمیآمد. در پایان دهۀ 1980، اما اکثریت فقرا (115 میلیون نفر) بیشتر در کولونیهای شهری، محلههای فقیرنشین زندگی میکردند تا در مزارع یا دهکدهها (80 میلیون نفر).
زاغهنشینان که در اقصینقاط جهان پراکندهاند و به فرهنگهای گوناگون تعلق دارند «سریعالتکثیرترین و بیسابقهترین طبقۀ اجتماعی کرۀ خاک» را تشکیل میدهند. اما اینکه چگونه باید توصیف یا تعریفی دقیق از فرایندهای متغیری به دست داد که در این «ترکیب طبقاتی» جدید برکارند هنوز مسألهای مورد اختلاف است. بخشهای عظیمی از جمعیت جهان جنوب احتمالاً فرایندی را از سر میگذرانند که دبورا برایسن آن را روند «بریدن از زندگی دهقانی» (de-peasantization) مینامد، اما به هر تقدیر به غیر از چین، مشکل بتوان گفت این بخشها رفتهرفته طبقه پرولتاریای صنعتی نوینی را، به هیچیک از مفاهیم معمول کلمه، پی میریزند. اگر آنها بیشک قسمی پرولتاریا هستند، به معنای بنیادیتر کلمهاند که مارکس در مجلد اول اثر جاودان خود، سرمایه، توصیف کرده است: در تاریخ انباشت اولیه، همۀ انقلابها بهصورت وسایلی به دست طبقۀ نوخاستۀ سرمایهدار جهت اعمال فشار بهکار میروند؛ ولی این از همه مهمتر در مورد آن لحظههای تاریخی صادق است که تودههای عظیم آدمیان به یکباره و به زور از وسایل امرار معاش خود محروم میشوند و بهصورت پرولترهایی آواره، بیپناه و بیحق و حقوق بهدرون بازار کار پرتاب میشوند.
آنچه امروز دربارۀ این محرومشدن «تودههای عظیم» از «وسایل امرار معاش خود» جالب توجه است روندی است که اصطلاح نوساختۀ جامعهشناسان برزیلی توماس میچاین، هنریک میراندا و ماریچلی پارینس بهخوبی آن را بازمینماید ــ پرولترشدن منفعلانه (passive proletarianization): «فروپاشی شکلهای سنتی (باز)تولید که برای اکثریت بزرگ تولیدکنندگان مستقیم به موقعیتی شغلی در بازار کار رسمی بدل نمیشود که به آن حقوق تعلق میگیرد».
پرسش سیاسیای که در این زمینه پیش میآید این است: تا چه حد یک طبقۀ پرولتاریای غیررسمی واجد آن پرتوانترین طلسمات مارکسیستی است: «عاملیت تاریخی»؟ آیا «زاغههای عظیم ـــ آنگونه که دیزرایلی در سال 1871 یا کندی در سال 1961 دربارهشان ابراز نگرانی میکردند ـــ آتشفشانهایی در آستانه فوران» هستند؟ بیگمان، از نظر دیویس، «آیندۀ همبستگی آدمیان در گرو خودداری مبارزهجویانۀ طبقۀ نوپای فقیران شهری از تنسپردن به حاشیهنشینی بیانجام در نظام سرمایهداری جهانی است». اما او در ادامه مینویسد: «این خودداری ممکن است نهفقط در قالبهایی پیشرو و مترقی بلکه به صورتهایی واپسگرا و بدوی نیز روی دهد». این نکته را او در مقالهای که بهصورت کتاب حاضر درآمده و ابتدا در سال 2004 در نیولفت ریویو به چاپ رسید، با صراحتی دوچندان گفته است: «مارکس، لااقل عجالتاً، گذار تاریخی را بهدست محمد و روحالقدس سپرده است».
یکچنین تحلیلی بود که در کتاب ریتورت، قدرتهای آزردهخاطر: سرمایه و نمایش در عصر نوین جنگها، بهکار رفت و گسترش یافت. [...] بیشک مخاطرهآمیزترین تلمیح ادبی کل کتاب دیویس به دل تاریکی جوزف کنراد است. خواننده پیوسته منتظر است اشارهای به آن کتاب ببیند، اما دیویس تا چند صفحه از پایان فصل پایانی در برابر این وسوسه مقاومت میکند تا آنجا که تصاویر جنونآمیز آخرالزمانی به اوج میرسد، او تصویری خیالگونه بهدست میدهد از «نقطۀ صفر وجودی مطلقی که در ورای آن چیزی جز اردوگاههای مرگ، قحطی و وحشت کورتزی نیست» [کورتز، شخصیت مرموز و مخوف رمان کنراد، در واپسین لحظههای زندگی ناگهان بر سر تمثال موجودی خیالی دو بار فریاد میکشد: وحشت! وحشت!»]. نیروی تاریخی انباشتشدۀ این تلمیح بعید نیست گزارش دیویس را در دام گفتاری عمیقاً نامطلوب مبتنی بر «بدویگرایی» و «وحشیگری» جهان سوم بیفکند. در همان صفحههای پایانی، گزارش دیویس، در گرماگرم توصیف تفصیلی «بچههای جادوپیشه کینشاسا»، و نوعی «بازگشت» به «جادوجنبلهای روستایی» و «آیینهای تفأل و کفبینی»، متأسفانه با همان تصاویر خیالی و تندیسوار کنراد از «تاریکی» و «وحشت» حاکم بر آفریقا لاس میزند.
در اوایل کتاب، دیویس در تبارشناسی واژه «زاغه» [slum که عموماً ریشهاش را ناشناخته میدانند] ما را به سیاحت در نوشتههای مفسرانی چون پدر روحانی چاپلین میبرد که در سال 1854 «وحشیان را نه در جنگلهای انبوه و تاریک بلکه در زیر نور چراغهای گازی» میدید. این تصویر بهلحاظ آمیزۀ بارزش میان «معاصر» و «بدوی» تصویری آشناست و نمونۀ اعلای آن در اقتباس چارلز بوث از گزارشهای ژورنالیستی مشهور استنلی دیده میشود، به قسمی که توصیف او از تاریکترین بخشهای آفریقا یادآور وحشت حاکم بر فضای زاغههای لندن در عصر ویکتوریاست که بهشیوهای استعاری، تاریکی جنگلهای واقعی را به «جنگلهای شهری» نوظهور منتقل میکند. خطر حاضر، شاید در بازگرداندن این قبیل تصاویر خیالی به منظومههای شهری جدید آفریقا نهفته باشد. به یک دلیل بسیار موجه، روزنامهنگاری به نام رابرت نویویرث، در کتاب اخیرش با عنوان شهرهای در سایه، به اینگونه کاربرد واژۀ «زاغه» برای توصیف این سکونتگاهها بهعنوان «اصطلاحی دارای بار عاطفی زیاد» اعتراض میکند. اما اگر این اصطلاح امروزه، در فضایی که سرمایهداری بیش از پیش جهانگستر میشود، هنوز نیرویی زاینده دارد، دقیقاً به میزانی از این نیرو برخوردار است که ـــ از طریق زندهکردن خاطرۀ ریشههایش در کلانشهرهای قرن نوزدهم ـــ آدم را به یاد مدرنیتۀ متمایزِ آن صورتهایی از فضای اجتماعی میاندازد که هماینک با مخاطرۀ فراوان در ذیل این نام قرار میگیرند.
روزهای خوش گذشته، یا روزهای بد فردا
اگر کتاب سیارۀ زاغهها از قرار معلوم رخدادی در عرصۀ روشنفکری بوده، که بیشک بوده، یک علتش، به قول یکی از مفسران آرای نگری، این است که امروزه هر تلاشی برای «تفکر دربارۀ فرایند تولید ستیزهآمیز (آنتاگونیستی) یا، دستکم، رقابتآمیزِ (آگونیستی) «فضا» میباید حیات شهری (the urban) را به مفهوم وسیعتر کلمه در کانون توجه خود قرار دهد. [agonism برخلاف antagonism، متضمن احترام عمیق به دیگری است همانطورکه واژۀ یونانی agon دلالت دارد بر مبارزات و مسابقات ورزشی که صرفاً بر مدار پیروزی و شکست نمیگردد بلکه بر اهمیت خود مبارزه تأکید میگذارد، مبارزهای که بدون حریف یا رقیب به وجود نمیآید]. بیگمان پنتاگون نیز با این برداشت همداستان خواهد بود. در واپسین صفحههای کتاب، دیویس از توسعۀ گفتارهای نوین در پیرامون چیزی یاد میکند که اکنون «MOUT» خوانده میشود: «عملیات نظامی در قلمرو شهری» (Military Operations on Urban Terrain). در نظر امثال رالف پیترز، «آیندۀ جنگ در خیابانها، کانالهای فاضلاب، آسمانخراشها و خانههای بینقشه و درهمبرهمی رقم میخورد که شهرهای ازهمپاشیدۀ جهان را شکل میدهند». آنگونه که امثال آیل وایزمن و استیون گراهام بهطور خاص در مورد جنگ اسرائیل/فلسطین گفتهاند ـــ هرچند میتوان قضیه را تعمیم داد ـــ لااقل برای عرصه عملیاتهای نظامی، شهریسازی فقر در جهان در عین حال به «شهریسازی پدیدۀ شورش و قیام» منجر میشود. نظریهپردازان ارتشها، به نوشتۀ دیویس معتقدند: «کلانزاغهها (mega-slum) ضعیفترین حلقۀ پیوند را در نظم نوین جهانی داشته». استناد به شکل خاصی از توپولوژی لنینی جالب توجه است و برای چپ معاصر هم پرسشهای چندی پیش میآورد.
اسلاوی ژیژک، در نوشتهای منتشرشده در لاندن ریوو او بوکس در سال 2004 به نقل از مقالۀ تازه انتشاریافتۀ دیویس در نیولفت ریویو آن سال، از «فرصت» تازهای سخن گفت که «رشد و گسترش انفجاری» زاغهها پدید آورده و ما را یک بار دیگر به سنت کاملاً متفاوت قرن نوزدهمی خود مارکس بازمیگرداند:
ما شاهد رشد جمعیتی برون از حوزۀ نظارت و تسلط دولت هستیم و تا حدود زیادی برون از محدودۀ قانون که سخت محتاج شکلهای حداقل خودسازماندهی است. گرچه این جمعیتها از رنجبرانی بهحاشیه راندهشده، کارمندان سابق دولت و دهقانان سابق ترکیب میشوند، صرفاً مازادی بر احتیاج یا اضافه بر سازمان نیستند: آنها از طرق متعدد در نظام اقتصاد جهانی ادغام میشوند... باید در برابر این وسوسه مقاومت کرد که زاغهنشینان را با سادهبینی تا حد یک طبقۀ نوپای انقلابی بالا ببریم و کیفیتی آرمانی بخشیم. معالوصف حیرتآور است که این طبقۀ نوپا چه مایه با تعریف مارکسیستی قدیمی از سوژۀ انقلابی پرولتری جور درمیآید: آنها به هر دو معنای کلمه «آزاد» بهشمار میآیند، حتی آزادتر از پرولتاریای کلاسیک («آزاد» از هرچه رنگ تعلق پذیرد؛ سکنیگرفته در فضایی آزاد، برون از نظم و قاعدۀ دولت)؛ آنها جمعی عظیم هستند که به زور در وضعیتی پرتاب شدهاند که در آن باید شیوۀ تازهای از باهمبودن ابداع کنند، و همزمان از پشتوانۀ شیوههای سنتی زندگیشان محروم شوند... شکلهای تازۀ آگاهی اجتماعی که از جمعهای زاغهنشین برون میزاید، نطفههای [آگاهی] فرارو خواهند بود.
نظر به این اظهارنظر آخری، روشن نیست که ژیژک دقیقاً چگونه در برابر آن «وسوسه» مقاومت ورزیده است. همانطورکه دیوید هاروی در کتاب اخیرش فضاهای سرمایهداری جهانگستر مدلل ساخته، انباشت از طریق خلعیدکردن [یا همان «بهاصطلاح انباشت اولیه»] مستلزم مجموعهکارهایی بس متفاوت با انباشت از طریق گسترش کار دستمزدی در صنعت و کشاورزی است. دومی که بر فرآیندهای انباشت سرمایه در دهههای 1950 و 1960 غالب بود، فرهنگی مخالفخوان بهوجود آورد (نظیر آنچه در اتحادیههای کارگری و احزاب سیاسی طبقۀ کارگر تجسم یافت) که به مصالحۀ سوسیالدموکراتیک منجر شد. در مقابل، خلعیدکردن، سرشتی متشتت و تشتتآفرین دارد. هاروی مینویسد: انباشت از طریق خلع ید «جبهههای کاملاً متفاوتی در مبارزات اجتماعی و سیاسی امروز پدید میآورد».
کاملاً روشن است که مارکسیست «ارتدوکسی» چون هاروی شکل سیاسی این «جبهههای متفاوت» را اطمینانبخش نمییابد. از برخی جهات، این امر در مورد دیویس نیز ممکن است صادق باشد. پیداست که در نظر هردو ایشان، معضل منحصربهفرد پیش روی چنین مبارزههایی مربوط میشود به قابلیت آنها برای کندن و بریدن «از ویژگیهای محلی و خاص تا بتوانند از سیاستهای کلان دیروز و امروز انباشت نولیبرالی از طریق خلعیدکردن سر دربیاورند». تنوع و تکثر این قبیل مبارزهها بهراستی حیرتانگیز است. «پیوندهای فیمابین آنها حتی در خیال هم بهسختی قابل تصور است». این فکر که سر درآوردن از «سیاستهای کلان» در اینجا قسمی پیششرط انقلابی است، کمی عجیب است. همانطورکه منشور جهانی حقوق شهری (که توسط «تریبون اجتماعی قارۀ آمریکا» در سال 2004 تنظیم شد) نیز تشخیص داد، تقسیمات اجتماعی کلانشهر در روزگار ما ممکن است «وقوع زدوخوردهای شهری» را تسهیل کند، اما صورتبندیهای کنونیاش حاکی از آن هستند که کلانشهر، معمولاً حالتی متشتت دارد و قادر به ایجاد تحولی بامعنی در خود الگوهای توسعۀ جاری نیست. از نظر دیویس، این جمعیت شهری که بهتازگی گسترش را آغاز کرده و «تودهوار در جهانی حلبیآبادی تمرکز یافته»، بارزترین ویژگیاش آن است که فاقد هرگونه «قدرت اقتصادی استراتژیک کار اجتماعیشده است». در نتیجه، مبارزات در زاغهها در نهایت حالتی «پراکنده و ناپیوسته» مییابند و بخشی از روند پیکربندی مجددی میشوند که ما آن را خود امر «محلی» مینامیم.
در مقابل این تحلیل هستند پارهای انتقادهای «تودهگرای» بالنسبه کلاسیک به آنچه میتوان دغدغههای عمدتاً مارکسی تلقی کرد. به عقیدۀ پیتهاوس، «مسأله این نیست که متصرفان عدوانی [squatter یا اصطلاحاً «خوشنشینان»] باید به قسمی اقتدار بیرونی گردن نهند یا «اساس» مبارزهای قرار گیرند که بهظاهر ابعاد جهانی یا ملی وسیعتر دارد. خوشنشینان میباید پرسشهایی را مطرح کنند که برای خودشان اهمیت دارد و با معیارهای خودشان به پیکار برخیزند». اما میتوان با همۀ اینها همداستان بود و از این مهم غافل نماند که محلیگراییِ نهایتاً بتوارۀ خود پیتهاوس تا حدی جواب میدهد. همانطورکه متیو گندی بهحق در مورد لاگوس میگوید، گرچه «شبکهها و اقامتگاههای غیررسمی ممکن است نیازهای فوری و بلاواسطۀ گروهی را برآورده سازند، و شکلهای تعیینشدۀ سازماندهی جماعات ممکن است دستاوردهایی قابل توجه در پی داشته باشند، واکنشهای تودۀ مردم بهتنهایی نمیتواند ابعاد ساختاری توسعۀ شهری را هماهنگ کند».
روشن است که هیچ انقلاب شهری واحدی اکنون در آستانۀ وقوع نیست، از غزه گرفته تا «جهان دوم» سابق و لاگوس و بعد از آن. اگر «جمع زاغهنشینان» در سرتاسر جهان جزوی از قسمی انبوه خلق جدید است، چنین مفهومی حرف چندانی دربارۀ سمتوسوی چنین سیاستی به ما نمیزند، چه رسد به مفهوم میانتهیِ خود انبوه خلق. هر تصوری از سیاستی زاغهای ـــ با هر درجه از پراکندگی یا محلیگرایی ـــ بهعنوان رویهای بلاواسطه آزاد از بندهای سرمایهداری، به علت نفس «بیرون گذاشته» شدنش، خیالی بیش نیست. این است جذبۀ فریبندۀ همنوایی «کلاسیک» ژیژک با «تعریف مارکسیستی قدیمی سوژۀ انقلابی پرولتری... که در فضایی آزاد، برون از قاعده و قانون دولت، سکنی دارد». اما این تصور از درک درسهای سرمایۀ مارکس ناتوان میماند اگر نتیجهاش غفلت از این مهم باشد که، در زاغهها نیز، تا چه حد باز سرمایه است که همچنان علل و عوامل موجبۀ متعدد مناسبات اجتماعی و فضایی را رقم میزند، از جمله علل و عوامل خود سیاست را. این نه بدانمعناست که امید به تخیل سیاسی را که ممکن است در وضعیت شهری و اساساً مدرن نوخاسته نهفته باشد یکسره کنار بگذاریم، وضعیتی که در آن مردمان، «محروم از پشتوانۀ شیوههای سنتی زندگیشان»، مجبور میشوند «شیوهای دیگر از باهمبودن ابداع کنند». ولی اگر راست باشد که هر شکل تازۀ مناسبات اجتماعی و شیوههای تعاون و تشریک مساعی که «از دل جمع زاغهنشینان میزاید نطفههای فردا خواهد بود»، لااقل در مورد بخش اعظم جهان بعید است این شکلها و شیوههای تازه بههیچنحوی تابع «تعریف های قدیمی» خوب باشد.
منبع:
Radical Philosophy 142 (Mar/Apr 2007) Pp 8-18.