مهندسی عاطفه

مارک فیشر/ ترجمه: هیمن رحیمی

 

اسپینوزا شهریار فیلسوفان است؛ به واقع او تنها کسی است که نیاز دارید. او اصلی را بدیهی می­دانست که بعدها به اولین اصل فلسفه­‌ی مارکس بدل شد - اینکه تغییر جهان مهم‌تر از تفسیر آن است. پروژه­‌ی او برای ریشه‌­یابی و ریشه‌کنیِ نظام‌­مند انگیزه‌ی­ پشتِ رفتارهای غیرعقلانی عملاً همان روانکاوی بود و البته سیصدسال زودتر از روانکاوی شروع شده بود. فروید، با اینکه به ندرت در نوشته‌هایش یادی از اسپینوزا کرده، اما در مکاتبات خود اعتراف می­کند کاملاً مدیون چارچوبی است که اسپینوزا تدوین کرده ­بود؛ لکان در ادای دین خود به اسپینوزا صریح­تر بود و طرد شدنش از جامعه­‌ی روانکاوی را با اخراج اسپینوزا از کنیسه‌­ی آمستردام مقایسه می­کرد. اندیشه­‌ی دلوز را هم که بدون اسپینوزا نمی‌­توان تصور کرد.

حتی زمانی­که هیچگونه اثرگذاری در کار نیست، غالباً قسمی قرابت وجود دارد. کسی مثل باروز که شک دارم هرگز اسپینوزا را خوانده باشد، همیشه یک اسپینوزیست بوده است. رفیقمان لوک هم همینطور.

فیلیپ ک.دیک در مورد اسپینوزا نوشته بود و تصویری که دیک از جریان سایبرپانک ترسیم‌کرده بود: یعنی جهان­‌هایی شبیه‌­سازی شده که مواد مخدر، حال‌وهوا و تکنولوژی مقوم آنها است- مفهوم گیبسونی سیمستیم[1]- تمام و کمال اسپینوزایی است.

جرقه این تأملات وقتی زده شد که روز شنبه با سیوبان[2] در امتداد کرانه­‌ی غربی قدم می­زدیم و تصادفاً در غرفه‌­های کتاب­های دست­‌دوم بیرون ان­اف­ات کتاب آنتونیو داماسیو، یعنی در جستجوی اسپینوزا: شادی، اندوه و مغزِ بااحساس[3]  را دیدم (صدالبته که بهترین راه کشف کتاب هم کشف تصادفی آن است).

کتاب داماسیو دستاوردی باورنکردی است. نه تنها روایت اسپینوزا از رابطه­‌ی بین بدن و ذهن با برنامه‌­اش برای بالابردن سطح شادی و آزادی انسان را با هم جمع می­کند، بلکه  به آخرین یافته‌های علمی استناد می‌کند- داماسیو یک عصب­‌شناس است- تا ثابت کند چارچوب مفهومی اسپینوزا بطور قابل ملاحظه‌­ای با عصب­‌زیست­‌شناسی معاصر هماهنگ است.

فیلسوفان فضای آکادمیک غالباً کتاب پنجم اخلاق اسپینوزا – یعنی «درباره­ی قدرت عقل یا آزادی انسان»- را مایه‌ی شرمساری می‌دانند و بعضی اوقات هم بعنوان نوعی «راهنمای کمک به خویشتن» بدان ارجاع می­دهند. حق هم دارند، اما این یک نقطه قوت است که فلسفه­ی اسپینوزا را به چیزی بیش از تعمق صرف بدل می­کند. (در واقع، همیشه فکر می‌کردم با برگردان افکار اسپینوزا به کتابی از جنس روان‌درمانی عامه‌پسند می‌توان کلی پول و پله به جیب زد.)

در عین حال، خواننده­‌های غیرفلسفی اسپینوزا احتمالاً با برخورد هُشیارانه و هندسی عواطف[4] انسانی گیج می­شوند. روان­شناسی عامیانه می­گوید عواطف چنان رازآلود و مبهم هستند که فقط تا حدی می‌توان آنها را تحلیل کرد و از آن حد نمی‌توان فراتر رفت. اما اسپینوزا در مقابل می­گوید شادی مربوط است به مهندسی عاطفه: علمی دقیق که می­توان آن را فراگرفت و به کار بست.

اسپینوزا بجای «درست» و «غلط»ای که کانت‌گرایی مبتذل و مسیحیت بی‌رمق به ما القا کرده ما را ترغیب می­کند به مسائل از دریچه سلامتی و بیماری نگاه کنیم. هیچ­ وظیفه‌‌ی «مطلق»ای وجود ندارد که بتوان به همه­‌ی اندام­واره‌­ها نسبت داد، چون اموری مثل «خیر» و «شر» به منافع تک تک موجودات وابسته‌اند و از این رو نسبی هستند. اسپینوزا همداستان با حکمت عامیانه در خصوص این مسئله با صراحت می­گوید آنچه برای یکی سلامتی می‌آورد، ممکن است برای دیگری در حکم زهر باشد. اسپینوزا می‌گوید اولین و مهم‌ترین رانه‌­ی هر موجودی این است که به بقای خود ادامه دهد. هرگاه موجودی بر خلاف منافعش عمل ­کند، یعنی وقتی شروع به نابود کردن خود می‌کند – که متاسفانه، طبق نظر اسپینوزا، انسان­ها معمولاً همین کار را هم می­کنند- به این دلیل است که به تسخیر نیروهای خارجی در آمده است. آزاد و شاد بودن مستلزم دفع کردن این مهاجمان و عمل کردن مطابق با عقل است.

آنچه  باروز را یک اسپینوزیست تمام‌­عیار می­سازد همین وسواس او نسبت به تسلط نیروهای بیگانه و ویروس­ها بر ماست. فیگور اصلی بندگی انسان در جهان باروز- یعنی فرد معتاد- چه تشنه‌­ی مواد باشد و چه تشنه‌­ی ارگاسم و چه تشنه‌ی تصاویر در واقع اسیر نیروهای بیرونی است. اسپینوزا نشان می‌دهد با اینکه برای در دست­ گرفتن مجدد عنان اختیار به عقل نیازمندیم، اما عقل به تنهایی کافی نیست. عقل می­تواند اهداف را تعیین کند، اما بر عواطف تنها می‌­توان از رهگذر پرورش عواطف قوی­تر غلبه کرد.

داماسیو با تفسیر و توضیح این ادعای اسپینوزا [کتاب را] شروع می­کند که «ذهن ایده­ی بدن است». او سپس به تمایز بین «عواطف» و «احساسات[5]» می­پردازد (که هردوی آنها ذیل مضمون تأثرات[6] قرار می‌گیرند). عواطف پاسخ‌های پیشاسوبژکتیو هستند، حال ­آنکه احساسات پردازش آگاهانه‌­ی این پاسخ­ها هستند. تمایز مشابهی در تفکر اسپینوزا وجود دارد و آن‌هم تمایز بین خواست[7]- یعنی تکانه‌ای که ما را به سوی یک ابژه‌­ی خاص حرکت می‌دهد- و میل[8]- هُشیاری آگاهانه‌­ی از این تکانه- است. داماسیو بطرز جالبی اثبات می­کند، عصب‌­زیست‌­شناسی موید نمودار اسپینوزا از این روابط است. به قول او، والایش ذهن با والایش زیست‌­شناسی مطابقت دارد.

با اینکه خواندن کتاب داماسیو عمیقاً کیف می‌­دهد، به نظرم می‌­توان بطرزی مفید میان این کتاب و چارچوب فکری دلوز گفتگویی برقرار کرد. درحالی­که دلوز و گتاری اسپینوزا را پیامبر اعظم بدن بدون اندام[9] تلقی می­‌کنند، داماسیو تمرکزش روی اندام‌واره است و شاید بطرزی مهلک «بدن» اسپینوزا را با اندام­واره یکسان می‌­گیرد. علاوه بر این، ادعای داماسیو که سعادت باید از طریق دستیابی به هومو استاسیس[10] (همتراز-مانی) بدست آید، (آنهم بطرز عجیبی پس از اعتراف به اینکه مضمون «هومودینامیکس[11]» را ترجیح می‌­دهد، دیگر هرگز از این اصطلاح استفاده نکرد!) او را در تعارض با دلوز/گتاری[12] قرار می­‌دهد که بر مضمون فلات تأکید می‌گذارند.

در روایت اسپینوزا از خداست که ما با دیدگاه او درباره‌ی بدن بدون اندام روبرو می‌­شویم. بسیاری از مدافعان اسپینوزا دوست دارند او را در جایگاه پیش‌قراول روشنگری اومانیستی در نظر بگیرند، گویی فرمول مشهورش که «خدا=طبیعت» است و این ادعایش که والاترین شکل شادی تنها از طریق «عشق عقلانی به خدا» میسر است، رمزهایی مبهم بودند برای پنهان کردن یک آتئیسم نهفته. اگر آنها چنین تصور می­‌کردند، اشتباه می‌کردند: انکار خدای شخصی از جانب اسپینوزا، این اعتقاد او که خدا نمی‌­تواند در جهان دخالت کند و از این رو تمجید و سرزنشی بر او وارد نیست، پاداش و مجازاتی هم [برای اعمال انسان] ندارد، موجب شد اسپینوزا بطرز فجیعی  منکوب و طرد شود و حتی برای گرفتن جانش هم تلاش کردند. اما اگر اسپینوزا را یک آتئیست پنهان بدانیم، همان اشتباهی را مرتکب می‌­شویم که منتقدان مذهبی هم­‌عصرش مرتکب شدند (و همان توهین­ها را تکرار می‌کنیم). خدای اسپینوزا ورای بی‌اعتنایی است و به شکلی باشکوه و محزون از هر نوع علاقه عاری است. عشق عقلانی به خدا عملاً همذات‌پنداری با کیهان به عنوان بدن بدون اندام است. اعتقاد اسپینوزا به اینکه هیبت، حیرت و خوف- نه پرستش- تنها پاسخ‌های مناسب به خدایی است که یک صفر بزرگ است، به این معنی است که اندیشه‌­ی او می­‌تواند نوعی معنویت ماتریالیستی بی­رحمانه به ما عرضه کند که مثل چیزهای دیگری که برای ما به جا گذاشته میراث ارزشمندی است.

 

این یادداشت ترجمه‌­ای است از:

http://k-punk.abstractdynamics.org/archives/003767.html

 

 

[1]- simstim: تحریک شبیه سازی شده. نمایش دیجیتالی از افکار و احساسات فرد دیگر. به یک نفر یک دستگاه سیمستیم تعبیه می­شود که حواسش را به شخص دیگری منتقل می کند، سپس در مغز و بدنش سوار می شود و هر آنچه را که می بیند و حس می­کند را می­بیند و حس می­کند.

[2] - Siobhan Davies: رقصنده و طراح رقص انگلیسی.
 

[4]- emotions

[5]- feelings

[6]- affects

[7]- appetite

[8]- desire

[9]- Body without Organs (BwO)

[10]- homeostasis 

[11]- homeodynamics

[12]- D/G

نقل مطالب با ذکر نشانی سایت مجاز است.