خاطره علیه خاطره‌نویسان؛ دلقک‌ و دفتر خاطراتش: چرا رولان بارت به خاطره‌نویسی بدبین است؟

صادق رضازاده

 

۱

آندره مارلو پس از انتشار کتاب ضد خاطرات در مصاحبه‌ای می‌گوید: «انسان خود را به ترتیب زمانی نمی‌سازد. لحظه‌های زندگی یکی پس از دیگری در مخزن منظمی روی هم انباشه نمی‌شوند. کتاب‌های شرح احوال که از پنج‌سالگی شخص شروع و به پنجاه‌سالگی او ختم می‌شوند اعترافات دروغین‌اند. انسان را تجربه‌هایش می‌سازد و در زمان و مکان قرار می‌دهد» (مارلو، ۱۳۷۴: ص۱۳). برای مارلو، «تجربه» فراتر از آن است که صرفاً در قالب یادداشت‌های روزانه و شرح حال شخصی جای بگیرد. اما چیست آن کلماتی که از مارلو یا هر خاطره‌نگار دیگری می‌خواند؟ رازهای مگوی نویسنده یا توصیفی از روزگار رفته بر او؟ شرح لحظاتی که نویسنده سپری می‌کند ـ صبح که خود را در آیینه ورانداز می‌کند تا شب که بالین می‌رود ـ را می‌نویسد و به یادگار می‌گذارد. اما این یادگاری‌ها می‌توانند «باقی‌مانده‌‌»هایی باشند برای مورخان، زندگینامه‌نویسان و منتقدان ادبی؟ آندره مارلو که خاطرات خود را ضدخاطره می‌نامد یا نویسندگانی که عناوین دیگری بر می‌گذارند ـ تارکوفسکی خاطراتش را شهادت‌نامه می‌خواند یا محمدعلی غفاری نایب اول پیشخدمت باشی آن‌ها اندرزنامه ـ دقیقاً‌ به چه کاری می‌آیند یا چه اهمیتی دارند؟ چرا دفتر خاطرات خود را برمی‌دارند و یادداشت‌های روزانه‌شان را می‌نویسند و یا دفتر خاطرات چه زمانی در زندگیِ نویسنده یا هر فرد دیگری سربرمی‌آورد؟

والتر بنیامین در رسالة متافیزیک جوانی از یأسی می‌نویسد که انسان در مواجهه با پوچی زمان حال تجربه می‌کند، به‌ویژه هنگامی که به گذشته‌ی خود می‌نگرد و درمی‌یابد که آینده‌ای که روزی روشن و پرامید می‌نمود، اکنون در روزمرگی و زوال از دست رفته است. به‌ زعم بنیامین، انسان هرگز به‌طور حقیقی در «زمان» زندگی نمی‌کند، بلکه در نوعی تعلیق میان گذشته و آینده گرفتار است و مرگ، که در زندگی روزمره به‌شکلی پیش‌پاافتاده و تکراری حضور دارد، در نهایت به‌عنوان نیروی نهاییِ توقف و گسست خود را آشکار می‌کند. اما چه چیزی در این میان می‌تواند تکسین‌دهندة انسان باشد؟ از نظر بنیامین خاطره‌نویسی عملی رهایی‌بخش است، چراکه امکان می‌دهد انسان به گذشته بازگردد و آن را در زمان حال بازآفرینی کند حتی اگر آن را با فاصله و وقفه‌های مکرر بنویسد. او می‌نویسد: «دفتر خاطرات کاری برای رهایی است، مخفی و ظفرش بری از هر قید و بند. هیچ روح ناآزادی این کتاب را نمی‌فهمد. وقتی نفس، آکنده از اشتیاق خویشتن، اشتیاق گذر آرام از میان روزها، مشتعل از آتش تیره و تار لذات بطالت ـ وقتی این نفس با همة این احوال خود را محکوم زمان تقویمی یافت، زمان ساعت، زمان بازار اوراق بهادار، و هیچ بارقة زمان جاودانگی از صافی زمانه بدان نرسید ـ آن‌گاه خود به درخشش درآمد» (بنیامین، ۱۴۰۰: ص ۱۷۰-۱۶۹). به این ترتیب زمان همچون نیرویی است که میان اشیا و سرنوشت در نوسان است، و خاطرات آن را به‌گونه‌ای مکتوب و جاودانه درمی‌آورند. اشیا در مواجهه با خاطره‌نویس بی‌شکل‌اند، اما از طریق نوشته‌شدن در خاطرات، شکل و تقدیر خود را می‌یابند. در نهایت، خاطره‌نویسی تلاشی برای غلبه بر مرگ از راه تبدیل تجربه‌ی ناتمام زندگی به امری کامل و درخشان در صفحات نوشتار است.

فرانتس کافکا در یادداشتی به تاریخ ۲۱دسامبر۱۹۱۱، از نقش و کارکردی بیش و کم مشابه با آن چیزی که بنیامین مدنظر داشت، برای خاطره‌نویسی و نوشتن یادداشت‌روزانه قائل است: یادداشت روزانه به عنوان شاهد عینی که امکان بازگشت به گذشته را فراهم می‌کند. کافکا در یادداشت‌هایش به نقش عینیِ نوشتن در اثباتِ تغییرپذیریِ تجربة انسانی اشاره می‌کند: یادداشت‌ها نه‌تنها شاهدانی بر تحمل‌ناپذیریِ گذشته‌اند، بلکه توهمِ انسجامِ خویشتن را نیز فرو می‌ریزند. به عبارت دیگر، خاطره‌نویسی ـ‌ حتی در شکلِ روزنویس‌اش ـ‌ نه ثبتِ راست‌نمایانه واقعیت، بلکه کشفِ تناقض‌های ناخودآگاهِ انسان در مواجهه با زمان است. کافکا می‌نویسد: «یک فایدة نوشتن یادداشت روزانه این است که آدم با شفافیتی اطمینان‌بخش از تغییراتی آگاهی می‌یابد که مدام از سر می‌گذراند و به‌شیوه‌ای کلی آن تغییرها را به صورت طبیعی باور می‌کند، حدس می‌زند، و اعتراف می‌کند، اما وقتی نوبت به کسب امید یا آرامش از چنین اعترافی می‌رسد آدم ناآگاهانه آن اعتراف را منکر می‌شود. در یادداشت‌ها آدم‌ شاهدی می‌یابد بر این‌که در وضعیت‌هایی زندگی کرده است که امروز ممکن است غیرقابل تحمل به نظر بیایند، به اطراف نظر انداخته و مشاهدات را روی کاغذ آورده، که این دست راست آن روز هم حرکت می‌کرد چنان‌که امروز هم می‌کند، در زمانی که ما احتمالاً داناتر شده‌ایم چون می‌توانیم به وضعیت قبلی‌مان نگاه کنیم و به همین دلیل باید به شجاعت تلاش قبلی خود قرار کنیم که در آن حتی در نادانی محض پافشاری می‌کردیم» (کافکا، ۱۳۷۹: ص ۱۷۸).

خاطرات یا هر شکل از نوشتار که به تعبیر بنیامین، فرد در مواجهه با پوچی زمانِ حال می‌نویسد یا تعمداً می‌خواهد از خود بر جای بگذارد، تا چه میزان موثق‌اند. شاید بتوان اینگونه نیز مسئله را طرح کرد که اساساً خاطره‌ها می‌خواهند و باید موثق باشند؟ آیا آن‌ها صرفاً کنشی نوشتاری‌اند تا فرد «من»اش را بر دفتر خاطرات تثبیت سازد؟ در یادداشتِ پیش‌رو تلاش می‌کنم که نگاهِ رولان بارت به‌عنوان یکی از منتقدانِ ژانر خاطره‌نویسی را با تکیه بر یکی از جستارهایش توضیح دهم تا از خلال آن، پاسخی موقت ارائه شود به سوالات که در بالا ذکر کرده‌ام.

 

۲

رولان بارت در جستار ژرف‌نگری (Deliberation)، که در زمستان ۱۹۷۹ نوشته شد، به بررسی ماهیت خاطره‌نویسی روزانه می‌پردازد.۱ این جستار نه صرفاً واکاوی یک ژانر ادبی، بلکه کاوشی در محدودیت‌ها و چالش‌های آن است. بارت در مواجهه با خاطره‌نویسی، نه آن را بی‌چون‌وچرا می‌پذیرد و نه به‌طور کامل رد می‌کند؛ بلکه به جای اتخاذ موضعی قطعی، پرسش‌هایی درباره‌ی امکان، ضرورت و کارکرد آن مطرح می‌کند. او در سراسر متن، دلایل عدم تمایل خود به این ژانر را برمی‌شمرد و تنها در بخشی کوتاه، چهار انگیزه‌ی بالقوه برای نوشتن خاطرات روزانه را بیان می‌کند. اما این دلایل بیشتر بخشی از تأملات انتقادی او درباره‌ی نفسِ عمل نوشتن هستند تا توجیهی برای پذیرش این سبک. در این یادداشت تلاش می‌کنم که بدبینی و شکِ بارت نسبت به خاطره‌نویسی را تا حدودی بررسی کنم.

بارت در مقدمه‌ی جستار ژرف‌نگری از آنچه «بیماری خاطره‌نویسی» می‌نامد، سخن می‌گوید. او تصریح می‌کند که هرگز به داشتن یک دفتر خاطرات روزانه احساس نیاز نکرده است و حتی در لحظاتی که به نوشتن آن روی آورده، این کار را ناپایدار و متزلزل رها کرده است. انگیزه‌ی نوشتن برای او، برخلاف آنچه در سنت خاطره‌نویسی انتظار می‌رود، پیوسته و استوار نیست، بلکه ضعیف، مقطعی و فاقد نظمی آیینی است. او این وضعیت را نوعی بیماری می‌داند؛ بیماری‌ای که نه از نوشتن، بلکه از شک همیشگی به ارزش آنچه در خاطرات ثبت می‌شود ناشی می‌شود. از نگاه بارت، این تردید ساختاری در برابر خاطره‌نویسی، نه صرفاً یک ویژگی شخصی، بلکه نشانه‌ای از بحران در خود این ژانر است.

دیری نمی‌گذرد که بارتِ بدبین جای خود را به بارتِ تحلیل‌گر می‌دهد. هرچند که خود او پیش‌تر تصریح کرده که قصد تحلیل این ژانر را ندارد. به نظر می‌رسد نویسنده‌ی لذت متن در این لحظه نه تنها در حال تأمل بر خاطره‌نویسی، بلکه در حال متقاعدکردن خود به پذیرش آن است. گویی که با برشمردن برخی وجوه مثبت این ژانر، می‌خواهد آن را از تردید اولیه‌اش نجات دهد و در نهایت، به‌عنوان بخشی از برنامه‌ی روزانه‌ی خود بپذیرد. این پرسش او را در نظر بگیریم: «آیا می‌توانم خاطرات روزانة خود را به قصد انتشار بنویسم؟ می‌توانم از دفتر خاطرات خویش اثری خلق کنم؟» (بارت، ۱۳۹۵: ص۴۵).

این پرسش‌ها نشان می‌دهند که بارت، حتی در میانه‌ی تردیدهایش، خاطره‌نویسی را از منظر امکانی برای خلق متن می‌سنجد، نه صرفاً به‌عنوان عملی شخصی یا روزمره. بارت چهار دلیل عمده برای نوشتن خاطرات روزانه مطرح می‌کند: ۱. ارائة متنی که در آن فردیت نوشتار مشخص می‌شود. ۲. پخش‌شدن همچون غبار است: از روزی به روز دیگر، یعنی ثبت نشانه‌هایی از یک دوره، به‌هم‌آمیختن همه ابعاد و نسبت‌ها با یکدیگر (انگیزة تاریخی) ۳. تصورکردن نویسنده در مقامِ مرادِ خواننده. (من نویسنده می‌کوشم از خودم آن نویسنده‌ای را بسازم که مطابق است با لذتی که دیگران توانسته‌اند برایم فراهم آورند. ۴. توجه به خاطرات همچون کارگاهی از جملات است.

بارت در اینجا از موضعی صرفاً شکاکانه فاصله می‌گیرد و به‌جای آن، خاطره‌نویسی را در قالب پرسشی دربارة ماهیت متن، فردیت، و خواننده مطرح می‌کند. اگرچه همچنان در پذیرش آن تردید دارد، اما این تأملات نشان می‌دهد که دغدغة او دیگر تنها ارزش خاطرات روزانه نیست، بلکه جایگاه نوشتار در نسبت با هویت نویسنده، کارکرد اجتماعی خاطره و دست‌آخر ارزش ادبی آن است.

رولان بارت در نهایت و پس از برشمردن دلایل بالا، به این نتیجه می‌رسد که به‌رغم بدبینی‌هایش، آرزوی داشتن دفتر خاطرات خواستی قابل تصور است. «می‌توانم بپذیرم که این خواست ممکن است، به‌خصوص اگر بافت بالفعل خاطرات را در نظر بگیرم، یعنی فرایندی که مرا از آنچه در وهلة اول به نظرم چیزی نامناسب در ادبیات می‌آمد به آن چیزی می‌رساند که ارزش‌های کیفیِ خاص خودش را دارد: بیان فردیت نویسنده، نشانه‌های یک دوران، فریب و پرستش زبان» (همان: ص ۴۶). به تعبیری، پذیرشِ امکانِ خاطره‌نویسی را دیگر نه به‌مثابه امری صرفاً شخصی، بلکه به‌عنوان جریانی در دل نوشتار در نظر می‌گیرد. او اذعان می‌کند که حتی با وجود بدبینی اولیه‌اش، آرزوی داشتن دفتر خاطرات امری قابل تصور است. اما این پذیرش نه از سر تغییر ناگهانی در نگرش او، بلکه نتیجة بازاندیشی در ماهیت خودِ این عمل است.

رولان بارت سه مرتبه تلاش کرده یا خواسته است که خاطرات روزانه‌اش را بنویسد و یک بار جدی‌تر از بارهای قبل. این بارِ جدی و هدفمند مربوط می‌شود به خاطرات دوران بیماریِ مادرش و به نظر می‌آید که به هدفِ کافکایی خاطره‌نویسی نزدیک‌تر است: رهایی از اضطراب و مواجه با فقدان. با این وجود، بارت عملِ خود در نوشتن خاطرات را سراسر شکست‌خورده می‌پندارد. هرچند که به نظر در یک چرخشْ به همان مفهومی اشاره دارد که در مقدمه جستار آورده بود: بیماریِ موذیانة خاطرات‌نویسی. شکی که با او می‌ماند و رهایش نمی‌کند و وادارش می‌کند که خصوصیات منفی و فریب‌آمیز خاطرات‌نویسی را به روی داریه بریزد. البته که شرحِ دلایل بارت از حوصلة این یادداشت خارج است. در اینجا فقط به برخی از گزاره‌های او به صورت مختصر اشاره می‌کنم: ۱. خاطرات روزانه هیچ رسالتی ندارد و این واژة رسالت خنده‌دار نیست.آثار ادبی از دانته و مالارمه و پروست و سارتر، پیوسته برای نویسندگان‌شان متضمن نوعی هدف اجتماعی، دینی، اسطوره‌ای، زیبایی‌شناختی و اخلاقی بوده است. ۲. خاطرات نه‌تنها غیرضروری، بیهوده نیز هست. نمی‌توانم برای خاطرات چنان سرمایه‌گذاری کنم که برای کاری یگانه و عظیم می‌کنم که خواستی مسلم برای من تلقین کرده است. ۳. نه‌تنها غیر ضروری که خاطرات ناموثق نیز هست. ۴. در نهایت این‌که تمام این نقص‌ها و ضعف‌ها به‌روشنی بر نقص موضوع دلالت دارند. این عیب وجودی است. آنچه خاطرات مطرح می‌کند پرسش تراژیک «من کیستم؟» انسان دیوانه، نیست بلکه سؤال مضحک «من هستمِ؟» انسان سرگردان است. انسان خاطره‌نویس، انسانی مضحک و دلقک. 

بارت در واقع خاطره‌نویسی را به نمایشی بی‌پایان از سرگشتگی و بی‌هویتی تقلیل می‌دهد. خاطرات، نه به‌عنوان امکانی برای کشف خویشتن، بلکه ابزاری برای تثبیت تزلزلِ وجودی نویسنده باقی می‌مانند. در این دیدگاه، خاطره‌نویس نه در مقام جوینده‌ی حقیقت، بلکه در جایگاه کسی که در حلقه‌ای از تکرار و تردید گرفتار شده است، ظاهر می‌شود.

۳

بارت جستار ژرف‌نگری را در سال ۱۹۷۹ نوشت و اغلب یادداشت‌های روزانه‌اش یا خاطرات موضوعی‌اش به پیش از این تاریخ برمی‌گردد. چنان‌که پیش‌تر اشاره کردم، او در دوران بیماری مادرش شرح روزانه خودش از آنچه که بر او رفته است را نوشته. برای نمونه او در ۱۶ژوئیه۱۹۷۷ می‌نویسد: «حال مادر امروز بهتر است. در باغ نشسته و یک کلاه آفتابی بزرگ سرش گذاشته. همین که اندکی احساس کند حالش کمی بهتر است در خانه راه می‌افتد و وجودش را این خواست پر می‌کند که در امور خانه شرکت کند. خانه را مرتب می‌کند و بخاری را در طول روز خاموش می‌کند» (بارت، ۱۳۸۳، ص۱۳۷).  در ۱۸ژوئیه۱۹۷۷ نیز می‌نویسد: «روز تولد مادر. تنها چیزی که می‌توانم به او هدیه کنم، غنچه‌ی گل سرخی از باغ است. دست‌کم این تنها هدیه است و اولین آن، زیرا ما این‌جا هستیم. ... کج‌خلق و گرفته‌ام، کج‌خلقی شومان‌وار: توالی شکسته‌ای از حالت‌های عصبی متضاد، موج‌هایی از اضطراب، تصور بدترین وضعیت، و سرخوشی نابه‌هنگام، امروز در صبح در اوج دلواپسی بلوری از شادکامی آمد» (همان: ص ۱۳۷).

۴

پس از مرگ مادرش (۱۹۷۷)، بارت گویی که به شکلِ دیگری و شاید به دلیل انگیزه بوطیقایی شروع به نوشتن عمیق‌ترین و صمیمانه‌ترین یادداشت‌های در باب سوگواری کرد که در دفتری با عنوان خاطرات سوگواری به چاپ رسید. این دفتر بیش از آنکه یک متن ساختاریافته باشد، جریان خام و بی‌پیرایة اندوه بین ۲۶اکتبر۱۹۷۷ (فردای درگذشت مادرش) تا ۱۵سپتامبر۱۹۷۹ است. این یادداشت‌های کوتاه مانند تکه‌هایی از یک ذهن سوگوار هستند؛ بی‌نظم، پراکنده و صمیمی. در میان نویسندگان ایرانی نیز شاهرخ مسکوب نمونه‌ی درخشانی از مرگ‌نویسی‌ست. پروژة مرگ‌نویسی رولان بارت و شاهرخ مسکوب در یک نقطه به یکدیگر متصل‌اند: هر دو نشان می‌دهند که سوگ چیزی نیست که بتوان آن را در قالب کلیشه‌های رایج گنجاند. بلکه تجربه‌ای منحصربه‌فرد و درونی است که در جزئیات روزمره، در لحظات کوچکِ نبودن، خودش را آشکار می‌کند. شاید اصلاً به همین دلیل است که یادداشت‌روزانه یا دفتر خاطرات بهترین محل برای ابراز این جزئیات‌ و حالات شخصی‌اند. در واقع به گفت‌وگویی می‌ماند میان زبان و فقدان؛ تلاشی برای نوشتن دربارة چیزی که قابل بیان نیست.

یک اشاره از بارت به تاریخ ۲۵نوامبر۱۹۷۷:

به چه چیزی نابه‌هنگام می‌گویم: آن وضعیت افراطی که در آن، مامان، از ژرفای هُشیاریِ تضعیف شده‌اش، در حالی که رنج خود را نادیده می‌گیرد، به من (که برای باد زدنش روی عسلیِ کنارش نشسته‌ام) می‌گوید: «تو آن‌جا، آن‌طور که نشسته‌ای راحت نیستی» و بس.

ـ بارت، ۱۳۹۲: ص۷۸.

یک اشارة دیگر از بارت به تاریخ ٢۷نوامبر١٩٧٧:

با چه کسی می‌توانم این پرسش را مطرح کنم؟

‏آیا این‌که بدون کسی که دوستش داشته‌ای قادر به زندگی باشی، به معنای این است که او را کم‌تر از آن‌چه فکر می‌کردی دوست داشته‌ای؟

ـ بارت، ۱۳۹۲: ص۸۰.

یک اشاره از مسکوب به تاریخ ۱تیر۱۳۴۳:

اولین روزها که از خواب بیدار می‌شدم بدترین لحظات را می‌گذراندم. بعد از فراموشیِ خواب می‌دیدم که مادرم پشت سماور نیست. صدایش را نمی‌شنوم و نگاهش مراقب من نیست. یک بار به مهرانگیز گفتم صبح‌ها خیلی است. گفت مگر وقت‌های دیگر راحت است.

- مسکوب، ۱۳۸۶: ص ۶۵.

خاطرات به کمکِ بارت می‌آیند؟

علاوه‌بر دفترِ خاطرات سوگواری، رولان بارت اثر دیگری دارد به نام اتاق روشن۴ که در سال ۱۹۸۰ آن را به نگارش درآورد. این اثر را نمی‌توان یادداشت‌های روزانه او دانست اما فقدان مادر و خیره‌شدن به عکس‌های او، بارت را برآن داشت تا حاصل تأملاتش در پیوندِ عکس و فقدان یا رنجِ نبودن دیگری را به تحریر درآورد. او تصویری از کودکی مادرش را همچون تجلی حقیقتی ازلی و از دست‌رفته در زمان می‌بیند و از خلال آن، پرسشی بنیادین درباره‌ی ماهیت حافظه، عدم و جاودانگی مطرح می‌کند.

و امّا، در غروبی پاییزی، اندکی پس از مرگِ مادرم؛ میانِ تعدادی عکس می‌جستم. هیچ امیدی به «یافتن» او نداشتم، هیچ چشم‌داشتی به این عکس‌هایی نداشتم که به قول پروست «در آنان کمتر از هنگامی بازش می‌یابیم که وقتی که فقط به او می‌اندیشیم.» آن تقدیر محتوم را پذیرفته بودم، یکی از دردبارترین وجهه‌های سوگواری را که همان هر از گاهی هم که به چنین تصاویری رو می‌کنم بر آن‌ها حاکم است، من دیگر هرگز به فراخوانیِ حالاتش قادر نخواهم بود (به تمرکز بخشیدن‌شان در حکم یک تمامیت). نه، آنچه می‌خواستم ـ مثل والری پس از مرگِ مادرش ـ «نوشتن اثری کوچک دربارة او، فقط برای خودم بود.» (شاید من هم باید روزی چنین کنم، که در این صورت، منتشر شده و خاطرة او دست‌کم تا زمانِ شهرتِ نداشته‌ام ماندنی خواهد شد). از این گذشته حتی نمی‌توانستم از این عکس‌ها چیزی بگویم، اگر آن را یکی که پیش‌تر منتشر کرده بودم، کنار بگذاریم، همان که مادرم را در جوانی، در یکی از سواحلِ لاند نشان می‌داد و من در آن سرزندگیش، شادابیش، طراوتش را بازشناخته بودم ـ اما نه صورتش را، که بیش از حد دور است)، حتی نمی‌شد بگویم که دوست‌شان دارم: هیچ با دلِ سیر به تماشای‌شان ننشسته بودم، هیچ غرقه‌شان نبودم. منظم‌شان کرده بودم، اما هیچ‌کدام‌شان به نظرم واقعاً «راست» نبود: نه به‌عنوان نمایشی عکاسانه و نه به‌سانِ رستاخیزِ جاندارِ چهرة عزیزکرده. به فرض محال اگر هم به دوستانم نشان‌شان می‌دادم باز مطمئن نبودم که این عکس‌ها چیزی بگویند.»

- رولان بارت، ۱۳۸۶: ص ۸۳-۸۲.

این کتاب برخلاف آثار ساختارگرایانة اولیة بارت، به سمت تفکری پدیدارشناسانه میل می‌کند، جایی که تجربة شخصی و احساسی مقدم بر تحلیل‌های نشانه‌شناسانه قرار می‌گیرد. اما از میانِ این تأملات نسبتاً شخصی می‌توان به نظریات کلی بارت دربارة عکاسی هم پی برد. یکی از مباحث اصلیِ بارت به ویژه در بخش دوم کتاب، در باب پیوندِ عکس و مرگ است. عکسی که او از مادرش می‌یابد، چیزی فراتر از یک تصویر خانوادگی است؛ برای او، این عکس حامل حقیقتی درونی و دست‌نیافتنی درباره‌ی مادرش است. اما این حقیقت، به‌واسطه‌ی ماهیت عکس، همزمان با فقدان گره خورده است. به عبارتی، عکاسی هم نشانی از زندگی است، هم گواهی بر مرگ. از این روز، عکاسی در ذات خودْ پیوندی ناگسستنی با مرگ دارد. به تعبیری دیگر، هر عکسی، به‌طور ضمنی، به مرگ اشاره دارد. کسی که در عکس حضور دارد، حتی اگر زنده باشد، آن لحظه را دیگر از دست داده است. عکس، نه فقط یک تصویر، بلکه یادآوری زمان ازدست‌رفته است.

۵

در پایان جستار ژرف‌نگری، بارت همچنان با نگاه نقدی به خاطره‌نویسی ادامه می‌دهد. او نهایتاً به این نتیجه می‌رسد که ارزش ادبی خاطرات برایش مبهم است. او می‌نویسد: «مرا از خود هرگز گزیری نیست. و اگر من هرگز از خود نمی‌گریزم، اگر نمی‌توانم مشخص کنم ارزش خاطرات چیست، به این دلیل است که منزلت ادبی‌اش برایم مبهم است. از یک‌سو با توجه به امکانات و موانع آن به‌تجربه دریافته‌ام که خاطرات چیزی نیست جز دوزخ متن که شکلی نارزش، تکامل‌نیافته و گسیخته دارد. اما از سوی دیگر خاطرات جز تکة اصلی همان متن چیزی بیش نیست، متنی که خود گرفتار عذابی بنیادین است» (ص ۶۱).

در اینجا، بارت به‌طور مشخص به ناکامی‌ها و دشواری‌های ساختاری خاطره‌نویسی اشاره می‌کند و آن را همچون دوزخی درون متن می‌بیند که نمی‌تواند به‌طور کامل به شکلی منسجم و تکامل‌یافته درآید. اما در عین حال، بارت نمی‌تواند از این نوشته‌ها به‌طور کامل فاصله بگیرد، زیرا خاطرات جزئی از همان متنِ دچار عذاب و شکست‌اند که خود به نوعی در درون آن قرار دارد.

با این حال، گویی بارت در اتاق تشریح خاطره‌نویسی، فقط کارِ کافکا را مضحک نمی‌داند. او اعتراف می‌کند که تنها خاطرات کافکا را می‌توان بدون خشم خواند، چرا که در آن‌ها دقتی بی‌همتا و در عین حال پوچی‌ای وجود دارد که شبیه هیچ‌چیز دیگر نیست. بارت در اینجا به شکلی تلویحی نشان می‌دهد که در نهایت، خاطره‌نویسی از همان جایی که آکنده از نقص و ضعف است، ممکن است به‌دلیل حضور در یک لایه خاص از ادبیات، کیفیتی خاص و متفاوت پیدا کند.

یادداشت‌

۱. احمد اخوت این جستار را ترجمه کرده است و در کتاب نقش‌هایی به‌یاد، گذری بر ادبیات خاطره‎‌نویسی فصلی به آن اختصاص داده است. این کتاب توسط انتشارات گمان در سال ۱۳۹۵ منتشر شده است. این کتاب مشتمل بر جستارهای تألیفی و ترجمه‌ای است. احمد اخوت دربارة انتخاب واژة «ژرف‌نگری» می‌نویسد: عنوانی که بارت برای مقاله‌اش برگزیده، Deliberation، نیاز به تأمل دارد. این واژه به معنای تصمیم‌گیری، مشورت‌خواهی، ژرف‌نگری، تأمل، شور، از روی قصد و... است. شگرد بارت چنین است که از واژه‌های چند معنایی زیاد استفاده می‌کند و معمولاً هم همة این معانی را در نظر دارد. این‌طور که از متن برمی‌آید، مقصود بارت از این واژه اندیشدین برای تصمیم‌گیری است، که ژرف‌نگری ظاهراً معادل مناسبی برای آن است.

ارجاعات:

- بارت، رولان (۱۳۸۳). پروست و من. ترجمة احمد اخوت. انتشارات افق.

- بارت، رولان (۱۳۸۰).  اتاق روشن. ترجمة نیلوفر معترف. انتشارات چشمه.

- بارت، رولان (۱۳۹۲). خاطرات سوگواری. ترجمة محمدحسین واقف. انتشارات حرفه:هنرمند.

- بارت، رولان (۱۳۹۵). «ژرف‌نگری»، نقش‌هایی به یاد. ترجمة احمد اخوت. انتشارات گمان.

- بنیامین، والتر (۱۴۰۰). «متافیزیک جوانی»، متافیزیک جوانی و چند مقالة دیگر. ترجمة محسن ملکی. انتشارات ناهید.

- کافکا، فرانتس (۱۳۷۹). یادداشت‌ها. ترجمة مصطفی اسلامیه. انتشارات نیلوفر.

- مارلو، آندره (۱۳۷۴). ضد خاطرات. ترجمة ابوالحسن نجفی و رضا سیدحسینی. انتشارات خوارزمی.

- مسکوب، شاهرخ (۱۳۸۶). سوگ مادر. انتشارات نی.

 

نقل مطالب با ذکر نشانی سایت مجاز است.