سازه‌ای از تداوم و گسست در پیشگاه قرن جدید

امیر کمالی

دریافت فایل مقاله

 

 

 

تقدیم به خاطرۀ یلدا آقافضلی

 

1

قرن جدید با فریادهایی از راه رسیده که می‌­روند مختصات آینده باشند. آوازهایی نو که فراخوان جادوی رستگاری‌­اند. اتفاقی نو افتاده و در عین حال چیزی شروع نشده، بلکه جنبشِ آغاز قرن، این بار مشغول ریسیدن سر روی همان تنی است که پیش‌­تر احداث آن آغاز شده بود. ساختن این سر خلاقیت و ممارست می‌­طلبد. اکنون واقعیتی نو پیرامون ما جاری است که نیروی محرکه­‌اش را از ابهام، بی‌­ثباتی و وضعیت سرحدی می­‌گیرد؛ یعنی دقیقاً از چیزی که دیگر نباید هیچ‌گاه به روال عادی یا همان فاجعه بزرگ‌تر برگردد: این­که زندگی هم‌چون تمام اجزای درونی‌­اش در لبه‌ها قرار گرفته؛ بختک تکرار و روال جاری رخت بربسته و مرگ و زندگی از نو در صحنۀ سیاست، معنایی نو و شرافتمندانه یافته‌اند. جنبش آغاز قرن در روابط خلاق و ابتکاری، از نو به بدن خود فرم داده و ملزوماتش را از درون خود، با حوصله و طمأنینه تولید کرده است؛ شاعرانگی، هنر و استتیکش را ساخته؛ و تکه‌پاره­‌هایش را بسان پازلی در میان خود یافته است، و هرچند درست بر پاهایش راه می‌­رود اما هنوز سر خود را نیافته است. ساختن سر لزوماً به‌معنای مطالبۀ رهبری نیست که قدرت روایتِ رویدادها، سازماندهی نیروها و تببین تاکتیک‌ها و استراتژی‌ها را داشته باشد، زیرا در عمل هر سه مورد مذکور در جای‌جای این بدنه دیده می­‌شود و اکنون تنها شکل کانونی‌­شده و مرکزیت­‌یافتۀ آن غائب است. این بحث که اهمیت این نقطۀ کانونی چه اندازه است مجال دیگری می‌طلبد، اما جریان نو، با تأکید بر وجه رخدادگونش، در عین حال مرتبط با ساحت رخدادخیز است و در امتداد سنتی از سیاست قرار گرفته که بیرون از زمینه‌های تعریف‌شده و رسمی، در پنج سال گذشته، هر بار تکه‌پاره‌هایی از تن خود را در عرصه‌­های ممنوعه پیدا کرد. آن کسی که جنبشِ آغاز قرن را از دی ماه 1396 بازخوانی کند راه خطا نپیموده است. آن دسته‌­ای که در خیابان بانگ برمی‌­دارند که «آبان ادامه دارد» نیز حقیقت را گفته‌اند. با این حال چیزی نو اتفاق افتاده است. قرائت رخدادهای سیاسی به‌مثابه شکاف­‌ها و گسست­‌ها، غالباً ما را از تأمل و دقت‌نظر در فاصلۀ تقویمی میان رخدادها دور می­‌کند. برای نمونه، فاصلۀ میان آبان 98 تا رخداد 1401 هیچ‌­گاه قرائت نمی­‌شود اما من می­‌خواهم ذیل چهار عنوان آن را یادآوری کنم: نقد دین، تجربۀ بدنمند و عمومی اقتصاد، اتحاد سیاسی در انتخابات 1400 (که خواهیم گفت چرا دموکراتیک­‌ترین انتخابات ایران بود) و نهایتاً تولید خلاقانۀ مداوم یاد جانباختگان جنبش آبان (که باید آن را شناسنامه‌­دارکردن بدن­ه‌ای جدید نامید). علاوه بر این چهار مورد، آن‌چه در این نوشته می‌­آید در واقع گزارشی است از درون رویدادها و در مقام نوعی تأمل در نفس و با تأکید و تذکر بر برخی کاستی­‌ها و توضیح آن‌چه به‌عنوان سرِ جنبش در حال ساخته‌شدن است. هدف، علت‌تراشی برای رخداد قرن جدید نیست؛ هدف این نیست که چهار عامل یادشده موتور محرکه یا آتش خرمن جنبش است، بلکه باید از نوعی «عرصۀ رخدادخیز» سخن بگوییم که نباید شرایط تاریخی آن را نادیده گرفت. اتصال امر نو با امر ممتد اکنون در سوژه­‌ای متبلور می‌­شود که هم‌زمان هم علت و هم معلول چنین شرایطی است. امر نو به شکل پارادوکسیکالی، هم گسست و شکاف از وضعیت جاری است، و هم محملی برای زیستِ دوبارۀ همۀ رخدادهایی که از نو برخاسته و به یاریِ جنبش جاری شتافته­‌اند.

 

2

به همین سیاق، خود آبان یا دی ماه سال 96 نیز هرچند خود شکافی درخشان در کرونولوژی و تقویم حاکمیت است، اما در تاریخ ستمدیدگان در امتداد رخدادهای دیگری می‌ایستند که باید امروز در پرتو جنبش آغاز قرن، بر تک‌تک آن‌ها پرتو انداخت. ما می­‌توانیم آن را به جنبش‌ها و جریان‌های بزرگ و کوچک گذشته وصل کنیم. من تلاش می­‌کنم متناسب با ویژگی آنچه امروز شاهد آنیم آن را به مسئلۀ دهۀ 60 ایران پیوند بزنم. این تلاش تنها می‌­تواند از گرگ و میش عرصۀ طبیعی و جاری پیشارخداد بکاهد و در عین‌حال تأکیدی بر وجه ارتباطی هر رخدادی باشد. آنچه در بسیاری از نگاه­‌ها به جنبش فعلی، نادیده گرفته شده، به‌صحنه‌آوردن خشمی است که بعد از حوادث دهه 60 در گلو فروخورده شده بود. سرکوب ساختاری صداهای منتقد و نیروهای چپ در دهۀ 60 به‌ویژه در تابستان 67، و نهایتاً لکه‌­گیری آن در قتل­‌های زنجیره‌­ای دهۀ 70، باعث شد خلأ حضور نیروهای مترقی در جهت سازماندهی، تأملات سیاسی و نهایتاً تمسک به کنش رادیکال انقلابی بدل به مغاکی جبران‌ناپذیر شود. این خلأ نه تنها توسط جنبش جاری، بلکه به لطف فرایندی مضمحل شده که اساساً از دی ماه 1396 آغاز شد، در آبان 98 موجودیت خود را با دادن هزینه­‌های جانی بسیاری اثبات کرد و اینک بر ریل‌های تاریخی مهیا شده در حال پیشروی است. درک این فرایند از قضا ما را به پاسخی قانع­‌کننده برای همه نگرانی­‌هایی رهنمون می­‌شود که جلوی کلمۀ «فردا» علامت سؤال می­‌گذارند. فارغ از نیّت­‌خوانی، صدر این نگرانی­‌ها مسائلی است مانند هراس از تجزیه‌طلبی، تکرار مصادرۀ انقلاب 57، خشونت نظامی عریان، فروپاشی نظام اجتماعی و چند مورد کوچک‌تر. اما فارغ از صورت‌بندی نظری و اقامۀ استدلال­‌هایی که می­‌خواهند این نگرانی‌ها را به هیچ بشمارند، پاسخ صحیح برای این نگرانی­‌ها، به پویش درونی خود جنبشی برمی­‌گردد که نقطۀ پایانش به‌واقع چیزی نیست جز منحل‌شدن همۀ این نگرانی‌­ها. درک این حقیقت ضروری است که آنچه از دهۀ 60، دی ماه 96، آبان 98 به‌عنوان میراثی راستین به دست جوانان آغاز قرن رسیده، سنّتی است که در این مدت در مقابل همان تجزیه‌­طلبی، تفرقه‌­افکنی، بنیادگرایی دینی و آشوب ناشی از جهل و نابخردی صف­‌آرایی کرده بود. و به قول مارکس: «پیروزی بر قرون وسطی ممکن نشد مگر از راه پیروزی بر خُرده‌پیروزی‌هایی که بر قرون وسطی به‌دست آمده بود». به یک معنا پیروزی چیزی نیست جز ظفریافتن بر همۀ این مواردی که دل‌نگران‌های صادق، آشوبش را در دل دارند. آنان که گمان می­‌کنند نیرویی که نهایتاً فردا را تصاحب می­‌کند به همین شکل جاری و در چنین مناسبتی مستقر خواهد شد، غافل از این هستند که نیروی غالب، تنها آن نیرویی خواهد بود که بتواند همین شرّ احتمال تجزیه، بنیادگرایی یا هر چیز دیگر را به میانجی داشتن برنامۀ واحدی از برابری و عدالت و آزادی از میدان بدر کند.

 

3

نکته مهم در اینجا ساخته‌شدن خودِ هدف به‌مثابه امری است که از پیش داده شده نیست. امروزه دیگر مسئله، صرفاً سلبی‌بودن مطالبات و اجتماع تن­های تکین پیرامون خواست منفی یا همان نخواستنی نیست که نهایتاً امکان مصادره و قاپیدن مجدد آن را مهیّا کند، بلکه اساساً خودِ این نخواستن، نه در کف بلکه در قلۀ همۀ مطالباتی است که هر روز شکل و سامان دقیق‌­تری می‌­یابند. این روزها مردم سودای مطالباتی را در سر دارند که نفی وضع موجود نتیجۀ غایی آن خواهد بود. همین امر هم در امتداد درک مترقی و رادیکالی است که از دی ماه 96 پا گرفته بود و درست به همین دلیل امکان هرگونه مرمّتِ این بنای خطرناک از درون را منتفی می­دانست.

سرِ چشمۀ تاریخی را دهۀ شصت بگیریم یا دی ماه و یا آبان، در این توفیری نیست که جنبش جاری در امتداد هر چهار موضوع یاد شده از آبان تا کنون، معنا یا همان تن خود را یافته است. نقد دین، جریان اقتصاد، انتخابات و خاطرۀ از دست رفتگان. مدعای ما این نیست که این عوامل، به شکل علّی ویژگی تکین و بی‌همتای رخداد را ساخته­‌اند. بلکه همان­‌طور که اشاره شد، باید بر رابطۀ متناقضی از «گسست و تداوم» تأکید گذاشت. فاصلۀ آبان 98 تا آغاز «جنبش زن، زندگی، آزادی» سرشار از هر چهار موردِ یادشده بود. رواج گفتارهای انتقادی غیررسمی میان دانشگاهیان، روشنفکران آزاد و بحث­‌های درگرفته در رسانه‌­های اجتماعی در این سال‌­ها سطوح مختلفی از «نقد دین» را بازسازی و بازنمایی کرده است. نقدِ دین به مثابۀ پوسته‌­ای که اندام­‌های تازه یافته را به هم متصل کرده و سازمان می­‌دهد، خط قطور و قدرتمندی بود که سوژه­‌های آبان را به رخداد 1401 متصل می­‌کرد. تردید در پذیرش اسطوره‌­های دینی این بار دیگر نه با طبل پُر طمطراق روشنفکرانِ به اصطلاح دینی، بلکه از زبان نوجوانانی بیرون آمد که وقتی پاسخی برای پرسش­‌های خود از تناقضات دینی نیافتند، دست به عمل زدند. در به اصطلاح بدیهی­‌ترین آموزه­‌های دینی، در این سال‌ها تأملاتی درخشان روا داشته شد و آن کس که نسبت این رویکردها را با جنبش آبان ندید، به‌نظر می‌­رسد که درکی درست از تاریخ نداشت. یکی از ویژگی‌های این وضعیت در نقد دین، مهر باطل زدن بر افسانۀ آدم‌­های مرموزی بود که به دلیل سکوت همیشگی، دو پهلو بودن دائمی و متلک‌پرانی سیاسی که گهگاه سر می‌دادند هنوز اعتباری نزد مردم داشتند. جنبش نقد دین، اسطوره­‌هایی را که بر لبۀ واقعیت زیست می‌­کردند با فریاد زدن نام «انسان» به مغاک تاریخ سرنگون ساخت. به این اعتبار بود که کم‌کم تن جدید مردم می‌رفت تا تصفیه و خالص شود.

دومین عاملی که از آبان تا کنون بسان هستۀ سخت و مقاومی سبب هم‌صدایی جامعه شد تجربۀ واحد اقتصادی است. البته نباید این امر را صرفاً به مواردی مانند اعتراض به گرانی یا سخت‌شدن گذران زندگی روزمره فروکاست. درگرفتن بحث دربارۀ بودجه‌­های مصوب سالانه، تفحص در عملکرد سازمان­‌هایی که عملاً بدون هیچ بازدهی سازنده‌­ای، بودجه‌های کلان دریافت می­‌کردند، بالارفتن قدرت تحلیل و تشخیص مفهوم رانت‌­های اقتصادی و اطلاعاتی جملگی گوشه‌­ای از تلاش‌­های جمعی پس از آبان بود که به لطف شاهکارهای اقتصادی حاکمیت همیشه سوژه­‌ای برای خشمگین یا ناامیدشدن داشت. دست‌شستن از هرگونه فرجِ اقتصادی بدل به صدای خاموشی شد که هرچند به گوش کسی نرسید اما بسیار متحدتر از دی و آبان گردیده بود. بدن‌دارشدن فهم اقتصادی یعنی تولید سوژه‌­های آگاه اقتصادی، و نه دیگر حمّالان دست‌­آموزی برای وضع موجود؛ یعنی آگاهی و تصریح وضعیتی که در آن هر حق اولیه‌­ای و هر کرامت انسانی عملاً بدل به افسانه می‌­شود. عقلانیت اقتصادی سیستم در این سال‌­ها به اسطوره پهلو زد. سال گذشته رسانه‌ها از دلالانی سخن گفتند که سکه‌­های ضرب شدۀ رسمی را از بازار جمع می‌­کردند و با ذوب‌کردن آن‌ها و استخراج آلیاژ آنها، سودی چند برابر ارزش ریالی ضرب شده روی آن سکه‌­ها به جیب می‌­زدند؛ هزینۀ کپی‌کردن یک اسکناس دو هزاری بیش‌تر از ارزش خود اسکناس تمام می‌­شود، و دکل‌­های نفتی گویی با نیزۀ سه­‌لبۀ پوسایدون در اعماق دریا ناپدید شده‌­اند. این فجایع که هیچ عقلانیتی آن‌ها را توجیه نمی‌کرد نه تنها مردم را در فهم و تجربۀ فقر گسترده، بینواشدن فزاینده، هل‌دادن 80 درصد جامعه به زیر خط فقر(خطی که از قضا تعریف کاغذیِ خود سیستمِ فشل اقتصادی بود)، کاهش جنون‌آور قدرت خرید یا مداخلۀ اقتصادی و... متحد ساخت بلکه از سوی دیگر همراه شد با ادامه‌داریِ بی­شرمانه‌­ترشدن اختلاس­‌ها، پول­شویی‌ها و رسوایی ابرشرکت‌­هایی که دست در دست دولت با بازتولید شکل­‌های جدیدی از استثمار، مسبّب اصلی وضعیت بودند. عامل آگاهی اقتصادی هرچند به تنهایی سوژه­‌ساز نیست و حتی می­‌تواند به منفعت‌طلبی یا رانتی‌­شدن بیش‌تر بدنۀ اجتماعی بینجامد؛ اما با حفظ نسبت معنادار خود با جریان اجتماعی است که در این سال­‌ها یکی از عرصه‌­های رخدادخیز را تغذیه کرده است.

 نکتۀ سوم انتخابات سال 1400 بود که دخالت سلبی اکثریت جامعه، وجه دموکراتیک آن را رقم زد. حضور حداقلی و بی‌سابقۀ مشارکت منفی پای صندوقی که از هر معنایی تهی شده بود و تنها هدفش انتصابِ خودی­‌ترین چهرۀ نظام با هدف بنام‌زدنِ سود حاصله از توافقات جهانی بود، هرچند از سوی سیستم به هیچ گرفته شد، اما اتحاد در بی­‌اعتنایی به صندوق، ارزشی مازاد به اتحاد اجتماعی بخشید و سرمایه‌­ای برای تحرکات مدنی بعدی شد. این اتحاد بیش از هر چیز نوعی دستور زبان آرگو و مخفی میان مردم احیا کرد که برای مکالمه با آن دیگر نیازی به عرصه و پلاتفرمِ سیاسی از پیش تحمیل‌شده نداشت. مورد چهارم را باید کلید ورود به رخداد «زن، زندگی، آزادی» دانست. یاد شهدای جنبش آبان و متحمل‌شدن حکم‌های اعدام و حبس‌های سنگین صادره پس از آن تا به امروز، بدل به میل جمعی احیای خاطره­‌ای شد که سه سال بعد به ثمر نشست. سیستم که از قدرت نمادسازی‌های انقلابی غافل بود، احیای نمادین جانباختگان آبان در جامعه را نیز به هیچ گرفت. انزوای سیستم به‌عنوان کانون متخاصم با نمادها از درون آونگ­‌هایی هم داشت. این زنگ را حاکمیت نه با دست و پا زدن و جعل واقعیت، بلکه با تحریف معنایی جدید برای مفهومی انجام داد که انقلاب 57 را به آن نام منتسب کرده بود. تغییر آمرانۀ کلمۀ «مستضعف» به «قدرتمندِ حاکم» به یک معنا پذیرش حداقلی‌شدن جبهه‌­ای بود که این نام را یدک می‌کشید. 

 

4

درک این وضعیت، مستلزم توجه به صداهایی بود که نسبت به آن موضع می­‌گرفتند. در این میان تلاش­‌هایی که هنوز وقت صرف اثبات ناکارآمدی سیستم می­‌کنند کم نبودند اما جملگی درگیر این خطای استراتژیکند که به اعتبار چهار مورد بالا، دیگر نباید توان آگاهی­‌بخشی سیاسی را معطوف به بی‌آبروکردن ساختار کرد، بلکه لازم است این نیروها به ایجاد یک وضعیت متحد اجتماعیِ قابل اتکا برای توده­‌های خاموش بینجامند که مدت‌هاست حقیقت برایشان اثبات شده است؛ یعنی درست در جایی که فرایند تاریخی این آگاهی می­‌تواند بدل به سوژۀ رخداد شود.

صدای دیگری که در این میان وجود داشت، صدای نیروهای چپ با گرایش­های مختلف آن بود. این نیروها که شامل طیف­‌های متنوعی از فعالان سندیکالیستی، احزاب موسوم به کارگری مستقر در خارج، چپ‌های ضد امپریالیسم، چپ‌های تفکر انتقادی یا چپ نو و دیگر گرایش­‌ها بودند در فواصل رخدادها به‌جای تمرین شکل­‌های متفاوتی از گفت‌­وگو و سازماندهی قوای مشترک نظری و عملی­شان، در بیشتر موارد وقت را صرف اثبات مظلومیت خود، و هم‌چنین طردِ دیگر گرایش­‌های چپ از قلمرویی موسوم به مارکسیسم یا کمونیسم کردند. برچسب «چپ نبودن» که مدام از این یکی حواله به آن دیگری می­شد بدون درنظرگرفتن تحولات رادیکال اجتماعی، بازتولید فتاوی مذهبی‌ای بود که سنت چپ را بدل به شکل دیگری از ارض موعود می‌کرد که لازم بود متفاوت‌ها و غیرخودی­‌ها را از آن طرد و رَجم کند. حاصل این وضعیت ناامیدکننده از کار درآمد. کراهتاً از دل همین سنت باید اعتراف کرد که آن‌چه در جنبش جاری شنیده شد، صدای چپی است که مشغول لذت‌بردن نیابتی از انقلابی است که تنها می‌­توانست خود را در افق مفاهیم کلی­‌تر هم‌چون «رفع تبعیض»، «آزادی» و «برابری‌خواهی» با جنبش گره بزند. ما به دنبال دسته‌­بندی کتابخانه­‌ای چپ نیستیم. چپ ایرانی همان‌اندازه که از خاکستر دهۀ 60 برخاسته و طراوت خود را باز یافته، به شکلی دیالکتیکی خود را زیر خاکستر تعریف­‌های بی‌پایان از موجودیت خود و مرزکشیدن با گرایش‌های دیگر مدفون می­‌کند. انتقادی که به روشنفکری چپ وارد است این است که صرف «آگاه شدن» به شور سیاسی، آگاهی، سوژگی، نام­دار شدن و عرصه را از آن به‌اصطلاح حُکمای همه­‌چیزدان گرفتن، نه کافی است و نه فضیلت؛ بلکه مسئله برداشتن سدها و دیوارهایی است که اجازه نمی‌دهد نیروی عظیم این رخداد تکانه‌هایش را به درون روشنفکری و محافل مارکسیستی سرریز کند. تلاش برای یافتن مصداق عملی برای پیشفرض‌های نظری، متوجه فمینیسم ایرانی نیز هست. همان­‌طور که مقالۀ قبلی در همین سایت نشان داده، مسئله بر سر اثبات فمینیستی بودن رخداد حاضر نیست، بلکه خصلت سوژه شدنِ آنی و لاجرم سیاسی زنان در بستر این رخداد عظیم است. تبصره­ای که باید به بحث کارگران بزنیم دقیقاً چیزی است که باید به فعالان فمینیست نیز خطاب کرد. حقیقت این است که برخلاف تصور علمی در این دو مورد (نظریه فمینیسم و مارکسیسم کارگری) هم سوژۀ زنانه و هم سوژۀ کارگر از نو در دل همین جنبش در حال تعریف شدن­‌اند. ما با امری فراتاریخی و تخطی­‌ناپذیر به اسم «زنِ سیاسی» یا «کارگرِ مبارز» مواجه نیستیم که از قبل حضور داشته؛ بلکه خود جنبش است که آن‌ها را از نو می­سازد. این زمان ما با شکل‌های جدیدی از تولید سیاست درون جنبش مواجهیم نه با جا دادن و تعریف‌کردن معلم و کارگر و زن و دانشجو و دیگران در قالب‌های نظری از پیش موجودی که توان دخالت در وضعیت را از مدت‌ها پیش باخته‌اند.

 

5

فقدان سازماندهی نظری و عملی نیروها و عدم ابتکار راهبردی بعد از شکل­‌گیری جنبش از سوی این صداها نشان می­‌دهد که چگونه رخداد، آن‌ها را فراتر از صدای قبلی‌­شان ارتقا نمی‌­دهد؛ و شاید خانوادۀ قربانیان هواپیمای اوکراینی، صرفاً به دلیل خلأ اتفاقی نهفته در بحران رهبری نیست که توانسته­‌اند در دو تظاهرات بزرگ خارج از کشور نقش اصلی را ایفا کنند، بلکه به این اعتبار در این جایگاه قرار گرفته­‌اند که توانسته‌اند نسبت به صداهای موجود، بیش‌ترین اتصالی را با بدنۀ نوپای اجتماعیِ شکل‌گرفته ایجاد کنند(بدن‌ه­ای که با گسست خود از وضعیت، اتصال­‌های خود با رخدادهای قبلی را مادیت بخشیده و آشکار می­‌کند). این امر با وانهادن و در پرانتزگذاشتنِ مطالبات جزئی تداوم می‌­یابد و منطق خاص خود را پیدا می­‌کند. این اتحاد در پویش درونی تمام نگاه­‌های منتقد، مقاوم، زخم خورده و محذوف دیده می­‌شود؛ مگر آن دسته‌ای که عملاً در سال‌هایی که خشم عمومی در بطن و زیر پوست اجتماع، جسمیت و تکامل می­‌یافت چنین تغییری را نمی­‌دیدند و از منظر دانای کلِ شماتت‌گر، تحمل وضعیت از سوی مردم را نشانۀ منقادبودگی محض می‌­دانستند. حل‌شدن مسائل اقتصادی به عنوان یک دال خاموش در بدنۀ قیام، جنبش ضد تبعیض و هم‌چنین احیای آن‌چه به تعبیر محمدرضا نیکفر می‌­توان فراخوان کرامت انسانی نامید جملگی نشان‌دهندۀ آن قلمرو تعریف شدۀ جدیدی است که مردم هم با خاطرۀ گذشته و هم با خیال آینده ایده‌های آن را ترسیم کرده‌اند. پس از گذشتن دو ماه از جنبش، اکنون آن فرهنگ سیاسی جدیدی که محذوفان، بینواشدگان، بی‌­نام‌ها و طبقات ستمدیده را گرد آورده، دغدغۀ فرم سیاسی حاکم در آینده نیست؛ بلکه ایدۀ برابریِ حاکم بر روابط همۀ سوژه­‌های دخیل و شریک و سهیم در جنبش، به‌طور قطع بر خالی‌ماندن دائمی اریکۀ قدرت بشارت خواهد داد. و البته همین بصیرت است که تعیین‌کنندۀ استحقاق شخص یا اشخاص برای رهبری جنبش خواهد بود. ضرورتی اگر در کار باشد این نیست که در حال حاضر رهبر یا رهبران مشخصی وجود ندارند، بلکه جریان جنبش حامل این اعلان است که کسی که استحقاق رهبری را داشته باشد تاکنون در افق راه مشاهده نشده؛ و یا خود را به تراز رهبری ارتقا نداده است.

در سوی دیگر، صداهایی شنیده می‌­شود که بدون لغزیدن به گفتار سطلنت‌­طلبی، نسبت به تکرار ایده­‌ها و آرمان‌های 57 آلرژی دارند. چنین دیدگاهی آنانی را که به رابطۀ رخدادها معتقدند به این متهم می­‌کند که در پی تکرار تمامی وقایع انقلاب 57 در رخداد جاری‌اند. این در حالی است که همه اَشکال جنبش جاری بر اصالتش گواهی می‌­دهد.

سوژه­‌های امروز پیشروتر از این دسته تفکرات که نسبت به تکرار 57 هراسانند، (و درست بر خلاف آن‌ها) به تغییرات بنیادین در زمینه­‌ها، مبارزه­‌ها و مطالبه‌ها بعد از حدود پنج دهه آگاهند. نکته بر سر این نیست که جامعۀ منتظر تکرار نعل بالنعل رویدادهایی است که یک بار پیش‌­تر اتفاق افتاده، تا فرضاً این بار از اشتباهات تاریخی پدرانش جلوگیری کند؛ نه. این نگاه‌های نگران با قائل‌شدن به تکرار 57، تاریخ را با تکرار دَوَرانی اسطوره­ای اشتباه گرفته­‌اند. نسبت رخداد 1401 به رخداد 57، یادآوری مکرر و اعادۀ «یادآوری» است؛ یادآوری ایده­‌ها، آرزوها و خواست­‌های جمعی برای ساختن فرد و جامعه‌ای که در آنِ واحد، درگیر مطالبه «استقلال»، «آزادی» و «جمهوری» باشد. امر کسر شده­‌ای که فرم تهی 57 را برای پذیرش محتوایی نو در روزگار ما احضار می­‌کند، اسلام حکومتی است و به همین دلیل است که این فرم تنها با پذیرش محتوای راستین خود حدود نیم قرن بعد رستگار خواهد شد.

اما در جبهۀ مقابل، جایی‌که (همان­‌طور که در مقالۀ قبلی در همین سایت اشاره شد قدرت هنوز به مرحلۀ عجز و ناتوانی از ادارۀ امور نرسیده) در رویارویی سیستم با معترضان چه در عرصۀ خیابان و چه در دادگاه‌ها، ما اکنون با نوعی «دیالکتیکِ خوداِمحایی قانون» طرفیم. آنچه که به‌عنوان قانون می­‌شناسیم بدون اعلام وضعیت اضطراری، تمام تصریحات حقوقی خود را لای مِه و غبار به ابهام کشیده است. اینک خشونت قانونی تنها از طریق ابهام و امحای دائمی خودِ قانون حکم می‌­راند. چندی پیش حقوقدانِ خوش­‌ذوقی در یکی از شبکه­‌های اجتماعی گفته بود که دلیل رجوع‌نکردن ما وکلاء به قانون مجازات اسلامی مصوب 1392، در دفاع از حقوق بازدداشت‌شدگان، این است که گویی ضابطان دادگستری آیین­‌نامۀ اجرایی جدیدی از قانون را بدل به رویۀ قضایی مرسوم کرده‌اند. صدور حکم اعدام به‌عنوان کیفر آتش‌زدن یک سطل آشغال همان‌قدر که غریب است می‌تواند نفس روال عادی و منطقی قانون را نشان بدهد، به این معنا که سلسلۀ بی‌پایان تفسیر و تأویل به‌عنوان یکی از ویژگی­‌های اصلی فاشیسم قابل بندآوردن و متوقف‌کردن نیست. در چنین وضعیتی انسان­‌ها می‌­توانند به واسطۀ کشیدن یک آهِ بلند وسط خیابان هم به 20 سال حبس و چه بسا اعدام محکوم شوند. زیرا دلالت اتهاماتی مانند اِفساد، محاربه، توطئه یا اقدام علیه امنیت آن­قدر گسترده است که تقریباً همه شکل‌های زندگی را در برگرفته است. نکتۀ اساسی این‌جاست که تعیین سطح توانایی و ناتوانی حاکمیت، در شرایط مبهم فعلی نیز بار دیگر به خود مردم و نیروی صراحت‌بخش آنان باز می­‌گردد؛ به «ابتکار»هایی که هر روز به آن دست می­‌زنند؛ به تحمیل هزینه‌هایی که سیستم را با آن مواجه می­‌کنند؛ به اینکه تا چه اندازه آن منفیّتِ کلّی و جهانشمول را در خود حمل می­‌کنند؛ و نهایتاً به اینکه تا چه اندازه آن وجه فراوضعیتی که تنها به اِسقاط فاشیسم راضی نمی­‌شود را هدف گرفته­‌اند. لذا سوال مهمی که کمتر به آن پرداخته شده این است که آیا همدلی اعجاب‌انگیز و خیره­‌کننده جهانیان با مردم ایران، از جنس نوعی شفقت اخلاقی و انسانی است یا در واقع به‌یادآوردن آمال فراموش‌شده‌ای است که این بار ایرانیان به نیابت از همۀ ملت­‌ها آن را آواز سر داده‌اند. این تفاوت کمی نیست. برای مثال بسیاری از ما، از حضور دانش‌آموزان معترض در مدرسه و خیابان ابتدا متحیر و سپس ذوق‌زده شدیم؛ اما نکتۀ اساسی این است که تا چه اندازه این حضور، علاوه بر نفی سیستم می‌­تواند شامل آن منفیّت جهانشمول باشد.

 

6

به‌نظر می­‌رسد دیگر نباید انتظار حرف و حدیث جدیدی داشت. اکنون صدر تا ذیل مسائل، به شناخت تاریخی در جهت تقویت رخداد باز می­‌گردد. به اتصال صداهای صادق به تن مردم، تنی که در حال ریسیدن و فرم‌دادن به سر خویش است. عاملی مانند «خلاقیت» می‌­تواند نکتۀ قابل تأکیدی به‌نظر برسد. این خلاقیت دو وجه غالب خود را نخست در هنرها و شکل‌های اعتراضی و ثانیاً در مواجهه با رسانه­‌های اصلی نشان داده است. یکی از دلایلی که باید جنبش آغاز قرن را در امتداد دو جنبش بزرگ در پنج سال گذشته قرائت کرد، کامل‌شدن الگوی تصاحب و تخصیصِ موجود در آن جنبش­‌ها، در جنبش فعلی است. به‌عنوان مثال، در نقطۀ شروع رویدادهای دی ماه 1396، موج اصلی توسط حامیان اصولگرای حاکمیت علیه دولت روحانی در مشهد شروع شده بود؛ اما نخستین بارقه­‌های خلاقیت، تصاحب این رویداد از سوی مردم در سراسر ایران بود. این الگو به تدریج بدل به مکانیسم تمرین‌شده و جا افتاده‌ای شد که صفوف مختلفی از جامعه را همراه خود ساخت. در مسئلۀ قتل مهسا امینی نیز این اتفاق افتاد. واقعیت اینست که در همان روزهای اول اتفاقات مهم دیگری نیز افتاده بود؛ مرگ شلیر رسولی، تجاوز به دختر نوجوان چابهاری و تجاوز به یک نوجوان مبتلا به اوتیسم، فاجعۀ متروپل و چند مورد دیگر، هر یک می‌­توانستند به تنهایی این بشکۀ باروت را منفجر کنند؛ اما موج اصلی توسط رسانه‌ها در مورد مرگ مهسا امینی با هدف تأثیرگذاری در مذاکرات رسمی ایجاد شد. اما گره‌خوردن ممارست تاریخی به نیروی انفجاری رخداد، ظرف تنها یکی دو روز زمینه و بستر جنبش را بالاتر از هر رسانه‌ای به‌دست گرفت؛ و تنها یک روز کافی بود که تمام تلویزیون­‌های دنیا به دنبال مردم دوان باشند. قطع اینترنت، حمله به کردستان عراق، کشتار سبعانۀ مردم بی‌­دفاع بلوچستان، مانور نظامی در مرزهای آذربایجان و ارمنستان، هر یک از جمله تلاش­‌هایی بود که علاوه بر هدف انحراف و پایان‌دادن به جنبش هدف دیگری را دنبال می­‌کرد و آن چیزی نبود جز ایجاد موج‌های جدید. پیام مشترک مردم به پروپاگاندای داخلی و موج­‌سازی رسانه­‌های خارجی روشن بود: «نه اینوری نه اونوری». زیرا از این پس مجوز ساخته‌شدن فضا و موج‌ها را تنها مردم صادر می­‌کنند.

اگر خلاقیت در تخصیص فضاها اینسان ممکن می‌­شود چرا نباید آن را تکرار کرد؟ اکنون تنها یک کار باقی مانده است. اینکه باید تخصیص بدست آمده را در تمام اَشکال آن حفظ کرد. آنچه در این مختصر با عنوان «ریسیدن سر» نامیدیم نه به‌عنوان امری آخرالزمانی و ایستاده در انتهای این فرایند، و نه به‌عنوان نتیجه­‌ای علّی از رخدادهای پیشین، بلکه نقطۀعطفی است که زنگ پایان و آغاز را هم‌زمان به صدا در می­‌آورد. خلاقیت در گفت‌وگو با صداهای مختلف، و حفظ وضعیت با چنگ و دندان به‌معنای راندن نیروها از خیابان به سمت جلسات کلاسی یا کافه‌ای نباید فهم شود؛ بلکه اساساً به‌معنای تأسیس منطقی نهادهایی است که ویژگی اصلی­‌شان کلی­‌گرا بودن، و (در نتیجه) تقویت استخوان‌بندی خیابان است. سرِ این جنبش، «خودساخت‌گرایی» جامعۀ مدنی است؛ و این خودساخت‌گرایی یعنی نفی متعین؛ یعنی آشوبیدن علیه آن [نا]جایگاهی که تا امروز سهم مردم کرده‌اند؛ یعنی ساخت ارزش­‌های جدید مشترکی که صداهای مختلف را با حداکثر مطالباتشان زیر بیرق واحدی گرد آورد. بدل‌کردن استراتژی مقاومت به استراتژی پیروزی (یادبودی که این­‌بار نه از انقلاب 57، بلکه فراخوان خاطرۀ ناب انقلاب مشروطه است) نیازمند استمرار است؛ و البته ممکن است مسیر، بدون حضور یک رهبر راهبردی به پایان برسد. بعد از انقلاب 57، تمام جنبش­‌های ایران در طلب همین گره‌خوردن به امر کلی بودند. در سال‌های اخیر، ستم مضاعف بر بهاییان، دراویش، کارگران هفت تپه، مهاجران افغانی، اتوبوسرانان، معلمان و دیگران، به همین تلاش­‌ها گره خورده بود. نمی‌توان برای اینکه چرا همۀ آن‌ها، تحت نام­‌های طردشدۀ خود، به امر کلی جنبش جاری گره نخورده­‌اند توجیه و دلیلی تراشید، اما می‌­توان و البته لازم است که همین حالا به افق آن مطالبات اندیشید و نام آن‌ها را با صدای بلند آواز داد. هرچند امروزه زمان آن است که صفوف مذکور در کنار همۀ گرایش‌ها و اصناف دیگر در پیکرۀ واحدی ادغام شوند، اما اعلام حضور معلمان، کارگران و اتوبوسرانانی که در شرایط اسفبار گذشته از حق‌طلبی کوتاه نیامدند و بارها دست به اعتصاب و تظاهرات زدند امروزه، می‌تواند علاوه بر دمیدن روحی مجدد در جنبش، انرژی و تکانۀ قابل توجهی از سازماندهی را به درون پیکرۀ واحد مردم هدایت کند. زیرا آنچه امروزه به‌عنوان جبهۀ واحد از آن یاد می­‌کنیم و ایدۀ آن سالیان سال بین نظریه‌پردازان سیاسی و فعالان مدنی در گردش و موضوع بحث بود، می­تواند به‌میانجی ادغام نام­دار شده و نمادین این دسته‌­جات معنای مادی و ملموس خود را بیابد. 

 

7

با همۀ این اوصاف، ادامۀ راه، امری قدسی و بی­‌خطا نخواهد بود و ممکن است در عرصۀ تجربی جمعی، لذت بی‌همتای افتادن و بلندشدن را در خود داشته باشد. آهنگ «برای» مثال خوبی برای این نکته است؛ شعرِ آهنگ نشان از دیالوگ جمعی سوژه­‌های سیاست دارد؛ ثانیاً برخی زوایای ماخولیایی جنبش را به‌صورت جملات ناتمامی نشان می‌دهد که اعتبارش را بر توافق سیاسی اجتماعی استوار کرده؛ و نهایتاً حتی جملۀ تاریک «مرد، میهن، آبادی» نیز حامل این دستاورد است که به ما نشان بدهد که چگونه می‌­توانیم علی­رغم همۀ هشیاری­‌ها و دقت‌ها، باز هم به‌طور دسته­‌جمعی اشتباه کنیم. ریسیدن این سر در ادامۀ سنت نوپای «نقد اقتدارگرایی» از درون انقلاب نیز برآمده است؛ صدای مبارکی که می­‌کوشد چشم بر خطاهای بزرگ نبندد اما زبان ارتباطی درستی برای تبیین آن اختراع کند. حتی اختراع خشونت در این میان نیز باید تابع اصولی باشد که بیرون از تقابل خشونت حافظ قانون و خشونتی که می­‌خواهد همان مسند قانون را بار دیگر با محتوایی مشابه پر کند بایستد. 

همۀ این تلاش‌­ها مؤید این است که افقِ پیشِ‌رو مبتنی بر خواست­‌های مشترک توده­‌هایی است که اکنون می­‌دانند چه می‌خواهند، می­‌فهمند کرامت و شرافت به چه معناست و اکنون برای ساعات و دقایق آینده طرح و برنامه دارند. راه عملی ممارست، خلاقیت، یافتن خود در تنِ واحد اجتماعی و تلاش برای احداث آن سری است که (فارغ از ایدئولوژی نسل‌ها و دهه‌ها) پیشاپیش چشم‌های آن را جوانان در دست گرفته‌اند. نکته این نیست که به‌محض این­‌که تلاش­‌های خیابانی تمام شدند تحلیل­‌ها هم به محاق برود بلکه، امتداد این وضعیت در گرو پایه‌ریزی استراتژی‌های مادی و ملموسی است که اینک به‌شکل عملی­‌تر و جاری­‌تری می‌­توانند آناتومی اجتماع جدید را توصیف کنند. جنبش تحریم شرکت­‌هایی که به سرکوب یاری می‌رسانند، ایجاد گستردۀ ارتباط، آماده باش بودن دائمی و ایجاد توان درونی برای هر لحظه حاضرشدن در عرصه­‌های عملی و نظری از چیزهایی است که نخواهد گذاشت از این پس هیچ لحظه­‌ای به سکوت یا به روال جاری و عادی برگزار شود. امکان سیاسی‌شدن هر عمل بسیار ساده از شادی پس از گل فوتبال تا در آغوش‌گرفتنی ساده و رفتارهای ساده­‌تر دیگر. سر این جریان، یا همان جبهۀ واحدی که با خلوت‌شدن خیابان به محاق نمی­‌رود، خلاقیت در پیداکردن فداکارانه و وفادارانۀ یکدیگر است. این عطش برای یافتن تن‌های دیگر، سیری‌ناپذیر باقی خواهد ماند و حتی پس از فردایی که همه منتظر آنند نیز این عطش فرو نخواهد نشست.

نقل مطالب با ذکر نشانی سایت مجاز است.