1
پیشبرد هر پیکار و کارزار سیاسی در گرو گزینش دقیق و مسئولانهی واژههایی است که به جهت ابهام مصادیق و تنوع کاربردهاشان ناگزیر به بدفهمی و برداشتهای نادرست و ائتلافهای کاذب دامن میزنند. یکی از اصطلاحهایی که در سالهای اخیر در تمام عرصههای سیاست رهاییبخش کاربردی گسترده یافته بیگمان «مردم» است. وقتی میگوییم «مردم» به چه اشاره میکنیم و در چارچوب کدام گفتار سیاسی سخن میگوییم؟
کتاب مردم چیست؟ مجموعهای است از جستارهای هیجانانگیز و تحریکآمیز که هر یک به شیوهای بر ظرفیتهای مثبت و منفی مفهوم «مردم» و همخانوادههای پرشمار آن تأمل میکند. کاربرد این واژه مخاطرهها و بالقوگیهای فراوان دارد: «مردم» هیچگاه همهی آحاد کسانی را که در یک محدودهی جغرافیایی ــ سیاسی میزیند دربرنمیگیرد و همواره کسان یا گروههایی را از دایرهی مصادیق خود بیرون میگذارد و طرد میکند. در مقابل، چنان مینماید که از شائبههای نژادی و قومی و ملی عاری است و از این جهت توان رهاییبخشی و کلیبودن دارد.[1]
در زبانهای اروپایی واژهی «مردم» همخانوادههای فراوان دارد که انتقال جامع معانیشان در فارسی آسان نیست: «مردمی» بهعنوان صفت «مردم» دلالت دارد بر عامهپسندی و پرطرفداربودن؛ «مردمگرایی» ترجمهی دقیقی برای پوپولیسم نمینماید؛ و پرسش حساستر این است که آیا میتوان از یک مردم سخن گفت و آیا میتوان این لغت را جمع بست: مردمها یا مردمان؟ نویسندگان کتاب حاضر یا فرانسویاند یا فرانسویزبان و فرانسوینویس، و حاصل کار دستاورد باشکوهی است از مداخلهی سیاسی نظریهی انتقادی فرانسوی.
شک نیست که «مردم» جنگافزاری مفهومی است که در زرادخانهی واژگانیِ هر دو جبههی سیاسیِ چپ و راست، محافظهکار و انقلابی، به کار میرود. کتاب مردم چیست؟ میکوشد این اصطلاح را از چنگ جریانهای مرتجعِ مدعی مردمگرایی و مردمباوری بیرون کشد. نویسندگانِ جستارها هر یک به نوبهی خود کارش را از جایگاه مسئلهدار و معضلآفرین این مقوله آغاز میکند، هرچند هر یک از منظر و با رهیافتی متفاوت: از تجزیه و تحلیل زبانشناختی تا نگرانی بابت نژادمحوری و ملیتمداری ضمنی جریانهای سیاسیِ مدعی دفاع از حقوق مردم. فعلِ کلامیِ «ما، مردم» یکی از غامضترین تعبیرهای سیاست معاصر است که بسط مباحثهی انتقادی را در باب مقولهی «مردم» و مصادیق این مفهوم بیاندازه مهم میسازد.
عنوان این کتاب، در اصل، «مردم چیست؟» نیست، «یک مردم چیست؟» است.[2] چرا؟ چون قرار است از یاد نبریم که مصداق مقولهی «مردم» کلی یکپارچه نیست. اگر از یک مردم سخن بگوییم، لاجرم باید از مردمها هم بگوییم ولی میدانیم آنگونه که از ملتها و دولتها و گروهها و جمعیتها و جماعتها و دیگر هستیهای جمعی سخن میگوییم نمیتوانیم بهراحتی از مردم به صیغهی جمع بگوییم و بنویسیم. «مردمان»؟ آیا فرقی میان مردمان و مردمها هست؟ اینکه اولی بهراحتی بر زبانمان جاری میشود و دومی خارق عادتهای زبانی ماست آیا از حقیقتی حکایت دارد؟ چه فرقی هست میان مردم و دیگر اصطلاحهایی که موجودیتهای جمعی بشری را تداعی میکنند، از مصطلحات عالم قدیم چون ایل و طائفه و قبیله تا مصطلحات امروزیتری چون انجمن و ملت و توده و اجتماع؟ در بسیاری موارد، میتوان به جای «مردم» از واژههای دگر بهره گرفت. رفتن به سراغ واژهای که معنایش روشن مینماید آیا توجیهی دارد؟
آیا این واقعیت که در متنهای قدیم فارسی غلبه در کاربرد واژهی «مردم» با معنای مفرد آن است معنایی دارد؟ اینکه واژهی «مردم»[3]، چون «مرد» و «مار» و شمار دیگری از واژههای پارسی، از مادهی «مرگ» ساخته شده اهمیتی دارد؟ (همچنانکه واژهی «زن» به ظن قوی از مادهی زندگی است، همچنانکه حوّا از مادهی حیّ و حیات.) اما نکتهی مهم[تر] این است که «مردم» در چه زمانی و به چه مناسبتی و طی چه فرایندی معادل اصطلاح مبهم «people» در مقام مقولهای سیاسی گردید، اصطلاحی که محور و مدار بسیاری از پیکارهای سیاسی دنیای مدرن بوده است: حاکمیتِ مردم و مردمسالاری و مردمباوری و ...
در تاریخ ایران مدرن، «مردم» دالی هماره شناور بوده است. از «انقلاب سفید» در آغاز دههی 1340 که به شکل عجیب و کنجکاویبرانگیزی «انقلاب شاه و مردم» خوانده شد (پدیدهای یکسره اصلاحمدار که به شکلی آمرانه بر جامعه تحمیل و بعد در بهمن 1341 به «همه»پرسی گذاشته میشود و امضای عموم «مردم» پایش نوشته میشود)، تا وسیعترین حضور «مردم» در صحنهی تاریخ ایران در بهمن 1357. پرسش این است: یک مردم طی چه فرایندی تقویم میشود؟ کلِ ازپیشموجودی بهنام «مردم»، واحدی فراگیر که هیچ عنصری از آن طرد نمیشود، وجود ندارد. «مردم» غالباً به میانجی واقعهای همهشمول قوام مییابد که جمیع طردشدگان را شامل میشود و تمام تناقضهای فرایند تمامیتسازی از عضوها و زیرمجموعههای مجموعهی موسوم به جامعه را فعال میکند.
در سالهای پس از انقلاب 57 و خاصه در دو دههی اخیر جدال «لفظی» و، به معنا، «سیاسی» بر سر واژهی «مردم»، چه در گفتار مسلط و رسمی چه در گفتار عمومی و غیررسمی، کم نبوده است. مقولهی «مردم» به چه کسانی قابل اطلاق است؟ به کسانی که در انتخاباتها شرکت میکنند؟ به کسانی که از شرکت در انتخاباتها، به هر دلیلی، سر باز میزنند؟ قانون اساسی است که مردم را «تأسیس» میکند یا مردم است/اند که قانون را تأسیس میکند/میکنند؟ «مردم» به کدام کسان/گروهها اطلاق میشود؟ به آنان که در فرایندهای شمارشْ اجزای وضعیت شمرده میشوند یا آنهایی که از فرایند شمارشِ غالب تفریق/طرد میشوند؟ امکان صحبت از «مردم» بدون تفکیک خودی و غیرخودی معنا دارد؟
بسیاری از نزاعها و بدفهمیهایی که در بسیاری موارد مقوم میدان سیاستاند صرفاً به شرط مداقه در پرسش «[یک] مردم چیست؟» روشن میشوند. نویسندگان جستارهای کتاب حاضر از «سازوکارهای افتراقیِ تقویم مردم» سخن میگویند و از نقش نهادهای حاکم در شکلگیری آن: آیا/چه تفاوتی هست میان مردمِ ایران و ملت ایران و قوم ایرانی؟ مردم چه زمانی «مردم» میشود/شوند؟ و به طور مشخص در تاریخ ایران مدرن، در چه مقطعی موجودیتی سیاسی به نام «مردم» و/یا «ملت» ایران قوام یافت؟ آیا این تبدیل رعایا به اتباع و بعد به مردم بهعنوان مهمترین واحد سیاسی یکبار و تا همیشه روی میدهد یا هر بار در خلال «رخدادی» سیاسی دامنهی مصادیق مقولهی «مردم» از نو تعریف میشود؟ و نکند سیاست، در وجه رهاییبخش، چیزی نباشد جز مبارزهی بیپایان برای [باز]تعریف مقولهی «مردم» و به روی صحنه آوردنِ مصادیق «حقیقیِ» آن، چرا که فرایند ملتدولتسازی هماره از پیش با طرد بخشهایی از «مردم» همراه است؟ و سؤالی که فوریت و اضطرارش در میدان عمل بیش از سایر سؤالهاست: به چه شرطها و در چه وضعیتهایی استناد به «مردم» ژستی «مترقی» و در کدام وضعیتها حرکتی ارتجاعی و حتا سرکوبگر است؟ و اگر مسئله را از منظر چپ بازپرسیم، در میدان سیاست در چه شرایطی باید بر مقولههای سنتیتر سیاسی نظیر «طبقه» پای فشرد و کی و کجا باید به جای آن به سراغ مقولهی «مردم» رفت؟ آیا میتوان مدار مبارزه را مردم گرفت و در «دام» پوپولیسم نیفتاد، و آیا صورت یا صورتهایی از پوپولیسم هست که به وجهی رهاییبخش از محوریت مردم دم میزنند؟ و سرآخر، بازخوانی تجربهی «غربی» در مواجهه با «مردم» چه نسبتی با تجربهی ما دارد؟
«یک»ی که در عنوان کتاب آمده است، یکی که علامت نکره است، پیشفرضهای ذاتباورانهی مستتر در اسم معرفهی «مردم» را به پرسش میگیرد و ما را درگیر این پرسش تعیینکننده میسازد که اگر «مردم» را قطع نظر از محمولها و مضافالیههای تعیینشده و به صیغهی جمع، مردمها یا مردمان، در نظر آوریم، یعنی به صورت موجودیتی مستقل از هویتهای جزئیساز قومی و ملی و جماعتی و دینی و غیره که مواد خام رشتههای گونهگونهای چون انسانشناسی و جامعهشناسی و روانشناسیِ گروههایند (و طرفه اینکه رشتهی انسانشناسی زمانی در زبان فارسی «مردمشناسی» نامیده میشد)، آنگاه به چه نتایجی در مورد وضع کنونی و آیندهی سیاست (رهاییبخش) خواهیم رسید.
2
کتاب مردم چیست؟ زرادخانهای انتقادی است برای تفکر درباب تنشهای ریشهدوانیده در سیاست مردمی، تفکری مستلزمِ بازیابی انتقادی مقولهی «مردم» و واکاوی معانی صریح و ضمنی آن. واژهی «people» در انگلیسی هم به صورت اسم به کار میرود هم فعل، و معناهایی که در مقابل آن در لغتنامهها ضبط شده است به این قرار است: 1. مردم؛ 2. آدم، آدمها؛ 3. اهالی؛ 4. خلق؛ 5. عوام، مردم کوچه و بازار؛ 6. قوم، ملت، جماعت؛ 7. نفر، شخص؛ 8. طرفداران، هواخواهان؛ 9. فامیل، خانواده، قوم و خویشها. و «to people»: ساکنکردن.
و در لغتنامه دهخدا دستکم شش معنا برای آن ضبط شده است:
معنای اول: آدمی، انس، انسان، آدمیزاده، شخص و بشر. محض نمونه:
دریا دو چشم و بر دل آتش همیفزاید/ مردم میان دریا و آتش چگونه پاید (رودکی)
بهین مردمان مردم نیکخوست/ بتر آنکه خوی بد انباز اوست (بوشکور بلخی)
گفت ای خواجه این آسایش و راحت گرمابه چیست؟ گفت مردم خسته باشد و کوفته آب گرم بر خود ریزد آسایش یابد. (اسرارالتوحید)
معنای دوم: خلایق، خلق، افراد، اشخاص، آدمیزادگان، ناس، اناس. برای نمونه:
تکاپوی مردم به سود و زیان/ به تاب و به دو هر سوئی تازیان (بوشکور بلخی)
خردمند مردم به یکسو شدند/ دو لشکر برین هر دو خستو شدند (فردوسی)
عادت چنان بود که چون مردم بیرون آمدندی در کنیسه سخت گشتی تا سالی دیگر همان وقت گشاده شدی کس ندیدی چون مردمان بیرون رفتند در کنیسه سخت گشت. (مجملالتواریخ)
معنای سوم: اهالی. سکنهی آن. محض نمونه:
و اندر وی دویست و شست ده است آبادان و با نعمت و با مردم. (حدود العالم)
حلب شهری بزرگ است با مردم و خواستهی بسیار. (حدود العالم)
معنای چهارم: عامه (یادداشت مرحوم دهخدا). تن. کس. نسمه. نفس. (یادداشت مرحوم دهخدا). جماعت. قبیله. مثلاً:
یکی مرد از نزدیکان فضل به نزدیک این دبیر آمد و گفت تو دانی که این مردم را [برمکیان را] بر تو حق است. (تاریخ بیهقی).
انسان مهذب. انسان. که دارای انسانیت و مردمی است. آدم. محض نمونه:
بخیلی مکن ایچ اگرمردمی/ همانا ز تو کم کند خرمی (فردوسی).
مردم شدن؛ انسان شدن. خوی و شیوه آدمی یافتن. برای مثال:
ز وحشی نیاید که مردم شود/ به سعی اندرو تربیت گم شود (سعدی).
تشخص و تعین یافتن. محض نمونه:
هر کسی کو به کسی مردم شد/ قدر نشناسد کافر نعم است (خاقانی).
معنای پنجم: اصیل. نجیب. (یادداشت مؤلف). خلیق. بامروت. حلیم و نرمدل. متمدن. (ناظمالاطباء). مردمی. (یادداشت مرحوم دهخدا): و [خلخیان] مردمانند به مردم نزدیک و خوشخو و آمیزنده. (حدود العالم). || مردم چشم. انسانالعین. نی نی. بَبَه. ببک. کاک. کبک. مردمه. ذباب العین. ذباب. مردمک چشم. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مردم چشم و مردم دیده شود:
نه یک دل در دو دلبر ره کند گم/ نه در یک دیده میگنجد دو مردم (امیرخسرو)
معنای ششم: مردم چشم؛ انسانالعین. ذبابالعین. مردمک. مردمک چشم. مردمک دیده. نی نی. به به. ببک. ناظر. و نیز رجوع به مردم و مردمک و مردم دیده شود:
مردم چشم خودش خوانم از آنک/ دایمش در دیده جائی یافتم (عطار)
3
اما واژهی «مردم» در چه زمانی و به چه مناسبتی و طی چه فرایندی در مقام مقولهای سیاسی معادل اصطلاح «people» بهکار رفت؟
در گفتار عمومی، نزدیکترین مفهوم به واژهی «مردم» در زبان فارسی «ملت» است. «ملت» که در تاریخ ایران مدرن در ترجمهی «ناسیون» بهکار میرود به «مردم» در معنای «people» اطلاق نمیشود، اما دستکم تا عصر مشروطه واژهی «ملت» در فارسی حتا به معنای جدید ناسیون هم نبود. ملت یعنی «دین و شریعت و آیین»، چندان که برخی به علاقهمندان دین و شریعت «ملتپرست» نیز میگفتند. در واقع، واژهی ملت به هر نوع اجتماع دینی و مذهبی، خاصه اهل کتاب، اشاره داشت. تا عصر ناصری «ملت» یعنی «دین» و «دولت» یعنی «سلطنت». «ملت و دولت = دین و سلطنت»: دو رکن قدرت سیاسی و اجتماعی در ایران پس از حمله عربها. بنابراین، نزاع ملت و دولت نیز تا عصر مشروطه چیزی نبود جز کشمکش روحانیون شیعه و پادشاهان. نمونهاش جنبش تنباکو. تا اینجا خبری از «مردم» به معنای ناسیون هم نیست ــ و یادمان باشد که ناسیون از مادهی ناتوس است که در زبان لاتین از «nasci» گرفته شده، به معنای زادهشدن و این یعنی مفهوم «ملت» در اروپا با «تولد» و «زادبودم» و مقولات مرتبط با آنها نسبت دارد.
انقلاب مشروطه بنا بود با تأسیس دولت قانونی و تدوین قانون اساسی دو پایهی قدرت سیاسی و اجتماعی را در ایران، یعنی دین و سلطنت، ملت و دولت، تحدید و تابع حکومت قانون کند. معالوصف، از توفیق و شکست مشروطه که در این واقعه بگذریم، معنای جدید «ملت» نزدیک به مفهوم ناسیون در همین ایام تقویم شد، و به گفتهی بهار اول بار در رسالهی رفیق و وزیر میرزا ملکمخان. در این رساله «ملت» به معنای «اجماع رعایا» بهکار رفت. «رعایا» در این قاموس به همهی افراد ساکن در یک قلمرو سیاسی اطلاق میشود که برخلاف معنای پیشین «ملت» در فارسی مفهومی کاملاً غیردینی است. و اما «اجماع». «اجماع» در کنار «رعایا» مفهوم سیاسی جدیدی را تقویم کرد: «اجماع رعایا» یعنی «همهی مردم»، مردمی که بر دولت حق و حقوقی دارند. شاید نشانههای ظهور مفهوم «مردم» به معنای سیاسی آن را بتوان در این لحظه جست، «مردم» نه بهمعنای مجموعه افرادی که به لحاظ تاریخی و اتفاقاً در یک قلمرو جمع میشوند، که در تاریخ بیهقی آنها را «مردمان» میگفتند (که البته بسیار نزدیک است به اسم جمع مردم در انگلیسی، peoples، مردمها): «آنگاه گشتاسب این کتاب را اندر گنجخانه خویش بنهاد. خانه از سنگ و موکلان را بر آن گماشت و مردمان عامه را نسخت آن نداد، الا خواص را، و امروز به دست همه مغان اندر نیست و آن کسانی که دارند تمام ندارند».[4]
البته برخی مورخان در آثار فارابی نیز «ملت» را در معنایی جز دین و شریعت یافتهاند. با اینهمه، ماشاءالله آجودانی در مشروطهی ایرانی انگیزهی انتخاب لفظ «ملت» را در ترجمهی ناسیون در ایام مشروطه چنین توضیح میدهد: «چون جامعه جامعه اسلامی بود، روشنفکران ناگزیر بودند علایق اسلامی مردم را در نظر داشته باشند. از سویی دیگر، «ملت» به معنی مجموع پیروان شریعت و نه خود شریعت از جهاتی به مفهوم «nation» نزدیک بود و به مجموع مردمی اطلاق میشد که از آیین خاصی پیروی میکردند و راحتتر میشد آن را به جای مجموع مردم در معنای جدید به کار برد، چرا که با ذهنیت جامعه اسلامی موافقت و مناسبت داشت». البته معنای جدید ملت در عصر مشروطه فقط محدود به آیین مجموعهای از افراد محدود نماند و در آثار ملیگرایان به مفهوم قومیت و نژاد نیز نمود یافت، ازجمله در آثار آخوندزاده و آقاخان کرمانی.
در مجموع، از عصر ناصری اگر «ملت» در قاموس سیاسی به کار میرفت به معنای «اجماع رعایا» یا همان «مردم» یا حتی «قوم ایرانی» بود که حق و حقوقی سیاسی و اجتماعی بر دولت دارد و درنتیجه تابع پادشاه است، و اگر «ملت» در قاموس مذهبی استعمال میشد بهمعنای شریعت بود پس تابع روحانیون و علمای دین. بنابراین، ملت اگر رعیت باشد صاحبش شاهان قاجار است، و اگر دین باشد صاحبش علمای قم و نجف. معالوصف، تا پس از مشروطه مفهوم مسلط ملت همان شریعت بود. مثلاً به مسلمانان هر شهر میگفتند ملت آن شهر.[5] هنوز خبری از «مردم» در معنای «people» نیست.
«قوم» و حتا «ایل» و «طایفه» از دیگر دلالتهایی است که در گفتار عمومی معادل لفظ «مردم» در نظر گرفته میشود. در گفتار عمومی تمایز شاخصی میان «ایل بختیاری» و «مردم بختیاری» وجود نداشت. اما این مفاهیم نیز به «مردم» در معنای «people» اطلاق نمیشود. گروههای قومی با زبانها و مذاهب مختلف در ایران از آن دسته گروههای قومی نیستند که، در مقام کلهایی یکدست و توپر، نمایندهی یک نژاد یا فرهنگ واحد باشند. از اینرو، تا پیش از قرن بیستم اکثر اقوام در این سرزمین بر اساس ساختار ایلی و در قالب گروههای ایلی بزرگ و کوچک سامان یافته بودند، که تحت عنوان «ایل» یا «طایفه» شناخته شدهاند. اهالی ایل را در گفتار عمومی «مردم» آن ایل میخواندند. شکلگیری ایلات در ایران نه بر اساس روابط خویشاوندی که ماحصل روابط قدرت بود. نقش گروههای ایلی بزرگ در مناسبت قدرت در ایران چنان پررنگ بود که بسیاری از مورخانْ ایلات را در ایران یا خالق حکومتها میدانند یا مخلوق آنها: برای نمونه، سلجوقیان و قاجاریه ریشهی ایلی داشتند و ایل بزرگ شاهسون را شاه عباس صفوی بهوجود آورد.[6] شاید این واقعیت که، برای مثال، «مردمِ» بختیاری تداعیِ قوم/ایل/طایفهی بختیاری میکند ناشی از آن باشد که اکثر حکومتها در تاریخ ایران به دست ایلها و طایفهها شکل گرفتند و، از قرار، گریزی از این تداعی نیست. معالوصف، همچنان خبری از «مردم» در معنای «people» نیست.
به پیش از انقلاب مشروطه میرسیم. حسینخان سپهسالار از جمله سیاستمداران تحصیلکرده در غرب بود که بر طبل ملیگرایی میکوفت. سپهسالار نمایندهی ایران در بمبئی و تفلیس و استانبول و در رأس برخی وزارتخانهها و در سال 1250 شمسی نخستوزیر بود. او از اولین کسانی بود که از واژهی «ملیت» در اشاره به مفهوم ملیگرایی استفاده کرد و گفت: «اساس ملیت که امپراطور فرانسه پیشنهاد کرد آن است که هر ملت باید توسط مردم خود اداره شود». برخی پژوهشگران و مورخان، از جمله احمد اشرف، معتقدند که او به دنبال تغییر موقعیت ساکنان کشور از رعایا به شهروندان بود.[7] در این ایام که کمکم صدای پای انقلاب مشروطه شنیده میشد به «مردم» در معنای «people» نزدیک میشویم.
علیاکبر دهخدا معتقد بود مفاهیم نویی که از اروپا وارد فضای ایران مدرن نوپا شدند اصطلاحهایی تازه میطلبیدند. دهخدا و شاگردانش لغتهای تازهای چون دموکراسی و آریستوکراسی و الیگارشی و فئودالیسم و کاپیتالیسم و سوسیالیسم و امپریالیسم و بورژوازی را رواج دادند. و باز طرفه اینکه «رواج دادن» در فارسی، از جمله، در ازای فعل «popularize» بهکار میرود که ترجمهی تحتاللفظیاش میشود: مردمیکردن. ایشان مفهومهای بدیعی همچون چپ و راست و قرون وسطا را نیز به فارسیزبانان معرفی کردند. و افزون بر اینها، به واژههای کهن سایهروشنهای نو بخشیدند. به گفتهی دهخدا، پیکار بر سر این مفاهیم نو در طی انقلاب مشروطه مشهودتر از همیشه بود:
ایشان معنای «استبداد» را از «حاکمیت مطلقِ مشروع» به «حکومتِ خودکامهی نامشروع» تغییر دادند، معنای «دولت» را نیز تغییر دادند، از «مال مکتسب و موروثی» به «حکومت ملی»؛ معنای «ملت» را از «اجتماع دینی» به «ناسیون»؛ معنای «وطن» را از «جایگرفتن و مقیمشدن» به «زادبوم» یا بهاصطلاح «میهن»؛ معنای «مجلس» را از «محل نشستن و گردآمدن» به «پارلمان»؛ معنای «طبقه» را از «رستهی اجتماعی فئودالیِ قرون وسطایی» به «طبقهی اقتصادیِ مدرن»؛ معنای «ترقی» را از «صعود جسمانی» به «پیشرفت تاریخی»؛ معنای «عدالت» را از برخورد مناسب و در خور شأن افراد ــ چنانکه شاه میبایست با اقشار گوناگون جامعه به فراخور جایگاهشان در سلسلهمراتب مقطوع جامعه برخورد میکرد ــ به دادگستری فراگیر یعنی عدل بالسویه؛ و از همه مهمتر، معنای «مردم» را ازpopulace به «People».[8]
بنابراین، میتوان گفت، انقلاب مشروطه آن لحظهی تاریخی بود که واژهی کهن «مردم» که از مادهی «مرگ» ساخته شده بود جان دوباره و دلالتی سیاسی و توان بالقوهای بینهایت برای پیکارهای رهاییبخش یافت.[9]
***
پینوشتهایی که ذیل صفحات آمده و با حرف «م» مشخص شده است، بهعلاوهی همهی آنچه در داخل متن بین قلابها [] آمده از مترجمان و پینوشتهای بدون حرف «م» از نویسندگان مقالات است.
سهند ستاری در تمام مراحل ترجمهی این کتاب همراهمان بود. سهم او در به انجام رسیدنِ این کار به هیچ روی کمتر از ما نبود. مطالب مندرج در یادداشت مترجمان نیز به لطف جستوجوهای او فراهم آمد. ترجمهی جستارهای دشوار بوردیو و باتلر به یاری مراد فرهادپور صورت بست. مواجههی مترجمان با وجه سیاسیِ مقولهی «مردم» به لطف مداخلهها و مخاطرههای نظری ــ سیاسیِ او امکان تحقق یافت. سایهی لطف معلم ــ رفیقانهی او بر تمام سطرهای کتاب افتاده است. پیشنهاد ترجمه از دوست عزیزمان علی تدین بود که تمام متن را بهدقت خواند و نکاتی را در اصلاح کار گوشزد کرد. از او هم ممنونیم. «مردم» نام تمام کسانی است که نام دیگری در وضعیت حاضر ندارند. ترجمهی کتاب را تقدیم میکنیم به تمامی کسانی که در گفتار مسلط امروز نامی و جایی و مقامی ندارند.
صالح نجفی
جواد گنجی
فروردین 1401
[1] Rockhill, Gabriel. Radical History and the Politics of Art. Columbia University Press, 2014.
[2] عنوان کتاب را در فارسی مردم چیست؟ ترجمه کردیم چون، گمان کردیم، «یک مردم» در فارسی زیاده غریب مینماید. در ادامهی این یادداشت، امیدواریم، برای خواننده روشن شود که چرا نویسندگان جستارهای این کتاب از «a people» و «peoples» و نه «the people» سخن میگویند.
[3] واژهی فارسی مرد (Mard) در اوستا Marəta «میرا، فانی، مرد، انسان» آمده، که برگرفته ازMar «مُردن» دانستهاند. واژهی مردم همریشه با «مرد» است: این واژه برگرفته ازTōhm وMart به معنی «تخمه و نژاد مرد» است. تخم برگرفته از ایرانی باستان Tuxman مشتق از Tauk که از صورت هند و اروپایی Teuk «نطفه، دانه، تخم» است. در اوستا صورت Taoxman «تخمه، نطفه» آمده، فارسی باستان Taumā «نژاد، تبار»، سنسکریت Tókman «جوانه، خوشه»، Tokám «فرزند»، فارسی میانه Tōhm «تخمه، بذر»، Tōhmag «تخمه، بذر؛ تخمه، خاندان» فارسی میانه Martōm. از واژهی «مردم» فقط در دورهی میانه شاهد در دست است. نقل از:
anthropologyandculture.com
[4] تاریخ بیهقی، نقل از مقدمهای بر رستم و اسفندیار، شاهرخ مسکوب، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول: 1342. ص19.
[5] آجودانی، ماشالله، مشروطهی ایرانی، نشر اختران، چاپ نهم: 1387. صص 165ــ207.
[6] احمدی، حمید، قومیت و قومگرایی در ایران، نشر نی، چاپ چهاردهم، 1397. صص 53 ــ76.
[7] اشرف، احمد، هویت ایرانی، ترجمهی حمید احمدی، نشر نی، چاپ دوم، 1395. ص201.
[8] Abrahamian, Ervand. A history of modern Iran. Cambridge University Press, 2008. p. 36.
این کتاب تحت عنوان تاریخ ایران مدرن، یرواند آبراهامیان، با ترجمهی محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، در فارسی موجود است.
[9] ناگفته پیداست که میتوان ردپای واژگان مردم و ملت و ایل و طائفه را در تاریخ ایران در منابع و روایتها و آثار برجسته و معتبری غیر از آثار تاریخنگاران و روایتها و شخصیتهایی که نامشان رفت دنبال کرد. اما در اینجا، به اقتضای یک یادداشت کوتاه، فقط به چند مورد بسنده شد تا مسیری را ترسیم کنیم که واژهی کهن «مردم» پا به پای لغاتی چون «ملت» و «رعایا» و «ایل» و «قوم» پیمود تا در عصر مشروطه به صورت معادل دقیقِ واژهی اروپاییِ «people» در آید.